در تاريخ حيات هر انساني سه روز مهم قابل ذكر وجود دارد: روز ولادت، روز مرگ، و روز حشر و قيام.
روز ولادت مهم است و سرنوشت ساز، هم از نظر كيفيت ولادت و آغاز زندگي و هم از نظر گشوده شدن دفتر حيات؛ به همين گونه است روز مرگ كه از سوئي روز بسته شدن دفتر حيات است و از سوئي روز گشوده شدن دفتري ديگر براي آنكس كه سنت حسنه اي يا سيئه اي را در جهان پايه گذاري كرده است. و چگونه مردن و در چه راهي دفتر عمر را به پايان رساندن اهميت بسيار دارد.
و سوم روز حشر و رستاخيز انسان است كه اهميت آن بخاطر ديدن نتيجه اعمال و درو كردن حاصل كشت و درو به دنبال حساب و كيفر است. روز فصل است و روز حسرت، روز احساس غبن است و احساس ندامت، تمناي بازگشت به دنيا براي جبران بسيار است و امكان آن محال.
مسأله شهادت حضرت فاطمه - سلام الله عليها -
مي دانيم كه مرگ دست رد به سينه احدي نمي زند و انسانها در هر سطح و درجه و شأني كه باشند روزي بدنيا آمده و روزي مي ميرند. خطاب خدا به پيامبر اين است «انك ميت و انهم ميتون»[1] اي پيامبر تو هم زاده مرگي و روزي خواهي مرد و طبيعي است كه حضرت فاطمه - سلام الله عليها - نيز روز ولادت و مرگي داشته باشد.
در تاريخ حيات هر انساني سه روز مهم قابل ذكر وجود دارد: روز ولادت، روز مرگ، و روز حشر و قيام.
روز ولادت مهم است و سرنوشت ساز، هم از نظر كيفيت ولادت و آغاز زندگي و هم از نظر گشوده شدن دفتر حيات؛ به همين گونه است روز مرگ كه از سوئي روز بسته شدن دفتر حيات است و از سوئي روز گشوده شدن دفتري ديگر براي آنكس كه سنت حسنه اي يا سيئه اي را در جهان پايه گذاري كرده است. و چگونه مردن و در چه راهي دفتر عمر را به پايان رساندن اهميت بسيار دارد.
و سوم روز حشر و رستاخيز انسان است كه اهميت آن بخاطر ديدن نتيجه اعمال و درو كردن حاصل كشت و درو به دنبال حساب و كيفر است. روز فصل است و روز حسرت، روز احساس غبن است و احساس ندامت، تمناي بازگشت به دنيا براي جبران بسيار است و امكان آن محال.
مسأله شهادت حضرت فاطمه - سلام الله عليها -
پيامبر خدا- صلي الله عليه وآله- پس از سيزده سال سخت كوشي، تلاش در راه ابلاغ رسالت و تحمّل دشواري ها، شكنجه ها و آزارها به مدينه هجرت كرد و حكومت اسلامي را بنياد نهاد.
حضرت علي - عليه السلام- از آغازين روزهاي رسالت پيامبر - صلي الله عليه وآله- همگام و همراه پيامبر خدا بود و در سال اوّل هجرت، بيست و چهار سال داشت. او بايد ازدواج مي كرد و زندگاني مشترك را آغاز مي كرد.
فاطمه - عليها السلام- نُه ساله است.[1] او دختر پيامبر خداست و در جايگاهي بلند از فضايل انساني و ويژگي هاي والاي ملكوتي، كه پيامبر خدا بارها او را ستوده و «پاره قلب» خود ناميده است.
موقعيت پيامبر - صلي الله عليه وآله- در جايگاه زعامت امّت از يك سوي، و شخصيت والاي فاطمه - عليها السلام- از سوي ديگر، زمينه اي بود تا كسانِ بسياري - بويژه آنان كه از اين گونه پيوندها بيشتر در فكر رقم زدن آينده خود هستند، - به خواستگاري بروند. پيامبر - صلي الله عليه وآله- يكسر جواب رد مي داد و گاه، تصريح مي كرد كه منتظر «قضاي الهي» است. [2]
برخي از دوستان حضرت علي- عليه السلام- و صحابيان پيامبر خدا به وي پيشنهاد كردند كه به خواستگاري فاطمه - عليها السلام- برود.
حضرت علي - عليه السلام- قلبي دارد سرشار از ايمان و سينه اي آكنده از عشق؛ امّا دستاني تهي و پيراسته از درهم و دينار. حضرت علي - عليه السلام- به خانه پيامبر خدا رفت، شكوه و عظمت پيامبر خدا او را از سخن گفتن باز داشت. با چشماني آميخته با آزرم، نگاهي به پيامبر - صلي الله عليه وآله- داشت و نگاهي ديگر به زمين.
حضرت محمد صلى اللَّه عليه و آله شصت و سه سال در اين جهان زندگى فرمود: از اين مدت دو سال و چهار ماه با پدرش، و هشت سال با جدش عبد المطلب زندگانى كرد، پس از وفات جدش، ابو طالب كفالت او را بعهده گرفت، حضرت ابو طالب تا آنگاه كه حيات داشت از آن جناب حمايت ميكرد، و او را تكريم و تعظيم مينمود، و از كيد دشمنان و مكر مشركين او را نگهدارى ميفرمود.
محمد بن اسحاق گفته: عبد اللَّه پدر حضرت رسول هنگامى كه وى در رحم مادرش قرار داشت از دنيا رفت، و بعضى نيز گفتهاند: والد ما جد پيغمبر هنگامى كه شش ماه از سن او گذشته بود وفات كرده.ابن اسحاق گفته: مادر پيامبر اكرم «آمنه» به اتفاق پيغمبر نزد اخوال آن جناب كه در مدينه بودند رفت، هنگامى كه از مدينه بطرف مكه مراجعت ميكرد در «ابواء» وفات نمود، و پيغمبر در اين موقع شش سال از سن شريفش ميگذشت.
از بريده نقل شده كه وى گفت: حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله به قبرى رسيد و در آنجا نشست، و مردم هم با آن جناب نشسته، وى در اين هنگام سر خود را تكان داد، مثل اين كه با كسى سخن ميگفت، پس از اين گريه كرد، به آن حضرت عرض كردند:
علت گريه شما چه بود؟
فرمود: اين قبر آمنه مادر من است، از خداوند اذن خواستم بزيارت قبر مادرم بروم، خداوند هم به من اذن مرحمت فرمود من از محبتهاى مادرم ياد كردم و لذا گريه نمودم، راوى گويد: من آن حضرت را مانند اين وقت گريان نديدم.
