به گزارش خبرنگار كتاب و ادبيات خبرگزاري فارس، آخرين سنجش ميزان سرانه مطالعه در ارديبهشت 91 نشان ميدهد مجموعه سرانه مطالعه 75 دقيقه و 34 ثانيه است.
از اين ميان 15 دقيقه و 17 ثانيه مربوط به كتاب، 32 دقيقه و 56 ثانيه مربوط به روزنامه، 5 دقيقه و 42 ثانيه نشريه و 21 دقيقه و 35 ثانيه قرآن؛ بيشترين آمار سرانه مطالعه مربوط به استان تهران و پايينترين ميزان سطح مطالعه استان چهارمحال و بختياري عنوان شده است.
در اين نظرسنجي و سنجش مشخص شده به تفكيك، تهرانيها در روز 93 دقيقه و 54 ثانيه كتاب ميخوانند و در چهارمحال و بختياري اين ميزان به 48 دقيقه و 59 ثانيه كاهش يافتهاند. البته اين آمار در قياس با سال گذشته كاهش داشته، چراكه سرانه مطالعه در سال گذشته 79 دقيقه بود و امسال به 75 دقيقه كاهش رسيده است.
در سنجش جديد در ارتباط با قرآن، ادعيه و حتي روزنامه سرانه مطالعه افزايش داشته و كتاب، نشريات از سرانه مطالعه كمتري برخوردار بوده است، اما هنوز تحليل دقيقي وجود ندارد، شايد يكي از دلايل آن باشد كه گرايش جامعه به سوي فضاي مجازي و اينترنت افزايش يافته و سهم مطالعه روزنامه در فضاي مجازي هر سال با افزايش مواجه ميشود.
قصه هاى قرآن را در شيوه نقل حوادث داستان به دو دسته مى توان تقسيمبندى كرد:
الف . رعايت تسلسل زمانى :
قصه ها معمولا از تسلسلزمانى برخوردارند و حوادث داستان و هر پرده نمايشى آن طبق سير زمانى و بر حسب تسلسلروايت مى شود و پيش مى رود و سياق كلام نيز چنين تسلسلى را مى طلبد و اقتضا مىكند كه غالب داستانهاى قرآن از اين تسلسل زمانى بهره دارند و از آن جمله مى توان بهداستان موسى (ع ) در سوره قصص اشاره كرد. در آنجا مى بينيم داستان از دوران تولد وكودكى موسى (ع ) آغاز مى شود و طبق يك مسير متوالى و پى در پى و تسلسل زمانى پيش مىرود و با غرق شدن فرعون و لشكريانش پايان مى پذيرد.
ب . شكسته شدن وحدت زمانى :
در پاره اى از قصه ها تسلسل زمانىرعايت نشده است و شكسته شدن وحدت زمانى در آنها كاملا مشهود و نمايان است و سياقكلام اقتضا مى كند كه داستان از درون برش بخورد و برخى پرده هاى نمايش جابجا گردد وتسلسل آن رعايت نشود. از نمونه داستانهاى قرآن با اين گونه ساختار مى توان بهداستان موسى (ع ) در سوره طه و داستان اصحاب كهف اشاره كرد:
1. داستان موسى (ع ) كه آيات 9 تا 99 سوره طه را دربر گرفته است ، از جايى آغاز مى شود كه موسى (ع ) بهدنبال آتش رفته است تا بتواند راه را پيدا كند و خود و خانواده اش را از آن تاريكىو بيابان ظلمت بار برهاند و داستان سير خود را طى مى كند و به جلو مى رود تا رسيدنبه مقام رسالت و پيامبرى و ابلاغ فرمان از سوى پروردگار مبنى بر حركت به سوى فرعون (((اذهب الى فرعون انه طغى )). در اينجا بعد از دعا و درخواست موسى ، داستان يكباره بهعقب برمى گردد و متن داستان ناگهان تسلسل رويدادها را قطع مى كند و خواننده را بهحوادث دوران كودكى موسى (ع ) مى برد و آن دوران پر از غم اندوه مادر موسى و چهرهمضطربش را پيش چشم خواننده مى آورد و به نمايش مى گذارد و ((به جاى زمان عينى از زمان ذهنى بهره گرفته مى شود.... آنگاهمتن داستان مجددا به نقطه اى برمى گردد كه آن را قطع كرده بود و روايت رويدادهايىرا كه به موسى (ع ) و رابطه او با فرعون مربوط مى شود، پى مى گيرد. اين تقطيع و برشاجزاء داستان و شكستن وحدت زمانى آن ، داراى اسرار هنرى است كه بايد درباره آنهاتاءمّل كرد و از اين طريق رابطه موجود ميان اهداف داستان و شيوه هاى ساختارى موسى (ع ) در سوره قصص بر اساس تسلسل زمانى و در سوره طه بر پايه درهم شكستن وحدت زمانىاست . شايد در اينجا (سوره طه ) ((متن داستان از لحاظهنرى مى خواهد ميان رفتن موسى به سوى فرعون در حالى كه او بزرگترين مسؤ وليت يعنىرسالت را بر دوش دارد و از لحاظ سنى نيز سالخورده است و رهايى موسى از چنگالفرعون در زمانى كه او كودكى بيش نبود، توازن برقرار سازد و نتيجه (هر دو واقعه ) آناست كه موسى چه در دوران كودكى و چه در دوران بزرگسالى بر فرعون پيروز مى شود.... اين موازنه در ساختار داستانى از اهميت ويژه اى برخوردار است ، چنانكه اين موضوع برهمگان روشن است )). و ديگر اينكه ((قطع سلسله رويداد زمانى صورت مى گيرد كه موسى از خداونددرخواست مى كند تا در انجام وظيفه اى كه به عهده اش گذاشته است ، يارى اش دهد. خداوند نيز اين درخواست وى را اجابت مى كند و در پاسخ او چنين مى گويد: هر چهخواستى به تو داده شد)).
