..
...
امام علي عليه السلام :
براي مودب بودنت همين بس كه آنچه براي خود دوست نداري در حق ديگران روا نداري ..
............................
دانشمندى به حضور اميرمؤ منان على (ع ) آمد و گفت : اى امير مؤ منان ! آيا پروردگارت را هنگام پرستش ديده اى ؟ امام على : واى بر من آن نيستم ، خدايى را كه نديده باشم ، پرستش كنم .
دانشمند: چگونه خدايت را ديده اى ؟
امام على : واى بر تو:
(( لا تدرك العيون مشاهده الابصار، و لكن راته القلوب بحقايق الايمان .))
:((ديدگان او را با بينائى چشم نبينند، ولى قلبها او را با حقيقتهاى ايمان ديده اند.(43)
نظير اين مطلب در حديث ديگر آمده و آن اينكه : روزى اميرمؤ منان على (ع ) در مسجد كوفه ، بر فراز منبر بود و سخن مى گفت ، مردى قوى دل و سخنور به نام ((ذعلب )) در مجلس برخاست و گفت : (( اى امير مؤ منان ! آيا پروردگار خود را ديده اى ؟))
امام : ((واى بر تو، من آن نيستم خدائى را كه نديده ام پرستش كنم )).
ذعلب : اى اميرمؤ منان ! خدا را چگونه ديده اى ؟
امام : واى بر تو اى ذعلب ! ديدگان او را با نگاه چشم نبينند، بلكه دلها او را به حقيقت ايمان ، درك كنند...
باب جوامع التوحيد، حديث 4، ص 138، ج 1.
...
..
آنجا كه علي واسطه ي فيض خداست
برغير علي هر كه كند تكيه خطاست
با مدعيّان كور باطن گوئـيـد
آنجا كه خدا هست و علي نيست كجاست؟
..
..
يك جرعه معرفت
قالَ الامام علي عليه السلام:
اَلْعُقُولُ أئِمَّهُ الأفْكارِ، وَ الاْفْكارُ أئِمَّهُ الْقُلُوبِ،
وَ الْقُلُوبُ أئِمَّهُ الْحَواسِّ، وَ الْحَواسُّ أئِمَّهُ الاْعْضاءِ.([۱۶])
فرمود: عقل هر انسانى پيشواى فكر و انديشه اوست;
و فكر پيشواى قلب و درون او خواهد بود;
و قلب پيشواى حوّاس پنج گانه مى باشد،
و حوّاس پيشواى تمامى اعضاء و جوارح است.
بحارالأنوار: ج ۱، ص ۹۶، ح ۴۰
...
....
.
ايوان نجف عجب صفائي دارد حيدر بنگر چه بارگاهي دارد
اي كعبه به خود مناز از روي شرف جايت بنشين كه هر كه جائي دارد
هرگز نكند واهمه از روز جزا هر كس چو علي پشت وپناهي دارد
ريزد گنهش به مثل برگ پائيز گر زائر دلخسته گناهي دارد
هرگز نشود ديده او نابينا هر كس كه بر اين بقعه نگاهي دارد
خوشبخت كسيكه اندراين وادي عشق با راز و نياز اشك و آهي دارد
بي حب علي عبادت نامقبول است با مهر علي قدر و بهائي دارد
هر كس كه نگشت پيرو مكتب او قطعا تو بدان راه خطايي دارد
حاجت بطلب هميشه از شاه نجف زيرا كه يد گره گشائي دارد
بروادي رحمتش دو صدبار سلام مدفون دو سه صد مرد الهي دارد
از كوفه رسد ناله حيدر بر گوش زان خانه پر نور كه چاهي دارد
نوميد نگردد ز سراي علوي هر كس به درش دست گدائي دارد
يزدي به يقين ز تربت پاك نجف بر باغ بهشت طرفه راهي دارد
رحمت به روان آنكه گفت اين مصرع ايوان نجف عجب صفائي دارد
...
قرآن مجيد دقيق ترين تفسير را براي مساله خواب بيان كرده، زيرا ميگويد خواب يك نوع "قبض روح" و جدايي روح از جسم است اما نه جدايي كامل.