و در خبر ديگرى است كه من از خداوند اذن خواستم تا مادر خود را زيارت كنم، و شما هم بزيارت اهل قبور برويد، تا بياد مرگ باشيد.
پيامبر اكرم هنگامى كه بيست و پنج سال از عمر شريفش ميگذشت با خديجه ازدواج نمود، و در سن چهل و سه سالگى عمويش ابو طالب از دنيا رفت، و خديجه نيز بعد از سه روز از وفات ابو طالب از دنيا رفت، و پيغمبر اين سال را « عام الحزن » ناميدند.
هشام بن عروة گويد: پدرم ميگفت:
پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله فرمود: قريش همواره از من ميترسيدند تا آنگاه كه ابو طالب از دنيا رفت.
پيغمبر تا سيزدهمين سال بعثت در مكه اقامت داشت و پس از اين به مدينه مهاجرت فرمود، سه روز يا شش روز در غار « ثور » مخفى بود، و روز دوشنبه يازدهم ربيع الأول به مدينه منوره وارد شد و در اين جا ده سال زندگى كرد و در روز دوشنبه بيست و هشتم ماه صفر سال يازدهم از هجرت دار فانى را وداع فرمود.
هنگام وفات آن حضرت اهل بيتش در محل دفن او اختلاف كردند، امير المؤمنين عليه السّلام فرمود:
خداوند روح پيغمبرش را در شريفترين بقاع زمين اخذ ميكند، اكنون نيز لازم است كه آن حضرت در اطاقى كه از دنيا رفته دفن شود.
فرماندار (38) كرمان در رژيم پهلوي در شب (39) عيد غدير مجلس جشني برپا نمود در آن مجلس مردوخ (40) نيز شركت داشت. مداح در ضمن خواندن اشعار و مديحه سرايي درباره ي حضرت اميرمو منان - عليه السلام به جريان بيرون آوردن تير از پاي مبارك آن حضرت در حال نماز و عدم التفات و توجه آن بزرگوار به آن اشاره كرد، جناب آقاي مردوخ كه پاي منبر نشسته بود رو كرد به آقاي شهردار و با صداي بلند فرياد زد: آقاي فرماندار، آيا اين ها افسانه نيست؟!
فرماندار مي گويد: اعتراض او در آن مجلس و در ميان آن جمعيت مثل يك كوه بر سر من فرود آمد، با خود گفتم: شب غدير است خوب است مستبشر و شادمان باشيم، و من پاسخ او را ندهم؛ ولي ديدم اگر جواب ندهم شكست اسلام و مذهب است. از سوي ديگر ديدم او عالم است و من از اهل علم نيستم، تا جواب كافي به او بدهم و يا بحث و مجادله نمايم. در اين لحظه گويا به من الهام شد و يك مرتبه به ذهنم خطور كرد كه بگويم: آقا شما قرآن خوانده ايد؟ گفت: بله، گفتم: درباره ي اين آيه چه مي فرماييد كه خداوند متعال مي فرمايد:
فلما راينه و اكبرنه، و قطعن ايديهن (41)
چون زنان، يوسف - عليه السلام - را ديدند، او را بزرگ انگاشته و دست هاي خود را بريدند.
زنان مصري در مجلس زليخا جمال مخلوقي را ديدند، اين ها كجا و تجلياتي كه براي حضرت امير - عليه السلام - در نماز پيش آمد كجا؟! آن ها با ديدن جمال يوسف - عليه السلام محو ديدار جمال او شدند و بي اختيار دست هاي خود را بريدند، پس جا داشت حضرت اميرمو منان - عليه السلام - هم در حال نماز در برابر تجليات انوار الهي و مشاهده ي جلال و جمال حضرت حق غرق شده و متوجه بيرون آمدن تير از پاي مباركشان نگردد. با اين سخن، كانه القم حجرا.))؛ (گويي سنگ به دهان او انداختند.) لذا سرش را به زير انداخت و ديگر هيچ نگفت.
نقل مي كنند: بيرون آوردن تير از پاي حضرت به ارشاد (42) حضرت امام حسن - عليه السلام - بوده است. (43)
پي نوشت:
38- و يا شهردار كرمان.
39- و يا روز عيد غدير.
40-از علماي عامه.
41-سوره ي يوسف، آيه ي 31.
42-راهنمايي.
43-ر. ك: ارشاد القلوب، ج 2، ص 217. هم چنين اصل جريان در كشف اليقين، ص 118 ذكر شده است.
تاريخ ورود كاروان اسراي اهل بيت به شهر شام:
روز اول ماه صفر ، سال شصت و يك هجري.
فرمان يزيد هنگام رسيدن كاروان اسراي اهل بيت به شام:
يزيد دستور داد تا منزلش را به بهترين نحو تزيين كنند و با شكوهترين تخت سلطنتي اش را بياورند و اطراف آن صندلي هايي از طلا و نقره بگذارند...
مظلوميت اسراي اهل بيت هنگام ورودشان به شام:
دشمنان ، اسراي اهل بيت را به مدت سه ساعت در شاوغ ترين دروازه ،
يعني دروازه ساعت نگه داشتند و اهالي شام با جمعيتي نزديك به پانصد نفر از زن و مرد
به استقبال اسرا آمدند و اطراف حضرت زينب و ساير اسراي ديگر حلقه زدند
و از شدت خوشحالي هلهله و پايكوبي كردند و تعداد چشمگيري از آنان رقصيدند.
خطاب حضرت زينب به سر بريده امام حسين هنگام ورود به شام:
اي برادر! به ما بنگر و نگاهت را از ما دور مكن ، در حالي كه ما بين ستمگران گرفتاريم و مي بيني چگونه با ما رفتار مي كنند.
سخنان حضرت زينب با اهلي شام درباره قاتلان امام حسين:
اي مردم شام! بدانيد كه اين گروه كافر يزيد و مزدورانش سر برادرم حسين را از بدنش جدا كردند.
