روحيه قريش بر اثر شكست در جنك بدر سخت افسرده بود. براي جبران اين شكست مادي ومعنوي وبه قصد گرفتن انتقام كشتگان خود، بر آن شد كه با ارتشي مجهز ومتشكل از دلاوران ورزيده اكثر قبايل عرب به سوي مدينه حركت كنند.
از اين رو عمرو عاص وچند نفر ديگر مامور شدند كه قبايل كنانه وثقيف را با خود همراه سازند واز آنان براي جنگ با مسلمانان كمك بگيرند. آنان توانستند سه هزار مرد جنگي براي مقابله با مسلمانان فراهم آورند. دستگاه اطلاعاتي اسلام، پيامبر را از تصميم قريش وحركت آنان براي جنگ با مسلمانان آگاه ساخت. رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم براي مقابله با دشمن شوراي نظامي تشكيل داد واكثريت اعضا نظر دادند كه ارتش اسلام از مدينه خارج شود ودر بيرون شهر با دشمن بجنگد. پيامبر پس از اداي نماز جمعه با لشكري بالغ بر هزار نفر مدينه را به قصد دامنه كوه احد ترك گفت. صف آرايي دو لشكر در بامداد روز هفتم شوال سال سوم هجرت آغاز شد. ارتش اسلام مكاني را اردوگاه خود قرار داد كه از پشتبه يك مانع وحافظ طبيعي يعني كوه احد محدود ميشد. ولي در وسط كوه بريدگي خاصي بودكه احتمال ميرفت دشمن، كوه را دور زند واز وسط آن بريدگي در پشت اردوگاه مسلمانان ظاهر شود. پيامبر براي رفع اين خطر عبد الله جبير را با پنجاه تير انداز بر روي تپهاي مستقر ساخت كه از نفوذ دشمن از اين راه جلوگيري كنند وفرمان داد كه هيچگاه از اين نقطه دور نشوند، حتي اگر مسلمانان پيروز شوند ودشمن پا به فرار بگذارد. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پرچم را به دست مصعب داد زيرا وي از قبيله بني عبد الدار بود وپرجمدار قريش نيز از اين قبيله بود. جنگ آغاز شد، وبراثر دلاوريهاي مسلمانان ارتش قريش با دادن تلفات زياد پا به فرار گذارد. تيراندازان بالاي تپه، تصور كردند كه ديگر به استقرار آنان بر روي تپه نيازي نيست.ازاين رو، برخلاف دستور پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، براي جمع آوري غنايم مقر نگهباني را ترك كردند. خالد بن وليد كه جنگاوري شجاع بود از آغاز نبرد ميدانست كه دهانه اين تپه كليد پيروزي است.چند بار خواسته بود كه از آنجا به پشت جبهه اسلام نفود كند ولي با تيراندازي نگهبانان روبرو شده، به عقب بازگشته بود. اين بار كه خالد مقر نگهباني را خلوت ديد با يك حمله توام با غافلگيري، در پشتسر مسلمانان ظاهر شد ومسلمانان غير مسلح وغفلت زده را از پشتسر مورد حمله قرار داد. هرج ومرج عجيبي در ميان مسلمانان پديد آمد وارتش فراري قريش، از اين راه مجددا وارد ميدان نبرد شد. در اين ميان مصعب بن عمير پرچمدار اسلام به وسيله يكي از سربازان دشمن كشته شد وچون صورت مصعب پوشيده بود قاتل او خيال كرد كه وي پيامبر اسلام است، لذا فرياد كشيد:«الا قد قتل محمد».( هان اي مردم، آگاه باشيد كه محمد كشته شد). خبر مرگ پيامبر در ميان مسلمانان انتشار يافت واكثريت قريب به اتفاق آنان پا به فرار گذاردند، به طوري كه در ميان ميدان جز چند نفر انگشتشمار باقي نماندند. ابن هشام، سيره نويس بزرگ اسلام، چنين مينويسد: انس بن نضر عموي انس بن مالك ميگويد:موقعي كه ارتش اسلام تحت فشار قرار گرفت وخبر مرگ پيامبر منتشر شد، بيشتر مسلمانان به فكر نجات جان خود افتادند وهر كس به گوشهاي پناه برد. وي ميگويد: ديدم كه دستهاي از مهاجر وانصار، كه در بين آنان عمر خطاب وطلحه وعبيد الله بودند، در گوشهاي نشستهاند ودر فكر نجات خود هستند. من با لحن اعتراض آميزي به آنان گفتم: چرا اينجا نشستهايد؟