به اين ترتيب هنگامي كه به فرمان خدا پرتو روح از بدن برچيده ميشود و جز شعاع كم رنگي از آن بر اين جسم نميتابد، دستگاه درك و شعور از كار ميافتد، و انسان از حس و حركت باز ميماند، هر چند قسمتي از فعاليتهايي كه براي ادامه حيات او ضرورت دارد، مانند ضربان قلب و گردش خون و فعاليت دستگاه تنفس و تغذيه ادامه مييابد.[1]
پس در خواب تعطيل شدن قسمتي از فعاليتهاي مغزي انسان[2]، اتفاق مي افتد نه تعطيل شدن كل فعاليتهاي انسان، و لذا در روايات از خواب به برادر مرگ تعبير شده است[3].
در حديثي وجود مقدس امام علي عليه السلام مي فرمايد: خواب مايه آسودن از درد و رنج و هم سنخ مرگ است. [4]
خواب ها انواعي دارند كه بطور كلي مي توان آن ها را در سه قسم كلي، آورد: الف. خوابهاي صريحي كه احتياجي به تعبير ندارد، ب. اضغاث احلام كه از جهت دشواري و يا تعذر، تعبير ندارد ، ج. خوابهايي كه نفس در آن با حكايت و تمثيل تصرف كرده، اين قسم از خوابها است كه تعبير ميشود. [5]
پس از ذكر اين مقدمه بايد بگوئيم كه اين امكان وجود دارد كه انسان در خواب، با سير در عالم مثال و عقل، خدمت اين عزيزان تشرف يابد يعني وقتي انسان به خواب رفت به عالم مثال و عقل كه خود، هم سنخ آنها است متوجه شود، و در نتيجه پارهاي از حقايق آن عوالم را به مقدار استعداد و امكان مشاهده نمايد.[6] و از اين جهت؛ اگر در حالات بزرگاني هم چون استاد مطهري مي خوانيم كه ايشان به اين شرافت نائل شده اند[7]، جاي تعجبي ندارد.
اما؛ اولا: همه انسان ها در امور مربوط به خواب از اختيار برخوردار نيستند كه بتوانند هدف مورد نظر خود را در عالم خواب ببينند.
ثانيا: اگر چه دستور العملي[8] در مفاتيح الجنان[9] براي ديدن پيامبر(ص) در خواب، ذكر شده است و اين خود مي تواند تاثيراتي داشته باشد ولي علت تامه براي ديدن پيامبر اكرم(ص) در خواب نيست تا هر كس به آنها عمل كرد حتما پيامبر اكرم(ص) را در خواب ببيند. چون اين مهم به شرايط ديگري نظير ترك گناهان ، انجام واجبات و صفاي باطن هم نيازمند است و با جمع شدن همه شرايط است كه ديدن پيامبر اكرم(ص) در خواب ميسر مي شود. يعني؛ افرادي كه روح تصفيه شده و جان و روان پاك دارند مي توانند به مقصود مورد نظر برسند.
بله اگر شما اين اعمال را انجام داديد و به مقصود نرسيديد، خداوند اجر ديگري به شما مي دهد، چون هم آرزوي ديدن پيامبر اكرم(ص) و هم انجام آن اعمال كه اكثراً اذكار مستحبي هستند در نزد خداوند اجر دارد.
نكته پاياني اين كه ديدن پيامبر اكرم(ص) در خواب منحصر به انجام اين اذكار و اعمال نيست و از راههاي ديگري مثل توسل جستن به اولياء الهي، نيز امكان پذير است. در حالات آيت الله العظمي مرعشي نجفي مي نويسند كه ايشان فرمودند: شبي قبل از خواب توسلي پيدا كردم تا يكي از اولياء الله را در خواب ببينم، ايشان وجود مقدس امير المؤمنين را در خواب مي بيند كه داستان معروف شعر شهريار (علي اي هماي رحمت) در آن شب اتفاق افتاده است.[10]
====================
ابولهب عموى پيغمبر اسلام(ص) و يكى از ده پسر عبدالمطلب بود. ابولهب يكي از سرسخت ترين دشمنان پيغمبر و مسلمانان بود.
امّ جميل همسر ابولهب و خواهر ابوسفيان بود.
ابولهب با اينكه از خاندان نجيب بني هاشم بود، ولي بر اثر همنشينى با افراد فاسد قريش و سران مشرك مكه، رنگ جماعت به خود گرفته بود. اين مرد بددهن، هتّاك و جسور، در ميان مشركان مكه بيش از همه نسبت به برادرزاده اش پيغمبر اسلام خصومت مى ورزيد و او را آزار مي داد.