فخر و كبر شمر از كشتن امام حسين در ميان اهالي شام:
روايت شده وقتي اسراي اهل بيت وارد شام شدند ،
سر مبارك امام حسين بر روي نيزه بود و نيزه دار آن شمر بود كه با غرور و شادي مي گفت:
من صاحب نيزه بلند هستم ، من داراي دين واقعي هستم ، من پسر سردار اوصيا را كشتم و سرش را براي اميرالمومنين يزيد آوردم.
برخورد حضرت زينب هنگام ديدن فخر شمر از كشتن امام حسين:
حضرت زينب با شهامت بسيار خطاب به شمر فرمود:
خدا تو و پدرت را لعنت كند ، دروغ مي گويي اي شمر! واي بر تو اي شمر! آيا براي يزيد ملعون به خاطر كشتن حسين افتخار مي كني؟
آن حسيني كه گهواره اش را جبرئيل و ميكائيل مي جنبانيد ،
آن حسيني كه نامش بر سراپرده عرش خداوند نوشته شده است
آن حسيني كه خداوند مقام نبوت را به وجود جدش رسول خدا ختم نمود
و به وسيله پدرش علي ريشه هاي مشركان را قطع كرد...
فرمايش امام سجاد به نعمان پيرامون دردناك ترين لحظات اهل بيت در شام:
اما سجاد به يكي از ياران خود به نام نعمان بن منذر مدائني پيرامون دشوارترين لحظات اهل بيت در شهر شام فرمودند:
در شهر شام ، هفت مصيبت بر ما وارد شد كه از آغاز اسري تا آخر ، چنان مصيبتي بر ما وارد نشد ، سپس حضرت به بيان تك تك مصائب پرداختند:
1- آنگاه كه مردم شام گرداگرد ما جمع شدند و شمشير هايشان را بر روي ما كشيدند و كفش هايشان را به سوي ما پرتاب كردند و ما را به مدت زيادي در كنار دروازه ساعت در معرض ديد مردم قرار دادند و مردم كنار ما دف مي زدند و هلهله مي كردند.
2- آن موقع كه سرهاي شهدا را از مقابل اسرا عبور دادند و سر عمويم عباس را روبروي عمه ام زينب و ام كلثوم قرار دادند و سر علي اكبر و قاسم را مقابل ديدگان سكينه و فاطمه گذاشتند و به آنها جسارت و اهانت كردند.
3- آن وقتي كه مردم شام از بالاي بام خود آب گرم بر ما ريختند و سر من و عمه هايم سوخت و وقتي كه با شعله هاي آتش ما را مرود حمله قرار دادند.
4- آن لحظه اي كه ما را از طلوع آفتاب تا غروب آن كنار افراد آوازه خوان و ترانه خوان قرار دادند و مردم از هر سو مي امدند تا ما را ببينند. و زماني كه ما را در بازارهاي شام در معرض ديدگان مردم گرداندند و مردم با تنفر و كينه به ما مي گفتند: بكشيد اينان را كه هيچ آبرويي براي اسلام ننگه نداشتند.
5- هنگام يكه ما را با ريسمان از كنار خانه هاي يهود و نصاري عبور دادند و گتفند: اين ها همان افرداي هستند كه پدرانشان در خيبر و خندق پدارن شما را به قتل رساندند و خانه هاي شما را ويران نمودند. از آنان انتقام بگيريد ، ان ها هم با خاك و سنگ و چوب ما را مورد حمله قرار دادند.
6- زماني كه ما را به بازار نخاس ها(بازار برده فروشان) بردند و خواستند ما را به عنوان غلام و كنيز بفروشند.
7- آ ن هنگام كه ما را در خرابه اي جاي دادند كه سقف نداشت ، از اين رو شب ها از سرما و روزها از گرما در فشار بوديم و بر اثر شدت گرسنگي و تشنگي و وحشتي كه به وجود آورده بودند ، همواره در ناامني و خطر به سر مي برديم.
نامه ابن زياد به يزيد پيرامون اسراي آل محمد:
اين زياد نامه اي براي يزيد نوشت كه در آن خبر از شهادت امام حسين و به اسارت در آمدن خانواده اش داده بود.
فرمان يزيد به ابن زياد پس از خواندن نامه او:
روانه كردن سر امام حسين و سرهاي شهدا به همراه اسراي آل محمد به شهر شام.
حراست از اسراي اهل بيت در مسير شام:
ابن زياد چهار نفر را به عنوان سرگروه حراست از اسراي اهل بيت برگزيد و همچنين هزار و پانصد سرباز را به همراه آنانفرستاد و به سربازان فرمان داد تا به اسرا مانند اسراي كافر برخورد كنند.
حالت اسارت امام سجاد و حضرت زينب:
دست هاي امام سجاد بر گردنش بسته شده بود و زينب و ساير اسرا با وضعي اسف بار در برابر تابش مستقيم نور خورشيد حركت مي كردند
و بدنشان از شدت حرارت خورشيد ، پوست انداخته بود.
مظلوميت اسراي آل محمد در مسير شام:
امام سجاد درباره طرز رفتار دشمنان با اسراي آل محمد فرمودند:
ما را با شتران بي جهاز بردند و سر پدرم حسين را بر روي نيزه اي جلوي چشمان ما حمل مي كردند
و زنان پشت سر من بر روي قاطران بي جهاز حركت مي كردند و دشمن با نيزه اطراف آنها را محاصره كرده بود
و تا فردي از ما مي گريست ، او را به شدت با نيزه مي زدند تا اينكه وارد شام شديم و فردي فرياد زد:
اي اهالي شام! اينان اسراي آل محمدند كه مي آيند.
تعداد سرهاي بريده اي كه در برابر اسراي ال محمد حمل ميشد:
هشتاد سر
غذا و طعام اسراي آل محمد در طول مسير:
حضرت زينب فرمودند: دشمنان تنها يك وعده غذا در طول روز و شب براي ما مي آوردند.
شيوه نماز خواندن حضرت زينب در طول مسير:
امام سجاد فرمودند: عمه ام زينب ، در مسير شام در برخي از مناطق نمازهاي واجب و نوافلش را نشسته مي خواند ،
علت آن را پرسيدم فرمود: سه شب است كه غذا نخورده ام و ضعف و سستي سه روز است كه تمام وجودم را گرفته و توان ايستادن ندارم.
برخورد وحشيانه شمر با حضرت سكينه در مسير شام:
حضرت سكينه در طول مسير شام بهانه پدرش حسين را مي گرفت و با صداي بلند مي گريست.