در جواب گفتند:پيامبر كشته شده است وديگر نبرد فايده ندارد.من به آنها گفتم: اگر پيامبر كشته شده ديگر زندگي سودي ندارد; برخيزيد ودر آن راهي كه او كشته شد شما هم شهيد شويد; واگر محمد كشته شد خداي او زنده است.وي ميافزايد كه:من ديدم سخنانم در آنها تاثير ندارد; خوددستبه سلاح بردم ومشغول نبرد شدم. (۱) ابن هشام ميگويد:انس در اين نبرد هفتاد زخم برداشت ونعش او را جز خواهر او كسي ديگر نشناخت. گروهي از مسلمانان به قدري افسرده بودند كه براي نجات خود نقشه ميكشيدندكه چگونه به عبد الله بن ابي منافق متوسل شوند تا از ابوسفيان براي آنها امان بگيرد! گروهي نيز به كوه پناه بردند. (۲) ابن ابي الحديد مينويسد: شخصي در بغداد در سال ۶۰۸ ه. ق. كتاب مغازي واقدي را نزد دانشمند بزرگ محمد بن معد علوي درس ميگرفت ومن نيز يك روز در آن مجلس درس شركت كردم.هنگامي كه مطلب به اينجا رسيد كه محمد بن مسلمه، كه صريحا نقل ميكند كه در روز احد با چشمهاي خود ديده است كه مسلمانان از كوه بالا ميرفتند وپيامبر آنان را به نامهايشان صدا ميزد وميفرمود:«الي يا فلان، الي يا فلان( به سوي من بيا اي فلان) ولي هيچ كس به نداي رسول خدا جواب مثبت نميداد، استاد به من گفت كه منظور از فلان همان كساني هستند كه پس از پيامبر مقام ومنصب به دست آوردند وراوي، از ترس، از تصريح به نامهاي آنان خودداري كرده است وصريحا نخواسته است اسم آنان را بياورد. (۳) فداكاري نشانه ايمان به هدف جانبازي وفداكاري نشانه ايمان به هدف است وپيوسته ميتوان با ميزان فداكاري اندازه ايمان واعتقاد انسان را به هدف تعيين كرد. درحقيقت عاليترين محك وصحيحترين مقياس براي شناسايي ميزان اعتقاد يك فرد، ميزان گذشت او در راه هدف است.قرآن اين حقيقت را در يكي از آيات خود به اين صورت بيان كرده است. انما المؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم في سبيل الله اولئك هم الصادقون .(حجرات:۱۵) افراد با ايمان كساني هستند كه به خدا ورسول او ايمان آوردند ودر ايمان خود شك وترديد نداشتند ودر راه خدا با اموال وجانهاي خود جهاد كردند. حقا كه آنان در ادعاي خود راستگويانند. جنگ احد بهترين محك براي شناختن مؤمن از غير مؤمن وعاليترين مقياس براي تعيين ميزان ايمان بسياري از مدعيان ايمان بود.فرار گروهي ازمسلمانان در اين جنگ چنان تاثر انگيز بود كه زنان مسلمان، كه در پي فرزندان خود به صحنه جنگ آمده بودند وگاهي مجروحان را پرستاري ميكردند وتشنگان را آب ميدادند، مجبور شدند كه از وجود پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم دفاع كنند.