زن او امّ جميل هم زنى بدسرشت و كينه توز بود. خانه آنان در همسايگى پيغمبر قرار داشت. هر خبرى كه از پيغمبر اسلام مى شنيد، آن را به اطلاع مشركان مى رسانيد.
ام جميل، علاوه بر اين، شوهرش او را وا مى داشت تا به پيغمبر آزار بيشتر برساند. او حتّى نام پيغمبر را عوض كرده بود و مى گفت: به او نگوييد محمّد، بلكه بگوييد مُذَمّم!!!
وقتى اين خبر را به پيغمبر دادند،فرمود:خداخواسته است نام مرا ازدهان اين زن بيندازد تا هر ناسزايى كه مى گويد،به مُذَمّم بگويد،من كه مُذَمّم نيستم!
ام جميل، شبها خار و خاشاك و هيزم مى آورد و در نقطه اى كه محل عبور پيغمبر بود مى ريخت تا از اين راه به حضرت صدمه بزند.
شوهر او ابولهب هم داوطلب شده بود كه مال و ثروت خود را در راه مبارزه با پيغمبر صرف كند و اين كار را هم مى كرد.
ام جميل از هر گونه شرارت و سخن چينى و جسارت نسبت به پيغمبر خوددارى نداشت. اين زن همين كه پيغمبر را مى ديد، از گفتن هر سخن زننده و هر گونه فحاشى به حضرت خوددارى نمى كرد.
ابولهب نيز بارها همين كه نگاهش به پيغمبر مى افتاد، او را دنبال مى نمود و خاك و سنگريزه به طرف آن برگزيده خدا پرتاب مى كرد.
داستان اين مرد و زن بى ادب و بدزبان در قرآن مجيد، سوره لهب(مسد) آمده است.
اين سوره اگرچه بسيار كوتاه و آنچه درباره ابولهب و زنش مى گويد مختصر است، ولى همين سوره كوتاه بيان كننده اعمال ناهنجار و رفتار زشت اين دو عنصر پليد و رسواست.
برگرفته از كتاب زن در قرآن، علي دواني
«آن كس كه نداي تفرقه بين شيعه و سني را سر مي دهد و به بهانه مذهب مي خواهد وحدت ملي را به هم بزند چه شيعه باشد و چه سني مزدور دشمن است چه بداند و چه نداند . »
تعجيل در فرج قائم آل محمد (ص) ، صلوات
ما با مسلمين اهل تسنن يكي هستيم واحد هستيم كه مسلمان و برادر هستيم . اگر كسي كلامي بگويد كه باعث تفرقه بين ما مسلمانها بشود بدانيد كه يا جاهل هستند يا از كساني هستند كه مي خواهند بين مسلمانان اختلاف بيندازند. قضيه شيعه و سني اصلا در كار نيست ما همه با هم برادريم .
اي روح صداقت از دم تو
اي گوهر علم از يم تو
زيبنده ي تو است نام صادق
الحق كه تويي امام صادق
بر هر سخنت ارادت علم
در هر نفست ولادت علم
ميلاد تو اي ولي سرمد
شد روز ولادت محمد
در هفدهم ربيع الاول
شد نور تو بر زمين محول
از صبح ازل امام علمي
تا شام ابد تمام علمي
دانش زدم تو راست قامت
استاد علوم تا قيامت
قرآن به دم تو خو گرفته
ايمان ز تو آبرو گرفته
با نطق تو زنده تا قيامت
توحيد و نبوت و امامت
اي در دهنت زبان قرآن
قرآن همه جان تو جان قرآن
رويد چو به بوستان شقايق
از لعل لبت در حقايق
وصف تو هماره بر لب ماست
راه و روش تو مكتب ماست
با تو همه جا مدينه ي ماست
اين گفت تو نقش سينه ي ماست
هركه شمرد سبك صلاتش
فردا نبود ره نجاتش