شمر با ديدن بي تابي او تاب نياورد و او را با خشونت تمام از محملش پايين آورد و در بيابان رها كرد
و حضرت سكينه گريه كنان به دنبال كاروان مي دويد و كمك مي جست.
اقدام سريع حضرت زينب موقع شنيدن ناله استغاثه حضرت سكينه:
زماني كه حضرت زينب صداي گرفته سكينه را شنيد كه كمك مي طلبيد ، سراسيمه از محمل پايين آمد و به جستجوي سكينه پرداخت.
صحنه اي كه حضرت زينب هنگام گم شدن سكينه با آن روبرو شدند:
حضرت زينب در تاريكي شب در حال جستجوي سكينه بودند كه ناگهان سكينه را نار زني ديدن كه سرش را روي پاهاي آن زن نهاده بود
و آن زن سكينه را نوازش مي كرد و مي گريست. حضرت با شگفتي بسيار از آن زن پرسيدند : شما كه هستيد؟
آن زن گفتند : دخترم زينب! من مادرت زهرا هستم ، دخترم تو گمان كردي كه من از ايتام فرزندم غافل هستم!
حضرت زينب هنگام ديدن سر مبارك امام حسين و شهدا در منطقه نصيبين:
موقعي كه اسراي آل محمد در منطقه نصيبين متوقف شدند ، دشمنان سرهاي شهدا را اطراف اسرا آوردند تا اهلي آن منطقه به تماشاي سرهاي بريده و حالت اسرا بپردازند.
حضرت زينب با ديدن اين وضعيت دردناك با فلبي خونين فرمودند:
آيا از روي ستم ما را در بيابان ها شهره آفاق مي سازيد ، در حالي كه پدر ما كسي است كه خداوند جليل به او وحي مي فرستاد.
شما به خداي صاحب عرش و پيامبرش كافر شديد ، گويا هيچ وقت پيامبري براي شما نيامده است.
خداي عرش شما را هلاك كند اي بدترين گروه ها! در روز رستاخيز ناله شما در صحراي قيامت بلند باد.
تقاضاي ام كلثوم از شمر قبل از رسيدن به شام:
راوي مي گويد: وقتي اسراي اهل بيت نزديك شام رسيدند ، ام كلثوم نزد شمر رفت و از او خواست تا اسراي اهل بيت را از دروازه اي وارد شام كند كه جمعيت كمتري داشته باشد و
همچنين سرهاي شهدا را از اهل بيت دور كند تا توجه مردم به سرها جلب شود و اهل بيت از چشمان نامحرمان مصون بمانند.
بي توجهي شمر به درخواست ام كلثوم:
شمر نه تنها خواسته ام كلثوم را نپذيرفت بلكه به سربازانش تاكيد كرد كه سرهاي شهدا را از اهل بيت دور نكنند و آن ها را از شلوغترين دروازه ؛
يعني دروازه ساعت وارد شهر شام كنند.
فرمايش حضرت زينب پيرامون نمك نشناسي ابن زياد و يارانش:
پاسخ پيمان رسول خدا در حق اهل بيتش را با تيرهاي زهرآلود و سرشار زا كينه داديد.
افسوس حضرت زينب از عمل ابن زياد جهت غصب خلافت اهل بيت:
واي بر تو اي پسر مرجانه! اگر برادرم خلافت را مي خواست آن ميراث پدر و جدش بود ،
اما تو جوابي براي روز حساب آماده كن ، روزي كه قاضي خداوند و شاكي محمد و زندان جهنم است.
عكس العمل امام سجاد هنگام ديدن بي احترامي ابن زياد به حضرت زينب:
امام سجاد با لحني قاطع و آميخته به غضب خطاب به ابن زياد فرمودند:
اي ابن زياد! آيا كشتن جوانان ما براي تو كافي نيست كه اين چنين نسبت به عمه ام هتك حرمت مي كني؟
اقدام ابن زياد براي گريز از سخنان حضرت زينب:
اعراض از حضرت زينب و سخن گفتن با امام سجاد
گفتگوي ابن زياد و امام سجاد:
ابن زياد رو به امام سجاد كرد و گفت: تو كيستي؟
حضرت فرمودند: من علي بن الحسين هستم.
ابن زياد گفت: مگر خداوند علي بن الحسين را در كربلا نكشت؟
حضرت فرمودند: آري من برادري داشتم كه او را نيز علي فرزند حسين مي ناميدند كه توسط مردم كشته شد!
ابن زياد گفت: او توسط مردم كشته نشد بلكه خدا او را كشت.
حضرت فرمودند: اي ابن زياد! مرگ دست تو نيست و اين خداوند است كه جان ها را به هنگام مرگ مي گيرد.
برخورد ابن زياد هنگام ديدن حاضر جوابي و جرات امام سجاد:
ابن زياد خشمگين شد و به امام سجاد گفت: تو چگونه جرات مي كني از سخنانم سرپيچي كني و بدون هيچ هراسي در برابر سخنانم بياستي و پاسخم را بدهي.
او را ببريد و گردن بزنيد.
عكس العمل حضرت زينب در برابر دستور ابن زياد جهت كشتن امام سجاد:
حضرت زينب هنگام شنيدن دستور ابن زياد فرمود:
اي پسر زياد! تو كسي از خاندان ما را زنده نگذاشتي ، اگر تصميم بر قتل برادرم داري به خدا سوگند از او جدا نمي شوم مگر آنكه مرا نيز به همراه او بكشي.
در خواست حضرت زينب از ابن زياد پيرامون رفت و آمد زندانيان:
حضرت زينب فرمودند: ما در زندان نمي خواهيم با هيچ زن عرب نژاد ملاقات كنيم ، جز كنيزاني كه مانند ما اسيري ديده اند.
غذاي اسراي اهل بيت در زندان كوفه:
دشمن در طول روز يك وعده غذا كه آن هم فقط يك قرص نان خالي براي هريك از اسرا بود ، مي برد.
نحوه شكنجه اسراي اهل بيت در زندان كوفه:
برخورد بي رحمانه دشمن با اسراي اهل بيت به نحوي بود كه از هر فرصتي براي تضعيف روحيه آنان استفاده مي كرد؛
به طوري كه روزي كاغذي را به سنگي بستند و به زندان كوفه افكندند.
اهل بيت آن كاغذ را برداشتند و ديدند در آن چنين نوشته شده است:
نامه رسان ابن زياد فلان روز به سوي شام باري رساندن نامه رفته و فلان روز باز مي گردد.