هنگامي كه زني به نام نسيبه فرار مدعيان ايمان را مشاهده كرد شمشيري به دست گرفت واز رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دفاع كرد. وقتي پيامبر جانبازي اين زن را در برابر فرار ديگران مشاهده كرد جمله تاريخي خود را در باره اين زن فداكار بيان كرد وفرمود:«مقام نسيه بنت كعب خير من مقام فلان و فلان»( مقام نسيبه دختر كعب از مقام فلان وفلان بالاتر است) ابن ابي الحديد ميگويد: راوي به پيامبر خيانت كرده، نام افرادي را كه پيامبر صريحا فرموده، نياورده است. (۴) در برابر اين افراد، تاريخ به ايثار افسري اعتراف ميكند كه در تمام تاريخ اسلام نمونه فداكاري است وپيروزي مجدد مسلمانان در نبرد احد معلول جانبازي اوست. اين افسر ارشد، اين فداكار واقعي، مولاي متقيان وامير مؤمنان، علي عليه السلام است. علت فرار قريش در آغاز نبرد اين بود كه پرچمداران نه گانه آنان يكي پس از ديگري به وسيله حضرت علي عليه السلام از پاي در آمدند وبالنتيجه رعب شديدي در دل قريش افتاد كه تاب وتوقف واستقامت را از آنان سلب نمود. (۵) شرح فداكاري امام عليه السلام نويسندگان معاصر مصري كه وقايع اسلام را تحليل كردهاند حق حضرت علي عليه السلام را چنانكه شايسته مقام اوست ويا لااقل به نحوي كه در تواريخ ضبط شده است ادا نكردهاند وفداكاري امير مؤمنان را در رديف ديگران قرار دادهاند.ازاين رو لازم ميدانيم اجمالي از فداكاريهاي آن حضرت را از منابع خودشان در اينجا منعكس سازيم. ۱- ابن اثير در تاريخ خود (۶) مي نويسد: پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از هر طرف مورد هجوم دستههايي از لشكر قريش قرار گرفت. هر دستهاي كه به آن حضرت حمله ميآوردند حضرت علي عليه السلام به فرمان پيامبر به آنها حمله ميبرد وبا كشتن بعضي از آنها موجبات تفرقشان را فراهم ميكرد واين جريان چند بار در احد تكرار شد.به پاس اين فداكاري، امين وحي نازل شد وايثار حضرت علي را نزد پيامبر ستود وگفت: اين نهايت فداكاري است كه او از خود نشان ميدهد. رسول خدا امين وحي را تصديق كرد وگفت:«من از علي واو از من است» سپس ندايي در ميدان شنيده شد كه مضمون آن چنين بود: «لاسيف الا ذوالفقار، ولا فتي الا علي». شمشيري چون ذوالفقار وجوانمردي همچون علي نيست. ابن ابي الحديد جريان را تا حدي مشروحتر نقل كرده، ميگويد: دستهاي كه براي كشتن پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هجوم ميآوردند پنجاه نفر بودند وعلي عليه السلام در حالي كه پياده بود آنها را متفرق ميساخت. سپس جريان نزول جبرئيل را نقل كرده، ميگويد: علاوه بر اين مطلب كه از نظر تاريخ مسلم است، من در برخي از نسخههاي كتاب «غزوات» محمد بن اسحاق جريان آمدن جبرئيل را ديدهام. حتي روزي از استاد خود عبد الوهاب سكينه از صحت آن پرسيدم. وي گفت صحيح است. من به او گفتم چرا اين خبر صحيح را مؤلفان صحاح ششگانه ننوشتهاند؟ وي در پاسخ گفت: خيلي از روايات صحيح داريم كه نويسندگان صحاح از درج آن غفلت ورزيدهاند! (۷) ۲- در سخنراني مشروحي كه امير مؤمنان براي «راس اليهود» در محضر گروهي از اصحاب خود ايراد فرمود به فداكاري خود چنين اشاره ميفرمايد: هنگامي كه ارتش قريش سيل آسا بر ما حمله كرد، انصار ومهاجرين راه خانه خود گرفتند. من با وجود هفتاد زخم از آن حضرت دفاع كردم. سپس آن حضرت قبا را به كنار زد ودست روي مواضع زخم، كه نشانههاي آنها باقي بود، كشيد. حتي به نقل «خصال» صدوق، حضرت علي عليه السلام در