دور است ز خط طاعت ما
بر او نرسد شفاعت ما
تو مخزن علم كبريايي
تو وارث ختم الا نبيايي
حق را نفس تو نوشخند است
قرآن به دمت نيازمند است
قرآن كه در كلام سفته
با نطق تو حرف خويش گفته
هر آيه كه جبرئيل آرد
بي نطق شما زبان ندارد
او راه و شما چراغ راهيد
ناگفته و گفته را گواهيد
تو بر تن پاك علم جاني
استاد مفضل و اباني
دانشگه نور حق پيامت
صدها چو زراره و هشامت
دارند جهانيان بصيرت
از مؤمن طاق و بو بصيرت
اي زندگيم هدايت تو
دين و دل من ولايت تو
مهر تو همه عقيده ي من
مشي تو مرام و ايده ي من
روزي كه گل مرا سرشتند
بر لوح دلم خطي نوشتند
اين خط نوشته را بخوانيد
من جعفريم همه بدانيد
دلباخته اي ز اهل بيتم
خاك ره عبدي و كميتم
فرياد دوازده امامم
نور است به هر دلي كلامم
با اين دو سلاح جنگ كردم
باشد كه به خاك پاي ميثم
ميثم بشود فداي ميثم
اتفاقي خاص در عرش عظيم افتاده بود
لرزه بر اندام شيطان رجيم افتاده بود
چون كه بر پيشاني مولود پاك امنه
نقش بسم الله الرحمن الرحيم افتاده بود
در نخستين جزء قرآن هم به پايش با خضوع
معني رمز الف با لام و ميم افتاده بود
از ازل در آخرين جام مي پيغمبري
عكس زيباي رخ طفلي يتيم افتاده بود
روي بام شهر مكه در شب ميلاد نور
بقچه بوي گل از دست نسيم افتاده بود
سايه فرّ و شكوه جاودانش هم چنان
بر سر عيسي و موساي كليم افتاده بود
مهر او، مهر وصيش، مهر دختش بي گمان
در دل هر صاحب عقل سليم افتاده بود
بر سرش ز آن دم كه پا بر عرصه هستي نهاد
سايه نور خداوند كريم افتاده بود
هر كه با او يا وصيش بي دغل مي رفت راه
در حقيقت بر صراط مستقيم افتاده بود
راديو تهران به صورت زنده، چهارشنبه تا جمعه هفته جاري از ساعت 16 با ويژهبرنامه 'نقش خاتم'، ميلاد پيامبر(ص) را جشن ميگيرد/ در اين برنامه ضمن پخش موسيقي، نمايش و مسابقه، بررسي ابعاد شخصيتي، سيره پيامبر(ص) و وحدت مسلمين با حضور كارشناسان مذهبي در دستور كار است
امشب، شب ازدواج ملكه حجاز است؛
اما نه با شاهزادگان يمني و نه با تاجران مكي؛
با كسي كه پادشاه بي تاج و تخت زمين و آسمان است.
با كسي كه تمام كائنات، بهانه خلقت اوست و آفتاب، به طمع ديدار او هر روز طلوع مي كند، با كسي كه خداوند او را «رَحْمَةً
قلم ِ قلبِ من از غربتِ ديدار نوشت
بين ِ يك شهر ِ نظامي غم ِ دلدار نوشت
هر كه نامش حسن است غربت او بسيار است
اينچنين شد قلم از غربت بسيار نوشت
آرزويِ سفر ِ حج به دلت باقي ماند
اينچنين نام ِ تورا كعبه يِ آزار نوشت
سالها بَهر ِ كسي از پسرت دم نزدي
قلم از اينهمه غُصه همه جا زار نوشت
عاقبت وعده ي ديدار سرانجام رسيد
قاتلت را پسرت زهر ِ شرر بار نوشت
جگرت پاره شد و همسرت آواره نشد
خاطراتي قلم از يك زن و اغيار نوشت
همسر ِ شاهِ شهيدان كه عروس زهراست
با دلِ خون ز غم خاريِ بازار نوشت..
اي مير عسگري ...