منتظر باشيد اگر صداي تكبير شنيديد ، بدانيد كه قصد كشتن شما را دارند ، وصيت هاي خود را انجام دهيد و اگر صداي تكبير نشنيديد ، بدانيد كه از قتل معاف شده ايد.
حضرت امام حسين عليه السلام و عرفه
يكي از آداب روز عرفه، خواندن دعاي اين روز است كه از لبان مبارك امام حسين عليه السلام جاري شد. حضرت در اين دعا پس از حمد و ثناي خداوند متعال و ذكر نعمت هاي او، با حالت تضرع و خشوع از او مي خواهد كه:«اي خداوند، بر محمد و آل برگزيده او درود فرست و به عفو و گذشتت گناهان ما را بپوشان... براي ما اي خدا در اين شب، بهره اي از هر خيري كه ميان بندگانت قسمت مي نمايي قرار بده، به همراه نوري كه به آن هدايت فرمايي، رحمتي كه آن را بگستراني، بركتي كه آن را نازل كني، عافيتي كه مي پوشاني و روزي اي كه گسترده مي كني، اي مهربان ترين مهربانان».
به غربت علي و خاندان او سوگند
امام ما ز جهان رفت با دلي مغموم
هماره قصه مظلومياش به خاك بقيع
بود ز غربت قبرش براي ما معلوم
لباس از بلا
عصر امامت حضرت باقر عليه السلام ، دوران يكّه تازي حاكمان اموي بود و در آن زمان، شيعيان و دوستداران حضرت در تنگناي سياسي قرار داشتند. مِنهال از ياران حضرت مي گويد: در مجلس امام باقر عليه السلام حضور داشتم كه مردي وارد شد و سلام كرد. حضرت سلامش را پاسخ داد. مرد تازه وارد با امام احوال پرسي كرد و گفت: حالتان چطور است؟ امام باقر عليه السلام كه گويي سينه اش از مشكلات زمان سنگين شده بود، به او فرمود: «آيا به راستي تا كنون در نيافته ايد كه بر ما چه مي گذرد؟» سپس آن مرد گفت: به خدا سوگند، من شما خاندان را دوست دارم. امام فرمود: «پس بر تن خويش لباسي از بلا و ناگواري ها بپوشان، به خدا سوگند، رنج ها و ناگواري ها شتابان تر از سيل دره ها، به سوي ما و شيعيان ما پيش مي تازد. نخست مشكلات به ما مي رسد و سپس به شما».
پيكار با منكر
گروه خوارج كه پس از جنگ نهروان به شدت تضعيف شده بودند، با گذشت زمان به تجديد قوا پرداخت. يكي از ميدان هاي رويارويي امام باقر عليه السلام با انديشه هاي منحرف، موضع گيري ها و روشنگري هاي آن حضرت با عقايد خوارج بود. فردي از خوارج ادعا مي كرد اگر بدانم در پهنه گيتي كسي باشد كه با من مناظره كند، به سويش خواهم شتافت. به او گفتند در ميان فرزندان حضرت علي عليه السلام ، شخصي چون ابوجعفر امام باقر عليه السلام مي تواند پاسخ تو را بدهد. وي كه از سردمداران خوارج بود، گروهي از بزرگان و يارانش را گرد آورد و به حضور حضرت رسيد. امام باقر عليه السلام فرمود: فردا بياييد. فرداي آن روز امام، فرزندان انصار و مهاجر را جمع كرد و گروه خوارج نيز آمدند. سپس حضرت فرمود: «سپاس خداي را كه با اعطاي نبوت به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله ، ما خاندان را كرامت بخشيد و ولايت خويش را به ما اختصاص داد. اي فرزندان انصار و مهاجر! در ميان شما هر كس فضيلتي از اميرمؤمنان علي عليه السلام مي داند، آن را باز گويد». سپس امام باقر عليه السلام با استفاده از سخنان خود آن مرد، او را محكوم كرد. در پايان، آن مرد از جا برخاست و رفت، در حالي اين آيه را زير لب مي خواند: خدا آگاه تر است كه رسالتش را كجا قرار دهد.
القاي روح ظلم ستيزي
امام باقر عليه السلام هرچند براي از ميان برداشتن حاكمان ظالم، به قيام آشكار و جمع آوري نيروي رزمي رو نياورد، ولي روح ظلم ستيزي و انزجار از فرمانروايان ستمگر را در كالبد پيروان خويش مي دميد. آن حضرت منكِر جهاد و مبارزه علني و مسلحانه با حاكمان فاسد نبود، بلكه چنين اقدامي نياز به نيروهاي ايثارگر و صادق داشت و امام از چنين ياراني به حد كافي برخوردار نبود. آن حضرت مي فرمود: «هر گاه به تعداد اهل بدر گرد امام جمع شوند، بر او واجب مي شود كه قيام كند».
ردّ فرمانروايان ناصالح
امام باقر عليه السلام در بخشي از سخنان خود، آشكارا فرمانروايان ناصالح را سرزنش مي كند و آنان را منفور مي سازد. عُقْبه پسر بشير اسدي گويد: نزد امام باقر عليه السلام رفتم و عرض كردم: من در ميان قوم خود از حسبي عالي برخوردارم. درگذشته كارگزاري داشتيم كه جان سپرد. اكنون مردم تصميم گرفتند مرا به جاي او به رياست بگمارند. نظر شما در اين باره چيست؟ امام فرمود: «آيا پدرانت را به رخ ما مي كشي؟ خدا مؤمنان را به وسيله ايمان رفعت بخشيده است، هر چند در نظر مردم بي مقدار باشند، و كافران را به دليل كفرشان پست قرار داده است، هر چند در ميان مردم، شريف شناخته شوند. هيچ كس بر ديگري برتري ندارد، مگر به وسيله تقواي الهي. اما اينكه آن مقام را بپذيري يا نه، اگر بهشت را دوست نداري، آن را قبول كن؛ زيرا چه بسا سلطان ستمگر، مؤمني را به دام اندازد و خونش را بريزد و تو كه گوشه اي از كار آن سلطان را بر عهده گرفته اي، شريك در آن خونخواهي شوي، در حالي كه ممكن است از دنياي آنان بهره اي به تو نرسد».