آنگاه داستان را برش مى زندو يكى از منتهايش را بر پيامبر (ص ) يادآورى مى كند تا او در انجام وظيفه خطيرشاستوار و پابرجا باشد، در عين حالى كه كل داستان جهت اطمينان قلب و ثابت قدمى بيشترپيامبر (ص ) و مؤ منين بازگو گرديده است و در لواى داستان ، پيروزى را به آن جناب ويارانش نويد مى دهد.
2. داستان اصحاب كهف نيز - كه قبلا به آن اشاره شد - بامقدمه اى آغاز مى گردد كه خود خلاصه اى است از سه فراز داستان اصحاب كهف . داستاناز نظر ساختار از وسط حادثه شروع شده و سپس به آغاز برگشته و آنگاه تسلسل زمانى خودادامه داده است ، يعنى داستان از آنجا آغاز شده است كه جوانمردان به غار پناه بردندو در واقع ورود خواننده به داستان تواءم با وارد شدن جوانمردان به داخل غار است .
((اذ اوى الفتيه الى الكهف ...)).
آنگاه كه آن جوانمردان به غار پناه بردند....
امادر پاسخ به اين پرسش كه چرا قرآن به جاى اينكه از ابتداى داستان شروع كند از وسطداستان آغاز كرده است و دليل هنرى اين كار چيست و چرا داستان از آغاز درباره محيطكفر كه اين قهرمانان در آن زندگى مى كردند سخن نگفته بلكه درباره ورودشان به غارآغاز سخن كرده است ، دكتر محمود بستانى مى نويسد:
((البته سبب اين امر كاملا روشن است ، چرا كه اگر توجه كنيم ،مى بينيم كه مقدمه و يا پيش درآمد سوره كهف پيرامون زينت زندگى دنيا و ضرورت به دورافكندن آن دور مى زند. بنابراين آنچه كنار گذاشتن اين حيات و زينت آن را به نحوىاكمل عينيت مى بخشد، گريختن از زندگى و پناه بردن به غارى است كه از زندگى و زينتآن جدا باشد.))
3. داستان ديگرى كه از نظر ساختار ازوسط حادثه شروع مى شود و سپس به آغاز داستان برمى گردد و آنگاه تسلسل زمانى خودرا ادامه مى دهد، ((داستان گاو)) در سوره بقره است . ابتدا داستان را مى آوريم و سپس بهساختار داستان و عينيت اين گونه ساختار مى پردازيم :
((و اذ قال موسى لقومه ان الله ياءمركم ان تذبحوا بقره ...)).
و به ياد آريد آن هنگام را كه موسى به قومخود گفت : خدا فرمان مى دهد كه گاوى را بكشيد.
گفتند: آيا ما را به ريشخند مىگيرى ؟
گفت : به خدا پناه مى برم اگر از نادانان باشم .
گفتند: براىپروردگارت را بخوان با بيان كند آن چگونه گاوى است ؟
گفت : مى گويد گاوى است نهخيلى پير و از كارافتاده ، نه جوان و كاركرده ، ميانسال . اكنون بكنيد آنچه را كهمى فرمايد. گفتند: براى ما پروردگارت را بخوان تا بگويد رنگ آن چيست ؟
گفت : مىگويد گاوى است زرد سير كه رنگش بينندگان را شادمان مى سازد.
گفتند: براى ماپروردگارت را بخوان تا بگويد آن چگونه گاوى است ؟ كه چنين گاوانى بر ما مشتبه شدهاند و اگر خدا بخواهد ما بدان را مى يابيم .
گفت : خدا مى گويد از آن گاوان نيستكه رام باشد و زمين شخم زند و كشته را آب دهد، بى عيب است و يك رنگ .