اى آفتاب مهر تو روشنگر وجود
در پيشگاه حكم تو ذرات در سجود
اى مير عسكرى لقب اى فاطمى نسب
آن را كه نيست مهر تو از زندگى چه سود
علمت محيط بر همه ذرات كاينات
فيضت نصيب، بر همه در غيب و در شهود
تاريخ تابناك حياتت، گر اندك است
بر دفتر مفاخر اسلاميان فزود
عيسى دمى و پرتو رأى منير تو
زنگار كفر از دل نصرانيان زدود
اين افتخار گشته نصيبت كه از شرف
در خانه تو مصلح كل ديده برگشود
اى قبله مراد كه در بركة السّباع
شيران به پيش پاى تو آرند سر فرود
قربان ديده اى كه به بزم تو فاش ديد
جاى قدوم عيسى و موسى و شيث و هود
قرآن ناطقى تو و قرآن پاك را
الحق مفسّرى، ز تو شايسته تر نبود
دشمن بدين كلام ستايد ترا كه نيست
در روزگار، چون تو به فضل و كمال و جود
شادى به نزد مردم غمديده نارواست
جان ها فداى لعل لبت كاين سخن سرود
مدح شما، ز عهده مردم برون بود
اى خاندان پاك كه يزدانتان ستود
از نعمت ولاى شما خاندان وحى
منّت نهاد بر همگان، خالق و دود
اى پورهادى، اى حسن العسكرى ز لطف
بپذير، از «مؤيد» دلخسته اين درود
مؤيد
تنها امامي كه به حج مشرف نشدند بلكه بهتر است گفته شود كه نگداشتند به حج بروند امام حسن عسگري
(سلام الله عليه)بوده است
ومدت امامت آن حضرت شش سال بيشتر نبوده است ودر اين مدت يا در زندان به سر مي بردند ويا محصور بودند وعلت اين امر هم ترس دشمنان از مهدي موعود بوده است به اين معنا كه آنها مي دانستند كه فرزند امام عسگري منجي عالم است وبرپا كننده عدالت مي باشد از آن جايي كه خلفاي وقت ظالم بودند واز به دنيا آمدن آن حضرت وحشت داشتند
براي پيشگيري از به دنيا آمدن آن حضرت تدابير شديدي انديشيدند از آن جمله زندان كردن ومحصور نمودن پدر بزرگوارشان امام عسگري (سلام الله عليه) بوده است وبا اين حركت خيال كردند كه مي توانند با اراده ومشيت الهي مقابله كنند غافل از آن كه اگر اراده الهي به امري تعلق بگيرد اگر تمام قدرتهاي عالم جمع شوند حتي قادر نخواهند بود برگي را از درخت جدا كنند تا چه رسد كه از به دنيا آمدن مهدي امت جلوگيري كنند...
تجلي يازدهم كه بر طلوعي بيزوال تكيه دارد، درد را چه عميق درك كرده است، تبسم قدسي لحظاتش، همه صبر بود و اشكهاي هماره نيمه شبهايش، تمام شوق وصال!
ميديد و مينگريست كه حقارت دنيا، در تغافل مردم، به ارزشي جدال برانگيز تبديل شده است. رنج ميبرد از اين كه انسان، آن سوي اين هيچستان خاك را جستوجو نميكند و به فراتر از خود نميانديشد!
مهرباني محض بود و صبر تمام! زنجيرهاي اسارت را بر دست و پاي خود تحمل كرد تا مردم، زمينگير نشوند؛ تا جهاني را از اسارت در خاك برهاند.
در موضع علم و مناظره، مقتدرانه قد علم كرد تا انسان را از جهالت دست و پاگير خويش نجات دهد. پايگاههاي مردمياش، گستردهترين مدرسههاي خودسازي و جامعهپروري بود. اما افسوس كه كم بودند آنان كه اين را فهميدند!
زهد، كمترين محصول درخت ايمان اوست و كرامت، كوتاهترين سايه شاخ و برگهاي عظمتش. مدينه، از ربيعالاول 231 هجري، موازنه حضور او را در خاك دنبال ميكرد و در جستوجوي مجالي براي عرضه حقيقت او به بيكرانهها بود. تا آنكه سامرا، بلوغ پذيرش او را در خود حس كرد و چيزي نگذشت كه امام، به اتفاق پدر بزرگوارش، سكونت در آن ديار را برگزيد.
اينك امامي 28 ساله، در گوشه سامرا سر بر بالين شهادت ميگذارد. شش سال است كه بار سهمگين ولايت را بر شانههاي شكوه و استوار خويش حمل ميكند. نه... نه... نه بر شانههاي خسته و نه بر دوش زخمي خويش، بلكه اين رسالت آسماني را در ژرفاي باور و در اعماق جان خويش، ثبت كرده است.
معتمد عباسي، تا لحظهاي ديگر، به خواسته بزرگ خود ميرسد. سالهاي اسارت و غم، سالهاي غم و تنهايي روزهاي تنهايي و سكوت... آه، غريبانه گذشت؛ چه معصومانه سپري شد!