پايگاه اجتماعي
سه عامل مهم، پايگاه اجتماعي نيرومند و انكارناپذيري براي امام باقر عليه السلام در برابر حكومت امويان پديد آورده بود. نخستين عامل اينكه امام بزرگ خاندان علويان و مرجع حل و فصل مسائل آنان بود. عامل دوم اينكه شيعه هر چند در تنگناي شرايط سياسي و دوران تقيه به سر مي برد، جمعيت متشكل و نيروي عقيدتي آنان، خود قدرتي اجتماعي به شمار مي آمد و منصب امامت، حضرت باقر عليه السلام را در مركز رهبري اين نيروها قرار مي داد. سومين عامل، شاگردان و رشد يافتگان مكتب آن حضرت عليه السلام بودند كه هر يك در محيط اجتماعي خود، نفوذ داشتند و خويش را وامدار آموزه هاي ناب آن حضرت مي دانستند.
سعادت جامعه
امام باقر عليه السلام در بيان تأثير حكومت ها و حاكميت ها در سعادت و شقاوت ملت ها مي فرمايد: «خدا فرموده است: هر ملتي كه در قلمرو اسلام، به ولايت و حاكميت پيشواي ستمگر غير الهي گردن نهد، بي شك عذاب و مجازات مي شود؛ هر چند آن ملت در رفتار فردي خويش، نيك و پرهيزگار باشد. نيز هر ملتي كه در قلمرو اسلام، به حاكميت امام عادل و پيشواي الهي تن دهد، به يقين مورد عفو و رحمت قرار مي گيرد؛ هرچند در رفتار خويش خطاهايي داشته باشد». آن حضرت در روايت ديگري فرمود: «صلاح، عزت و سلامت دين و مؤمنان به اين است كه (بيت المال و) اموال جامعه به كسي سپرده شود كه حقوق را رعايت و آن را در مصارف بايسته هزينه كند. فساد دين و اهل ديانت از آنجا پديد مي آيد كه منابع مالي و اقتصادي جامعه در اختيار كسي قرار گيرد كه به عدل و حق رفتار نكند و آن را در مصارف لازم به كار نگيرد».
كليد استواري
امام باقر عليه السلام مي فرمود: «اسلام بر پنج پايه استوار است: نماز، زكات، حج، روزه و ولايت». زُراره، از ياران حضرت پرسيد: كدام يك برتر است؟ امام فرمود: «ولايت برتر است؛ زيرا ولايت، كليد بقيه است و صاحب ولايت (امام) كسي است كه مردم را به سوي اين اصول چهارگانه رهبري مي كند». اگر به استدلال امام باقر عليه السلام توجه كافي نشود، ممكن است ناآگاهان به جاي اهتمام به واجبات و محرمات شريعت، گمان كنند كه محبت اهل بيت كافي است؛ ولي برتري ولايت از آن نظر است كه رهبريِ رهبران الهي، تضمين كننده ديگر اصول به شمار مي آيد. امام باقر عليه السلام در روايتي ديگر فرمود: «از ميان تكاليف اصولي اسلام، هيچ تكليفي به اندازه ولايت مورد دعوت و تأكيد قرار نگرفته است». نيز از آن حضرت است كه: «امامت، مكمّل نهايي همه فريضه ها، قوانين و دستورات دين است».
رهبري نيكان
در جامعه اي كه زمام امور در دست جاهلان و عناصر ناشايست باشد، هر گونه تلاش اصلاحگرانه، بي ثمر خواهد بود. اگر با اين زاويه به مسئله امامت بنگريم، بسياري از حقايق ديگر در زمينه مواضع سياسي امامان معصوم و اهتمام آنان به احياي امر امامت آشكار مي شود. امام باقر عليه السلام در اين باره مي فرمايد: «مردم از آن جهت به وجود پيامبر و امام نيازمندند كه استمرار صلاح (وسامان نظام مادي و معنوي) جهان، به وجود آنان وابسته است؛ زيرا خدا به وسيله پيامبر و امام، عذاب را از زمينيان برطرف مي سازد». پيامبر و امام در جامعه ساكت نمي نشينند، بلكه با تمام قدرت در راه اصلاح جامعه مي كوشند و در پرتو تلاش آنان، مردم نيز از فساد دوري مي كنند.
پيشواي نمونه
امام باقر عليه السلام در رأس برنامه هاي سياسي خويش، بينش خود را درباره حاكم شايسته بيان مي دارد، تا از اين راه هم پيروانش را با ملاك هاي ارزشي آشنا سازد و هم به گونه اي غير مستقيم، از فرمانروايان و والياني كه فاقد آن ارزش ها بودند، انتقاد كند. آن حضرت مي فرمايد: «پيشوايي اجتماع، شايسته كسي است كه سه ويژگي در او جمع باشد: نخست پرهيزكار باشد كه وي را در برابر آفات قدرت از فرو افتادن در دام حرام نگه دارد؛ دوم بردبار باشد تا خشم خود را مهار كند؛ سوم بر كساني كه حكم مي راند، همانند پدري مهربان باشد و به نيكي رفتار نمايد».
مكارم اخلاقي
مردي شامي كه از مخالفان حضرت بود، ولي با ايشان رفت و آمد داشت، علت رفت و آمد خود را اخلاق خوب و روش نيكوي امام عليه السلام مي دانست و به ايشان مي گفت: «شما را مردي فصيح مي بينم؛ مطالب را روشن بيان مي كني، همه آداب را رعايت مي نمايي و الفاظ نيكو بر زبانت جاري است. به همين دليل با شما رفت و آمد مي كنم و در مجلستان حاضر مي شوم».
غم آخرت
هنگامي كه امام باقر عليه السلام، به همراه جابر از منزل خارج ميشدند، جابر مشاهده ميكند كه در سيماي مبارك امام آثار ناراحتي هويداست. روايت چنين است:«خَرَجَ يَوْماً وَهُوَ يَقُولُ: اَصْبَحْتُ وَاللهِ يَا جَابِرُ مَحْزُوناً مَشْغُولَ الْقَلْبِ. فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! مَا حُزْنُكَ وَ شُغْلُ قَلْبِكَ؟ كُلُّ هَذَا عَلَي الدُّنْيَا؟ فَقَالَ عليه السلام: لَا يَا جَابِرُ! وَلَكِنْ حُزْنُ هَمِّ الْآخِرَة؛ (1) روزي امام باقر عليه السلام خارج شد در حالي كه به جابر ميفرمود: اي جابر! بهخدا سوگند من امروز دل گرفته و محزون صبح كردم. گفتم: فدايت شوم، غم شما چيست؟ و دل گرفتگي شما براي چيست؟ آيا همه اينها براي دنيا است؟ حضرت فرمود: نه اي جابر! وليكن از غم آخرت است.»