گفتند: حقيقت را گفتى .
پس آن را كشتند، هر چند كه نزديك بود از آن كار سر باززنند.
اين حادثه ميانى داستان بود كه در ابتدا نقل شد و در سرآغاز داستان قرارگرفت ، اما حادثه نخست داستان كه بعد از حادثه ميانى آمده چنين است :
و به يادآر آن هنگام را كه كسى را كشتيد و به يكديگربهتان زديد و درباره آن كشمكش داشتيد وخدا آنچه را كه پنهان مى كرديد، آشكار ساخت .
بعد به بخش پايانى داستان مىپردازد:
سپس گفتيم : پاره اى از آن را بر آن كشته بزنيد. خدا مردگان را اينچنينزنده مى سازد و نشانه هاى قدرت خويش را اينچنين به شما مى نماياند، باشد كه به عقلدريابيد.
در اصل ، داستان اين گونه بوده است كه : بنى اسرائيل كسى را كشته بودندو قتل آن را به گردن يكديگر مى انداختند و هر طايفه اى ديگرى را متهم به قتل مى كردتا اينكه خداوند به موسى (ع ) فرمان داد بنى اسرائيل گاوى را بكشند و آن قوم لجوجشروع به بهانه گيرى كردند و از مشخصات ريز گاو جويا شدند و بالاخره بعد از بهانهجوييهاى مختلف ، گاو را يافتند و آن را كشتند. در پايان فرمان مى رسد كه پاره اى ازآن را بر آن كشته بزنند و در نتيجه مقتول ديگر باز زنده مى شود و خود اصل ماجراىقتل را حكايت مى كند و داستان با آيه ((كذلك يحى اللهالموتى ...)) ((كه محورانديشه اى است كه داستان پيرامون آن دور مى زند)) وپيام داستان را دربردارد، پايان مى پذيرد.
علامه درباره اين داستان مى نويسد: ((طرز بيان قرآن از اين داستان عجيب است )). بعد با اشاره به اينكه تسلسل زمانى اين داستان در همريخته است است ، علت اين عدم تسلسل را و اينكه چه نكته اى اين اسلوب را باعث شده كهقسمت ميانى داستان در ابتدا و مقدمه داستان بيايد، شرح مى دهد و مى نويسد:
(( (اين ) مقدمه اى است توضيحى براى خطاب بعدى ، و در آن نامىاز علت كشتن گاو نتيجه اى كه از آن منظور است نبرده ، بلكه سر بسته فرموده خدادستور داده گاوى را بكشيد. و اما اينكه چرا بكشيد و كشتن آن چه فايده اى دارد، هيچبيان نكرده تا حس كنجكاوى شنونده تحريك شود و در مقام تجسس برآيد، تا وقتى علت راشنيد، بهتر آن را تحويل بگيرد و ارتباط ميان دو كلام را بهتر بفهمد.))
دكتر محمود بستانى نيز دليل هنرى داستان را با اينساختار هندسى اين گونه بيان مى دارد كه قرآن ((مى خواهدتوجه (خواننده ) را با اهميت اين گونه "آغازيدن " جلب كند و به او بفهماند كه اينكار دربردارنده معنا و مفهوم ويژه اى است كه بر ساير مفاهيم فرعى مزيت و برترىدارد)).
سخني با جوانان
رضا فرهاديان
روح كنجكاو و فعال جوان، هميشه در صدد جستجو و آشنايي با پديدههاي اطراف و پيرامون خويش است. جوان، بنا به موقعيتي كه دارد، محيطي كه در آن زندگي ميكند، شرايط زماني خاصي كه در آ ن به سر مي برد و با دوستاني كه نشست و برخاست دارد، همه زمينههاي شكل گيري شخصيت او را فراهم ميكند.
انديشه وفكر جوان، همواره تحت تأثير عوامل دروني وبيروني اوست كه هرلحظه به شكلي توجه او را به خود جلب كرده وسير افكار وانديشههايش را به سوي خود ميكشاند .
كشش جوان بهسوي كارها، فعاليتها،رويدادها،افراد، انجمنها ومحافلِ پيرامونش،حاكي از نيازهاي جسمي ورواني اوست كه بهصورت انگيزهها و خواستهها، موجب حركت و جنب و جوش وي به طرف نياز و خواستهاش مي شود.