امام، دل به فردايي سپرده است كه موعودش عليهالسلام ، حقيقت دين را فرياد زند. ميرود و دنيا را با همه فرازها و نشيبهايش، با همه پستيها و بلنديهايش به او ميسپارد. دردهاي نهفتهاي را كه جز در و ديوارهاي اتاق كوچكش در سامرا، احدي تاب گفتنش را نداشت.
اسارت و سكوت حسني عليهالسلام باز هم در قصه حماسي او رقم خورده است. باشد تا خروش و فرياد حسينياش، نصيب فرزندش مهدي(عج) شود.(1)
از كودكيات، سجود و سير و سلوك، به سيمايت نور ميافشاند و عرفان، رخآراي تو گشته بود. وقتي بر شانههاي تو، جامه فاخر امامت امت نشست، به حبس كج نهادان، آرزده شدي. پرنده روح تو اما به هيچ ميله و قفلي تن نداد؛ كه اوج زندان و كنج آن حبس، رخصت خلوت تو بود با معبود؛ «عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد».
روزها با تشنگي كام تو، با روزه و شبها با ناله و نواي مناجات تو پيوسته، رنگ خدا ميگرفت. آن رنجها و عسرتها را به صبر و سكوت، به شيوه نياي بزرگت علي عليهالسلام از سر گذراندي و با حضور گسترده كلامت بر سرزمينهاي شيعيان، دلآرامشان شدي. اين حضور گرم، از آنِ ارشادگريهاي تو بود.
سيره و سريرت تو، به سان كهكشاني از نور و منظومهاي از ستارگان شب، مرز پيدا كردن راه بود از بيراهه، و بدعتها و كژيها، با انگشت اشارات تو به سمت صراط، راه مينمود.
آهسته آهسته، روي در پرده ميكشاندي تا دلدادگان كوي تشيع را به شيوه مهديات مأنوس كني كه: آفتاب ميخواهد روي در نقاب ابر كشد و تا زماني دور، اينگونه بتابد.
مرثيهسراي هجرت توييم و همچنان چشم انتظار رونمايي آفتاب.
«ما در انتظار رويت خورشيديم»(2)
هر شب كه دلم براي تو تنگ ميشود، ابرها در فراق، با من گريه ميكنند. كاش به جاي خاك، از كلمه آفريده ميشدم تا سراپا شعر ميشدم در ستايش تو!
تو، پدر غمهاي شيرين روزهاي انتظاري. گاهي نوشتن دشوار است و از تو نوشتن دشوارتر. اشكهايم، مرغان دريايياند كه ساحل چشمانم را به بوي غربت حرم تو جستوجو ميكنند. اشكهايم، كبوترانياند كه آرزو دارند گره دخيلهايي شوند كه به ضريحت بسته شده است.
بيست و ششمين بهار كه پرپر شد
بالش شبهايم خيس ميشود از خيال 26 بهاري كه كوتاهتر از همه پروازها، گذشت. عمري گذشته است و هنوز جهان نتوانسته از 6 سال امامت مهربانيهايت بگويد.
هنوز تنگناي روزهاي زندانهاي پي در پي تو، گلوي جهان را ميفشارد.
جهان مسموم، هنوز سرفه ميكند.
از روزي كه تو مسموم شدي، بادها هر ثانيه سرفه ميكنند.
بوي رفتنت، خبر شهادت داشت. پرندهتر از همه ابرها رفتي. رفتي، تا طلوع تو، در آغاز چهاردهمين خورشيد بشكند و عطر عدالت، مثل بارانهاي بهاري، جهان را فرابگيرد.
شش سال امامت در سه ظلمت فراگير
شش سال، خورشيد امامتت، بيوقفه ميتابيد تا لبخندهايت، جهاني را معطر كنند. اما سه ظلمت فراگير، حصار آسمان امامتت شده بودند، تا هيچ روزني، عطر نورانيات را حس نكند؛ سه قفس تنگ كه نفس را تنگ ميكردند، پرندگيات را اسير كردند. سامره، شش سال زندان پيدر پيات شد و ديوارهاي بسته، خستگي مدامشان را در عبادات مدامت گريه ميكردند.
پيامهاي كوتاه:
ـ ردپاهاي گمشدهي ما، مسافران توفانند كه پي عطر تو ميگردند.
ـ هر قدم كه به تو نزديكتر ميشويم، عطر بهشت را بيشتر حس ميكنيم.