براي آنكه علت ناراحتي و گرفتگي امام باقر عليه السلام روشن شود، از روايت ديگري كه از محضر نوراني امام صادق عليه السلام صادر شده است استفاده ميكنيم. «سفيان ثوري» نقل ميكند: «دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام فَقُلْتُ كَيْفَ أَصْبَحْتَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ عليه السلام وَ اللَّهِ إِنِّي لَمَحْزُونٌ وَ إِنِّي لَمُشْتَغِلُ الْقَلْبِ فَقُلْتُ لَهُ وَ مَا أَحْزَنَكَ وَ مَا شَغَلَ قَلْبَكَ فَقَالَ عليه السلام لِي يَا ثَوْرِيُّ! إِنَّهُ مَنْ دَاخَلَ قَلْبَهُ صَافِي خَالِصِ دِينِ اللَّهِ شَغَلَهُ عَمَّا سِوَاهُ؛ (2) خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و عرض كردم: يا بن رسولالله صلي الله عليه و آله! چگونه صبح كردي؟ امام عليه السلام فرمود: به خدا محزون هستم و قلبم مشغول. به امام عليه السلام عرض كردم: چه شما را غمگين كرده؟ و چه چيزي دلتان را مشغول كرده است؟ امام عليه السلام به من فرمود: اي ثوري! همانا هر كس دين پاك و خالص خدا را در دل خود جاي دهد، از غير خودش بازش ميدارد.»
در فصول المهمة آمده است:
آن حضرت را بدين لقب مي خواندند زيرا علوم را مي شكافت و باز مي كرد. در صحاح آمده است:
«تبقر، يعني توسع در علم ».
و در قاموس گفته شده است: محمد بن علي بن حسين را باقر مي خواندند چون در علم تبحر داشت. در لسان العرب نيز ذكر شده است: آن حضرت را باقر مي خواندند چرا كه علم را مي شكافت و به اصل آن پي مي برد و فروع علم را از آن استنباط مي كرد و دامنه علوم را مي شكافت و وسعت مي داد.
ابن حجر در صواعق مي نويسد: «او را باقر مي خواندند و اين كلمه از«بقر الارض »اخذ شده است، يعني آنكه زمين را مي شكافد و مكنونات آن را آشكار مي كند. زيرا او نيز گنجينه هاي نهاني معارف و حقايق احكام و حكمتها و لطايف را كه جز از ديد كوته نظران و ناپاكان پنهان نبود، آشكار مي كرد. »از اين رو درباره وي گفته مي شد كه آن حضرت شكافنده علم و جامع آن و نيز آشكار كننده و بالا برنده علم و دانش است. در تذكرة الخواص نيز آمده است:
او را باقر لقب داده بودند زيرا در اثر سجده هاي فراوان، پيشاني اش شكاف برداشته بود. برخي هم گويند چون آن حضرت از دانش بسيار برخوردار بود او را باقر مي خواندند.
آنگاه به نقل سخن جوهري در صحاح مي پردازد.
شيخ صدوق در علل الشرايع به نقل از عمرو بن شمر آورده است: از حابر جعفي پرسيدم چرا به امام پنجم، باقر مي گفتند؟گفت: «چون علم را مي شكافت و اسرار آن را آشكار مي كرد». در مناقب ابن شهر آشوب نوشته شده است: گفته اند براي هيچ يك از فرزندان حسن و حسين (ع) اين اندازه از علوم، از قبيل تفسير و كلام و فتوا و احكام و حلال و حرام فراهم نشد كه براي امام باقر (ع) .
محمد بن مسلم نقل كرده است كه از آن حضرت سي هزار حديث پرسش كردم.
به نام علي اعلي
در ميان اين ظلمت و تاريكي كه زندگي مي كنم هرگاه كه به نام مقدست مي رسم دريچه اي از نور و روشنايي را مي يابم.
مولاي من نامت زينت بخش اين دل خسته و شكسته من است.
تا نام زيبايت را مي شنوم گويي كه طنين موسيقيايي كلام بهشتيان را مي شنوم
گاه كه دل تنگ مي شوم، هجاي دل انگيز نامت مرا از اين زمين خاكي به آسمانها سير مي دهد
پرواز در آسمان آبي نامت، خاطره انگيز است.
نامي كه براي دوستانت، اميد و آرزوست و براي دشمنان، بيم و ترس.
نامي كه صفت برتري و علو را براي خداوند تداعي مي سازد، براي تو برتري بر جن و انس را به دنبال دارد.
مولاي من! نمي دانم چرا ميان نامت با تنهايي و مهرباني چه سازگاري است؟ چرا تا نام زيبايت را مي شنوم ناخود آگاه به ياد تنهايي و مهرباني ات مي افتم.چرا؟
اي دارنده بهترين نام دنيا! بر اين شيعيانت مددي كن تا نه تنها اسم زيبايت را كه رسم و سيره زيبايت را در زندگي خويش پياده سازند
يا اميرالمؤمنين، حيدر كرّار، يا علي بن ابيطالب ( عليه الصلوة و السلام )
به نامت قسم كه ي تو مي ميرم اقا
اگر زنده هستم فقط به عشق شماست مولا
اي كه نامت بهترين بهترين هاست
مهربانى حضرت پيامبر با نوزادى كه در دامن دستشويى كرد
بچه غريبهاى بر روى دامن پيغمبر صلى الله عليه وآله بود و در همان دامن حضرت دستشويى كرد. مادر نگاهى به او كرد و مىخواست فرياد بزند. پيغمبر صلى الله عليه وآله به او اشاره كرد كه چيزى نگويد، و بچه را هم نوازشى كرد تا خوب دستشويى كند. بعد بچه را بغل گرفت و به مهربانى فشرد و سپس او را به مادرش داد، فرمود: اين كودك را به خانه ببر، و من مىروم پيراهنم را آب بكشم. اما اگر تو فرياد زده بودى، و من هم او را از بغلم انداخته بودم، ديگر، زخم دل بچه از اين رفتار، تا آخر عمر خوب شدنى نبود. او هر چند در دامن دستشويى كرده، ولى اين اشكالى ندارد. به راستى، چه عيبى دارد، مردى وارد منزل مىشود و مىببيند خانمش خسته، كسل و گرفته، براى پختن غذا كنار گاز ايستاده است، و بچه كوچك آنها هم دارد گريه مىكند؛ چون كهنههايش كثيف است، بچه را بردارد و ببرد در تشت بشويد. من سعى مىكنم، آنچه را براى شما بگويم كه خودم آن را انجام داده باشم؛ چون خدا به من محبت مىكند.