جوان گاهي به خود، به آينده خود، به نيازمنديهاي خود، به محيط پيرامون خود، به دوستاني كه با او در ارتباطاند و به سخنان و برخوردي كه والدين با او دارند،ميانديشد. زماني هم غرق در شناخت پديدهها و شگفتيهاي عالم طبيعت ميشود و به مظهر آيات و خالق طبيعت ميانديشد. زماني ديگر به شخصيتهاي بزرگ، شخصيتهايي كه در جامعه و تاريخ تحولي عظيم بهوجود آوردهاند. لحظهاي بعد پرنده خيالش به محيط خانه و مدرسه بر ميگردد و از برخوردي كه با ديگران داشته و متأثر شده است، از رفتار و واكنش خود با ديگران تعجب ميكند. گاهي از خود رضايت دارد و خود را از ديگران برتر مي داند و فكر ميكند كه ديگران احساسات او را درك نميكنند و زماني يأس و دلسردي در اوراه مي يابد و احساس كمبود ميكند و خود را از ديگران كمتر ميبيند. از پرخاشگريهايي كه نسبت به ديگران داشته، نگران و ناراحت است . از عهد شكنيهاي خود، از اينكه در مقابل تمايلات وهوسهايش زود تسليم ميشود و از ا ينكه نمي تواند تصميم بگيرد واراده اش ضعيف است، سخت شرمنده است.
همه اين حالات ونوسانات روحي و رواني از ويژگيهاي دوران جواني است كه ذهن او را به خود مشغول مي دارد؛ زيرا كودك و نوجوان ديروز، يكباره خود را در موقعيت تغيير يافته و پر مسؤوليت امروز مييابد و نميداند چه كار كند. ذهنش او را وادار ميكند كه از خود بپرسد كه من كيستم؟ اين خواسته ها و تمايلات در من براي چيست؟ در برخورد با ديگران چگونه بايد باشم؟ چگونه خود را كنترل كنم؟ تا چه حد خشم خود را فرو برم؟ چگونه زندگي كنم كه رفتارم موجب رضاي خدا و احترام مردم باشد تا از آرامش رواني برخوردار باشم؟ و چگونه باشم تا دوستان خوبم مرا بپذيرند؟. همه اين سؤالها او را به اين دو پرسش اساسي ميكشاند كه :
1ـ من كيستم؟ 2ـ چگونه بايد باشم؟
اين سؤالها و سؤالهايي از اين قبيل ما را به اين حقيقت راهنمايي ميكند كه:
تا نيابي معرفت بر نفس خويش ره نيابد نفس تـو گامي به پيـش
تأمل در خويشتن و تفكر درباره رفتار خود، ازآنجا كه انسان موجودي است داراي حب ذات و دوستدار خود، او را به سوي آن موضوع اصلي سوق ميدهد كه به خود بپردازد و در صدد شناختن نيروهاي دروني خويش و كمالاتي كه بايد به آنها دست يابد، باشد.
اهداف خودشناسي
1ـ چون انسان ذاتاً خود خواه است، در شرايط عادي قادر به ديدن عيبها و نقصهاي خود نيست. خود شناسي راه را براي تهذيب و پالايش و زمينه را براي قضاوت صحيح درباره رفتار و اعمال خود هموار ميكند.
2ـ با خود شناسي، انسان ميتواند خود را ارزيابي و تحليل كند، خصلتهاي منفي را از خود دور كرده و در صدد تقويت جنبههاي مثبت باشد.
3ـ با خود شناسي، مي تواند به فعاليتهاي روزمره زندگي شكل و جهت صحيح بخشد و زمينه را براي بهرهبرداري از استعدادها و نيروهاي خويش فراهم كند.
4ـ با خود شناسي، انسان با نحوه نظارت برغرايز و عواطف خويش آشنا ميشود. در مييابد كه چگونه سرمايههاي وجودي خويش و فرصتهايي كه در مراحل زندگي بهدست مي آورد، كمال بهرهبرداري را بنمايد تا در موقعيتهاي حساس پيشبيني لازم را جهت به كارگيري معيارهاي ديني در مقام اتخاذ تصميمها و واكنشهاي مناسب نشان دهد تا از بروز هرگونه اختلالات روحي و رواني جلوگيريي كند و بر غرايز كه حاكميت نيرومندي بر انسان دارند فايق آيد.
5ـ انسان، با خودشناسي و خودسازي مي تواند از چنگال خصلتهاي پليدي چون خودخواهي، حرص، آز، كينه، حسد، بخلو هرگونه عادت بد رهايي يابد و درشناخت خويش و قدرتهاي روحي در سير به كمال و عروج به عالم ملكوت كه همواره مردان حق پيشگام آن بودهاند، دست يابد.
آيات:
1ـ «يا اَيّها الّذين آمنوا عليكم اَنفُسَكُم؛ اي كساني كه ايمان آوردهايد، بر شما باد كه به خويشتن بپردازيد».( سوره مائده، آيه 105)
2 ـ «و في اَنْفُسِكُمْ اَفَلا تُبْصِرُون؛ چرا دربارهٔ نفس خود نميانديشيد؟». ( سوره ذاريات، آيه 21)
3 ـ «وَلا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللّهَ فاَنْساهُمْ اَنْفُسَهُمْ؛ و مانند كساني نباشيد كه خدا را فراموش كردند، خدا هم خودشان را از يادشان برد». ( سوره حشر، آيه 19)
پيام آيات:
1ـ اهميت شناخت و معرفت نفس خويش.