ـ مگر حرمت را بر آسمان هفتم بنا كردهاند كه اين همه ابر باراني، بر شانه ما ميگيرند؟
ـ فرسنگها سنگ را به شوق زيارت حرمت، با بادها ميدوم و با رودها آواز ميخوانم؛ شايد در پاي تو كبوترانه بميرم.(3)
ميگفت «زيبايي چهره، جمال برون است و زيبايي عقل، جمال درون» و حالا جمال ظاهرش را بيماري، به يغما برده؛ در حاليكه 28 بهار، بيشتر از عمرش نميگذرد. ميرود در حالي كه از وصال خشنود است و براي امام خردسال نگران است.
خسته از ناداني و پراكندگي امت
«ناداني دشمن است» سربازخانه معتمد، قلعه پرستش ناداني است. تن رنجور امام عليهالسلام چگونه تحمل كند اين همه دشمن و ناداني را؟
تن امام بيمار است؛ اما نه از زهر معتمد، نه از سختي زندانهاي طولاني مدت؛ بيمار اين همه ناداني قوم جور است.
كليد معرفت زمانه ميرود. باب علم نبوت پر ميگشايد؛ در حالي كه خسته است از جهل و حسادت خليفه و از پراكندگي امت.
پيام كوتاه:
ـ شيعه را خاك غم بر سر ميبايد و بازار دل، تا ابد سياهپوش و آسمان دين را باران باران و اشك و اشك!
ـ وقتي امامي ميرود، نيمهاي از عشق امتش را با خود به خاك ميبرد...
ـ شهادت، عشق است. فرزند غايبش را سر سلامت بگوييد و باران اشكتان را در بيشكيبي انتظار، بهانه سازيد!
ـ شهادت امام حسن عسكري، بهار جوشش خون شيعه است در غم غيبت.
ـ مولاي غايب غريبم! سرسلامت باد ما را در غم باباي شهيدت پذيرا باش؛ اي غمگينترين شيعه در عصر غيبت!(4)
كوچههاي شهر برايش غمبارتر از هميشه بود. با خود ميگفت: «باز هم با دست خالي به خانه برگردم؟ چگونه در چشمان همسرم بنگرم؟» گرچه شيعيان نيز حال و روزي بهتر از او نداشتند، اما مشكلات اقتصادي، بيش از همه وقت، گريبانش را گرفته بود. چندين بار خواست به امام عسكري عليهالسلام نامهاي بنويسد و درخواست كمك كند؛ اما شرمساري، مانع ميشد. دقايقي بيش از ورودش به خانه نميگذشت كه صداي در را شنيد. با خود گفت: باز هم يكي از طلبكارهاست؛ خدا به خير كند! اما وقتي در را گشود، مردي را ديد كه كيسهاي و نامهاي را به وي داد و به سرعت رفت. چشمانش كه به يكصد دينار طلاي درون كيسه افتاد، شگفتياش بيشتر شد. اما وقتي نامه را گشود و دستخط مبارك امام حسن عسكري عليهالسلام را ديد، همه چيز برايش روشن شد؛ «ابوهاشم! هرگاه حاجتي داشتي، خجالت نكش و شرم مكن؛ بلكه آن را از ما طلب نما كه انشاءاللّه به خواستهات خواهي رسيد».
ابوسهل نوبختي نيز چون بسياري از شيعيان، از بدي حال امام حسن عسكري عليهالسلام آگاه بود. ديگر تاب نداشت؛ وگرنه به خود اجازه نميداد به خانه امام برود. وارد اتاق كه شد، همسر امام، «نرجس خاتون» و «عقيد» غلام فداكار حضرت را ديد كه در گوشهاي، ساكت نشستهاند. نگاهش كه به چهره امام افتاد، بياختيار اشك از چشمانش سرازير شد. «آه خدايا! آيا اين همان حجت تو بر زمين است كه به دست سفاكان و ظالمان به اين حال و روز درآمده؟ مگر نه اينكه 28 سال بيشتر ندارد؟ آيا تقدير او هم شهادت در جواني است؟» نگاه عقيد را كه ديد، فهميد بايد خود را كنترل كند. بغض گلوگير خود را فروخورد و در حالي كه شاهد آب شدن شمع وجود امام زمانش بود، زيرلب زمزمه كرد: «اَلا لَعْنَةُ اللّه عَلَي القَومِ الظالمين».(5)
1- محبوبه زارع
2- مصطفي پورنجاتي
3- عباس محمدي
4- حسين اميري
5- روحاللّه حبيبيان