يكي ديگر از روش هاي حضرات معصومين سلام الله عليهم براي انتقال معارف اعتقادي و اخلاقي به ديگران روش سئوالي است :
قال رسول الله صلي الله عليه و آله : « ألا انبئكم من المسلم ؟ المسلم من سلم المسلمون من يده و لسانه » . آيا شما را خبر ندهم كه مسلمان كيست ؟ مسلمان كسي است كه مسلمانان ديگر از دست و زبانش آسوده باشند .
« ألا أخبرك بأهل النّار؟ كلّ جعظريّ جوّاظ مستكبر جمّاع منوع » . مى خواهى تو را از اهل جهنم خبر دهم؟ هر كس كه خود پسند و خود خواه و متكبر و حريص و بخيل باشد .
« ألا أخبرك بخير ما يكنز المرء؟.. المرأه الصّالحه إذا نظر إليها سرّته و إذا أمرها أطاعته و إذا غاب عنها حفظته » . مي خواهى تو را از بهترين گنجينه مرد خبر دهم؟ زن پارسا كه وقتى بدو نگرد مسرور شود و همين كه بدو فرمان دهد اطاعت كند و هنگام غيبت امانت او را محفوظ دارد .
« ألا أخبركم بأفضل من درجه الصّيام و الصّلوه و الصّدقه اصلاح ذات البين فإنّ فساد ذات البين هي الحالقه» . مي خواهيد شما را از چيزى كه بهتر از روزه و نماز و صدقه است خبر دهم؟ اصلاح ميان كسان، زيرا فساد ميان كسان مايه هلاك است. « ألا أخبركم بمن يحرم عليه النّار غدا؟ على كلّ هيّن ليّن قريب سهل » . مي خواهيد شما را خبر دهم كه فردا آتش بر چه كس حرام است؟ هر كس كه ملايم و نرم و زودجوش و آسان گير باشد.
« ألا أخبركم بنسائكم من أهل الجنّه؟ الودود الولود العئود الّتي إذا ظلمت قالت هذه يدي في يدك لا أذوق غمضا حتّى ترضى » . مى خواهيد شما را از زنانى كه اهل بهشتند خبر دهم؟ زن وفادارى كه فرزند زياد آورد و زود آشتى كند و همين كه بدى كرد گويد اين دست من در دست توست چشم بر هم نمى گذارم تا از من راضى شوى.
« ألا أخبركم بخيركم من شرّكم؟ خيركم من يرجى خيره و يؤمن شرّه و شرّكم من لا يرجى خيره و لا يؤمن شرّه » . مى خواهيد شما را از بدان و نيكان تان خبر دهم؟ بهترين شما كسى است كه به خيرش اميد توان داشت و از شرش امان توان يافت و بدترين شما كسى است كه به خيرش اميد و از شرش امان نيست.
« ألا أخبركم بأيسر العباده و أهونها على البدن؟ الصّمت و حسن الخلق » . مي خواهيد شما را به عبادتى كه از همه عبادت ها بر بدن آسان تر است خبر دهم؟ سكوت و نيك خوئى. « ألا أدلّكم على أشدّكم؟ أملككم عند الغضب» . مى خواهيد شما را به آن كس كه از همه زورمندتر است رهبرى كنم؟ آن كه هنگام خشم بهتر خود را نگاه مى دارد.
« ألا أنبئك بشرّ النّاس؟ من أكل وحده و منع رفده و سافر وحده و ضرب عبده، ألا أنبئك بشرّ من هذا؟ من يخشى شرّه و لا يرجى خيره ألا أنبئك بشرّ من هذا؟ من باع آخرته بدنيا غيره ألا أنبئك بشرّ من هذا؟ من أكل الدّنيا بالدّين » . 1 مي خواهى تو را از كسى كه از همه مردم بدتر است خبر دهم؟.، آن كس كه تنها غذا خورد و به كسى چيزى ندهد و تنها سفر كند و بنده خويش را بزند، ميخواهى تو را از كسى كه بدتر از اوست خبر دهم؟ آن كه از شر او بترسند و به خيرش اميد نداشته باشند مي خواهى ترا از كسى كه بدتر از اوست خبر دهم؟ آن كه آخرت خويش را به دنياى ديگرى فروشد مي خواهى ترا از كسى كه بدتر از اوست خبر دهم؟ آنكه به وسيله دين از دنيا بهره مند شود .
پي نوشت : 1 - نهج الفصاحة . و با الهام از مباحث آقاي محمود اكبري در كتاب مهارت هاي آموزش اخلاق
يكي ديگر از روش هاي آموزش و ترويج اخلاق از سوي حضرات معصومين مسئله تغافل يا ناديده گرفتن خطا و اشتباه ديگران بوده است در مواردي لازم بوده است . تغافل در حقيقت فرصتي براي باز انديشي عمل و تفكر در خطاي خاطي است ، چرا كه نوعاَ اگر چنين فرصتي به خطاكار داده شود ، نداي وجدان او را بر خطاي كرده نهيب خواهد زد . تغافل نوعي احسان نيز محسوب مي شود كه در حق خطاكار انجام مي شود . و اين موجب اصلاح خواهد بود .
چنان كه در شعري منسوب به اميرالمؤمنين سلام الله عليه آمده است : و ذي سفه يواجهني بجهل بسا هستند صاحبان سفاهت كه با جهل خود با من رو در رو مي شوند
و اكره ان اكون له مجيباَ و من كراهت دارم از اين كه پاسخشان را بدهم
يزيد سفاهة و ازيد حلماَ بسيار اتفاق مي افتد كه او بر سفاهت خود مي افزايد و من بر حلمم مي افزايم
كعود زاد في الاحراق طيباَ . 1 مانند عودي كه در آتش بسوزد عطر خوشش ظاهر مي شود .
پي نوشت : 1 - ديوان منسوب به اميرالمؤمنين سلام الله عليه