2ـ تأكيد خداوند برتدبير دربارهٔ خود و خودسنجي و خودشناسي.
3ـ عدم خودشناسي موجب خدا ناشناسي ميشود.
توضيح :
انسان در اساس، همه تلاشها وفعاليتهاي روزانهاش را براي تأمين خواستهها و نيازمنديها و منافع و مصالح خود انجام مي دهد. بنابراين، براي او شناختن منشأ رفتار و اعمال و آشنايي با نحوهٔ نظارت تمايلات وخواستهها مقدم بر همه مسائل است.از اين جهت است كه علي (ع) مي فرمايد: «در شگفتم از كسي كه گمشدهاش را ميجويد، در حالي كه خود را گم كرده و نميجويدش». (1) و نيز ميفرمايد: «بزرگترين ناداني، نشناختن خويشتن است». (2) و نيز ميفرمايد: «بزرگترين كاميابي و سعادت از آن كسي است كه به خود شناسي نايل شود». (3) و باز مي فرمايد: «كسي كه خود را شناخت پروردگار خود را نيز خواهد شناخت». (4)
به همين جهت است كه قرآن مجيد خطاب به همهٔ مؤمنان ميفرمايد: «اي كساني كه ايمان آوردهايد بر شما باد كه به خويشتن بپردازيد.» (5) و در جاي ديگر به ا نسانها هشدار ميدهد كه: «چرا درباره نفس خود نمي انديشيد؟». (6)
در قرآن، علت فراموشي وغفلت از ياد خدا را همان فراموش كردن خود و توجه نداشتن به حقيقت وجودي خويشتن ميداند و آن را به عنوان عقوبت اين گناه معرفي مي كند:«و مانند كساني نباشيد كه خدا را فراموش كردند خدا هم خودشان را از يادشان برد».
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 و 2 و 3 ـ كلمات قصار؛ غررالحكم
4 ـ من عرف نفسه، عرّف ربّه
5ـ (سوره مائده ، آيه 105).
6ـ (سوره ذاريات، آيه 21).
وَ هيِّئ لَنا مِن أَمرِنا رَشَداً؛ [وبياد بياور اي پيامبر] آن زمان كه آن جوانان به غار پناه بردند و گفتند: پروردگارا، به ما از نزد خويش بخشايشي ارزاني دار و براي ما در كارمان رهيابي [به صلاح و كمال] را فراهم ساز».
(سوره كهف، آيه10)
جوان كيست؟
همانطور كه ميدانيد در قرآن كريم دوبار(و هر دو بار در سورهٔ كهف) كلمه فتيه (جوانان) بكار رفته است، در روايتي اين چنين آمده است: امام صادق (ع) «از مردي پرسيدند: «فتي» به نظر شما كيست؟ آن شخص جواب داد: جوان. امام صادق(ع) فرمودند: خير، مراد از «فتي» مؤمن است. مگر نميداني اصحاب كهف مردان كاملي بودند، پس خداوند آنان را جوان ناميد به خاطر ايمانشان».٭ بنابراين از ديد قرآن «جوان» به قدرت بازو و سن و سال نيست؛ بلكه به قدرت ايمان ميباشد و در احاديث ديگري آمده است: «همه آنها جوان نبودند و ليكن قرآن آنها را جوان ناميد (براي اينكه جوان با قدرت ايمان است كه توانايي تغيير و انقلاب را دارد و ميتواند راه و روش خود را عوض كند) قرآن تعبير به «فتيه» كرد تا برساند كه آنان جوانان عادي بودند نه پيغمبر، رسول و ولي خاص».
پيامها:
1 ـ توانايي جوان، برجانفشاني در راه حق، ترجيح دادن حقيقت از غير حقيقت، شناخت عقيده درست از نادرست، ترك لذتها و زيباييهاي دنيوي از سايرين افزون است.
2 ـ همواره در فتنهها بايد به جايي مطمئن و دور از خطر پناه برد.
3 ـ در سختتـرين مـوقعيتهـا اوليـن گفتـار نيـايش با پـروردگار جهانيان ميباشد: (فَقالُوا رَبَّنا).
4 ـ با نجات و امنيت يافتن نبايد خدا را از ياد برد، بلكه بايد از پيشگاه او درخواست رحمت و گشايش كرد. (اِتنا مِن لَدُنكَ رَحمَةً).