دفاع از وجود پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به قدري پافشاري وفداكاري كرد كه شمشير او شكست وپيامبر شمشير خود را كه ذوالفقار بود به وي مرحمت نمود تا به وسيله آن به جهاد خود در راه خدا ادامه دهد. (۸) ۳- ابن ابي الحديد مينويسد: هنگامي كه غالب ياران پيامبر پا به فرار نهادند فشار حمله دشمن به سوي آن حضرت بالا گرفت. دستهاي از قبيله بني كنانه وگروهي از قبيله بني عبد مناف كه در ميان آنان چهار قهرمان نامور بود به سوي پيامبر هجوم آوردند. در اين هنگام حضرت علي پروانهوار گرد وجود پيامبر ميگشت واز نزديك شدن دشمن به او جلوگيري ميكرد. گروهي كه تعداد آنان از پنجاه نفر تجاوز ميكرد قصد جان پيامبر كردند وتنها حملات آتشين حضرت علي بود كه آنان را متفرق ميكرد. اما آنان باز در نقطهاي گرد ميآمدند وحمله خود را از سر ميگرفتند. در اين حملات، آن چهار قهرمان وده نفر ديگر كه اسامي آنان را تاريخ مشخص نكرده است كشته شدند. جبرئيل اين فداكاري حضرت علي عليه السلام را به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم تبريك گفت وپيامبر فرمود: «علي از من و من از او هستم». ۴- در صحنه جنگهاي گذشته پرچمدار از موقعيتبسيار بزرگي برخوردار بوده وپيوسته پرچم به دست افراد دلير وتوانا واگذار ميشده است.پايداري پرچمدار موجب دلگرمي جنگجويان ديگر بود وبراي جلوگيري از ضربه روحي به سربازان چند نفر به عنوان پرچمدار تعيين ميشد تا اگر يكي كشته شود ديگري پرچم را به دستبگيرد. قريش از شجاعت ودلاوري مسلمانان در نبرد بدر آگاه بود. از اين رو، تعداد زيادي از دلاوران خود را به عنوان حامل پرچم معين كرده بود. نخستين كسي كه مسئوليت پرچمداري قريش را به عهده داشت طلحه بن طليحه بود. وي نخستين كسي بود كه با ضربات حضرت علي عليه السلام از پاي در آمد. پس از قتل او پرچم قريش را افراد زير به نوبتبه دست گرفتند وهمگي با ضربات حضرت علي عليه السلام از پاي در آمدند:سعيد بن طلحه، عثمان بن طلحه، شافع بن طلحه، حارث بن ابي طلحه، عزيز بن عثمان، عبد الله بن جميله، ارطاه بن شراحبيل، صواب. با كشته شدن اين افراد، سپاه قريش پا به فرار گذارد واز اين راه نخستين پيروزي مسلمانان با فداكاري حضرت علي عليه السلام به دست آمد. (۹) مرحوم مفيد در ارشاد از امام صادق عليه السلام نقل ميكند كه پرچمداران قريش نه نفر بودند وهمگي، يكي پس از ديگري، به دستحضرت علي عليه السلام از پاي در آمدند. ابن هشام در سيره خود علاوه بر اين افراد از افراد ديگري نام ميبرد كه در حمله نخستبا ضربات علي عليه السلام از پاي در آمدند. (۱۰) ________________________ ۱- سيره ابن هشام، ج۳، ص۸۳- ۸۴. ۲- سيره ابن هشام، ج۳، ص۸۳- ۸۴. ۳- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج۱۵، ص۲۳. ۴- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج۱۴، ص۲۶۶. ۵- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج ۱۴، ص ۲۵۰. ۶- كامل، ج۲، ص۱۰۷. ۷- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج۱۴، ص ۲۱۵. ۸- خصال،شيخ صدوق، ج۲، ص ۱۵. ۹- تفسير قمي، ص۱۰۳; ارشاد مفيد، ص ۱۱۵; بحار ج ۲۰، ص ۱۵. ۱۰- سيره ابن هشام، ج۱، ص۸۴ - ۸۱.