5 ـ جوان مؤمن، با وجود فراهم بودن اسباب و وسايل ظاهري دل به آنها نميبندد و تنها برحمت خداوند اميدوار و به قدرت او اتكا دارد. (از مقدم شدن «مِن لَدُنكَ» بر «رَحمَةً» اين نكته را مي فهميم).
6 ـ جوان، آنگاه خداوند را با فطرت سليم خويش درمييابد كه همه معبودهاي دروغين را نفي كند و خود را با تمام وجود از آنها دور سازد (آنان همه چيز را رها كردند و سپس گفتند «رَبَّنا»).
7 ـ جوان بايد همواره حقيقتجو باشد. (وَ هيِّئ لَنا مِن أَمرِنا رَشَداً).
8 ـ جوان نسبت به شناخت جريانهاي اجتماعي نبايد بيتفاوت باشد، بلكه بايد به طور دقيق حق را از باطل جدا كرده و آنرا بشناسد. (آنان از قوم و جامعه باطل به غار پناه بردند).
9 ـ جوان هيچگاه هضم در فضاي ناسالم نميشود، بلكه خود را از جو جامعه فاسد با هجرت نجات ميدهد.
10ـ اهل حق و حقيقت با يكديگر سازگارند و ميتوانند جمعي عمل كنند و از تك روي پرهيز دارند. (آنان با هم هجرت كردند و براي گشايش يك صدا گفتند: «قالُوا رَبَّنا»).
اهميت شناخت قرآن
محسن رضواني
سپاس و ثناي بيحد و بيانتها خداوند علي اعلي را كه بر ما منّت نهاد و با نزول آياتي روشنگر و راهنما زمينهٔ نجات ما از ضلالت و اتصال به حضرتش را بر ما ممكن نمود.
تشكر بيكران ،خداوند توانا را كه آيات شريفهاش را صيانت و حفاظت فرمود،تا امكان دستيابي تمامي انسانها تا قيامت به اين انوار قدسي همواره فراهم باشد،و از اين چراغ روشنگر در ازمنهٔ دوران بهره گيرند… و حمد مخصوص او را كه بر اين آيات،آورندهاي امين و مايهٔ رحمةً للعالمين يعني حضرت خاتم النبيين(ص) و خاندان پاكش را در راه تبيين معارف قرآن و اساس دين تعيين فرمود.
پس بر ماست كه اين نعمتِ گران را،قدر دانسته و در راه فراگيري،ترويج و تكريم آن از هيچ كوششي فروگذار نكنيم؛امّا براستي اگر بخواهيم قرآن را در حدّ منزلت ارج نهيم، چه بايد بكنيم؟
لازمهٔ تكريم هر چيزي شناخت و پي بردن به ويژگي هاي آن چيز است.
قرآن را نيز اگر به واقع بشناسيم«كه برترين گفتار،بهار دلها و شفاي سينهها و سرچشمهٔ علوم است و راه سامان دادن كارها در آن است»،1 بيش از آنچه امروز آن را ارج ميگذاريم قدر و منزلت آن را ميدانيم،و در بكارگيري دستوراتش تعجيل خواهيم نمود.
پر واضح است تا وقتي انسان چيزي را نشناسد براي آن نيز قدر و منزلتي قائل نيست؛اگر شما فلزي در دست داشته باشيد و ندانيد آن فلز«طلا» يا «آهن» است چه ميكنيد؟شايد بيتفاوت و بياهميت،آن را كناري بيندازيد و بياعتنا رد شويد،امّا اگر «شناخت» حاصل كنيد كه آن فلز مثلاً طلا است،آيا باز هم آن را دور مياندازيد؟!
اگر قرآن را نيز در حدّّ امكان و توان بشناسيم و به معجزات مختلف ظاهري و باطني آن پي ببريم،آن را همچون گوهري گرانقدر صيانت ميكنيم و از جانمان عزيزتر ميداريم،پس مطالعه كنيم،بينديشيم و به عيان ببينيم كه قرآن هميشه داروي شفابخش است و راه درمان دردهاست، و قرآن هميشه و حتي در عصر اتم و پيشرفت علم بشري معتبرترين كتاب علمي و مايهٔ تحيّر و تعجب دانشمندان جهان است.2
جوانان ما بايد ببينند و بر خود ببالند كه پيرو قرآني هستند كه «همه چيز در آن است».3
آنچه امروز به عنوان رشد علمي و تكنولوژيك در جهان مطرح است،ذرّهاي از اشارات قرآن مجيد است كه بيش از هزار سال قبل بر بشر عرضه گرديده است.4
اي عزيز هر چه را كسي براي ما به يادگار گذارد،آن را پاس ميداريم و حفظ ميكنيم و به هيچ قيمتي نميفروشيم تا آن كه در آخرين لحظات عمر به امانتدار باوفايي بسپاريم.قرآن شريف نيز يادگار بزرگ پيامبر مكرّم ماست كه حضرتش نيز بدان و به عترت پاك خويش(ع) تأكيد فراوان فرمودند.5 سؤال اين است كه ما چگونه اين يادگار ارزشمند را صيانت نمودهايم و چگونه بايد بنماييم؟
ما بايد قرآن را به عنوان بزرگترين و ارزشمندترين يادگار ماندني براي بشر،ضمن تكريم،تبليغ،ترويج،تعليم و تعلّم پاس بداريم و در راه پياده نمودن دستوراتش از هيچ تلاشي فرو گذار نكنيم.
به بيان بزرگان، بهترين دوست، كتاب خوب است؛سؤال اين است كه در بيان كتب مفيد چه كتابي از همه بهتر و درجهٔ اعتبار آن بالاتر است؟
راه پي بردن به جواب اين سؤال در اين است كه بهترين و آگاهترين و دانشمندترين مؤلف را بشناسيم و آن وقت قدر مسلّم،كتاب تأليف يافته او بهترين كتاب خواهد بود.
مؤلف قرآن مجيد، خداوندِ عالمِ به كلّ شيء،يعني بهترين و بالاترين آگاهان،خداوند ارحم الرّاحمين و دلسوزترين راهنمايان است؛نتيجه اين كه قرآن ميبايست به عنوان بهترين دوست در زندگي مسلمانان از جايگاه و منزلت خاصّ خود برخوردار باشد،تا ما نيز از يك زندگي سعادتمندانه و سالمي بهرهمند شويم.به عبارت ديگر ميبايست، عملاً زندگي ما منشعب و مطابق با دستورات و فرمولهاي قرآني باشد.
از آنجا كه انسان در راه رسيدن به كمال و سعادت محتاج يك برنامهٔ دقيق و بينقص است،خداوند سبحان با لطف بيانتهايش،اين برنامه را در قالب كتاب مقدس قرآن كريم،در اختيار ما مسلمانان نهاده است.پس انسان به جهت اين كه فارغ از اين برنامه،هرگز نميتواند به راه مستقيم هدايت شود،لذا ناگزير از تمسّك و توسل به اين برنامه خواهد بود.
پس بياييم با ارادهاي مستحكم و مصمّم،قدم در راه انس روزافزون با قرآن عزيز گذاريم،تا هر روز از سعادت بيشتري بهرهمند باشيم.
ــــــــــــــــــــــــــــــ
1.نهج البلاغه،خطبهٔ 158، جامع الاخبار و الآثار، ج 1، ص 211.
2.تاريخ عمومي.آلبر ماله؛آيات قرآن،الاشتهارديّة؛پنجگام،دكتر مجذوب صفا؛تفسيرنمونه،ج 1.
3.اشارهٔ به آيهٔ «ما فرطنا في الكتاب من شيء» ما در قرآن از هيچ چيز فروگذار نكرديم(سورهٔ انعام،آيهٔ 38).
4.جهت مطالعه بيشتر در اين زمينه ر.ك:تاريخ قرآن، سيد محمد باقر حجتي؛دانستنيهاي قرآن، مصطفي اسرار.
5.اشاره به حديث معروف و متواترثقلين
سوداي پيدا كردن نسخههاي خطي، اصيل و قديمي از كتب مختلف، بخصوص كتب مقدس ديني، آنچنان قوي است كه بسياري را به اين شهر و آن شهر و حتي اين كشور و آن كشور ميكشاند. نسخهشناسان بسياري در كشورهاي مختلف هستند كه عمر خود را براي يافتن نسخههاي منحصربه فرد ميگذرانند و ثمره زندگي آنان همان نسخههايي است كه مييابند.
اين كار براي آنان جداي از ماجراجويي و هيجان، ممكن است درآمدهاي زيادي هم به همراه داشته باشد؛ چراكه وقتي به نسخهاي منحصر به فرد دست يابند، ميتوانند آن را به قيمتهايي بسيار نجومي بفروشند يا با سپردن بهموزهاي، براي خود شهرتي دست و پا كنند.
حالا تصور كنيد يك جوان يمني در ميان كوههاي جنوب شهر «الضايع» غاري ميبيند و در آن غار يك نسخه قديمي از قرآن كريم را پيدا ميكند كه متعلق به سال 200 هجري قمري است؛ آن طور كه پايگاه خبري المنار نوشته اين قرآن كه در شرايط موميايي قرار گرفته بود، داراي يك جلد چرمي است و حروف اين نسخه قديمي از قرآن بدون نقطه است.
در صفحه اول اين نسخه از قرآن كريم نوشته است: «نوشته شده به دست الفقر الي الله 200 هجري» كه نشان ميدهد اين نسخه قرآن قديميترين نسخه از كلامالله مجيد است.
تحقيقات اوليه هم نشان ميدهد اين نسخه واقعي و اصيل است و آنچه كه در آن نوشته شده است، صحت دارد.
همچنين گفته شده در كنار اين نسخه از قرآن كريم يك قبضه شمشير برنجين وجود داشته كه روي آن به خط عربي نوشته شده «ذي الفقار».
جالب است كه بسياري به اين جوان يمني پيشنهاد خريد اين نسخه از قرآن كريم را دادهاند كه يكي از اين پيشنهادها 12 ميليون ريال يمني معادل 56 هزار دلار بوده است كه البته وي اين پيشنهاد را رد كرده است.
حالا يافتن اين نسخه در صورتي كه اصيل بودن و قدمتش محرز شود، مباحث مربوط به نسخههاي يافت شده از قرآن كريم در طول تاريخ را هيجانانگيزتر ميكند.
حسادت؛ عامل سقوط
حسادت يكي از ريشه هاي دين گريزي است و مي توان آن را از شعبه هاي دنيادوستي به شمار آورد، تا جايي كه امام صادق(ع) آن را ريشه كفر دانسته و فرموده است: «وَ اِيَّاكُمْ اَنْ يَحْسُدَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً فَاِنَّ الْكُفْرَ اَصْلُهُ الْحَسَد؛ مبادا برخي از شما نسبت به ديگري حسودي كند؛ زيرا ريشه كفر حسادت است.»[2]
قبل از بعثت پيامبر اسلام(ص)، يهود، در انتظار ظهور پيامبري بود كه آنها سيادت اجتماعي آينده خود را در سايه وي مطرح كنند؛ از اينرو به كفار مي گفتند كه در آينده نزديك ما با قبول پيامبري خاتم بر شما پيروز خواهيم شد؛ ولي همين كه پيامبر(ص) مبعوث شد، از پذيرش دعوت آن حضرت امتناع كردند و به بهانه جويي پرداختند؛ چنانچه قرآن كريم در اين زمينه مي فرمايد: «وَ لَمَّا جَاءَهُمْ كِتَابٌ مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ وَ كاَنُواْ مِن قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَليَ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَلَمَّا جَاءَهُم مَّا عَرَفُواْ كَفَرُواْ بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَليَ الْكَفِرِين»؛[3] « و هنگامي كه از طرف خداوند، كتابي براي آنها آمد كه موافق نشانه هايي بود كه با خود داشتند، و پيش از اين، به خود نويد پيروزي بر كافران مي دادند [كه با كمك آن، بر دشمنان پيروز گردند. با اين همه،] هنگامي كه [اين كتاب، و] پيامبري را كه از قبل شناخته بودند نزد آنها آمد، به او كافر شدند. لعنت خدا بر كافران باد!»
در اين آيه صحنه اي ديگر از لجاجتها و هواپرستيهاي يهود را مطرح مي كند كه آنها بر اساس بشارتهاي تورات، منتظر ظهور پيامبر بودند و حتّي به همديگر نويد پيروزي مي دادند و يكي از دلايل اقامت آنها در مدينه اين بود كه آنها مي دانستند آن شهر، محلّ هجرت پيامبر است و به همين سبب از پيش در آنجا سكنا گزيده بودند؛ ولي بعد از ظهور پيامبر اسلام(ص)، با آنكه نشانه هاي وي را موافق با آنچه در تورات بود يافتند، كفر ورزيدند.[4]
و در آيه بعدي، علت كفر يهود را اين گونه بيان مي كند: «بِئْسَمَا اشْترََوْاْ بِهِ أَنفُسَهُمْ أَن يَكْفُرُواْ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ بَغْيًا أَن يُنزَِّلَ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ عَليَ مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ فَبَاءُو بِغَضَبٍ عَليَ غَضَبٍ وَ لِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ مُّهِينf ؛[5] « ولي آنها در مقابل بهاي بدي، خود را فروختند كه به ناروا، به آياتي كه خدا فرستاده بود، كافر شدند. و معترض بودند، چرا خداوند به فضل خويش، بر هر كس از بندگانش بخواهد، آيات خود را نازل مي كند؟! از اين رو به خشمي بعد از خشمي [از سوي خدا] گرفتار شدند. و براي كافران مجازاتي خواركننده است.»
در اين زمينه گزارشهايي نيز وجود دارد كه ما به دو نمونه اشاره مي كنيم:
الف. وقتي بحيرا، راهب مسيحي، رسول خدا(ص) را در كودكي شناخت، ابوطالب را از ادامه سفر به شام منع كرد و گفت:او را از يهود برحذر دار! چون او عرب است و يهود مي خواهد پيامبر موعود از بني اسرائيل باشد و به او حسادت مي كند.[6]
ب. مورخان و مفسران به نقل از ابن عباس آورده اند كه يهود، پيش از اسلام به اوس و خزرج مي گفتند: به واسطة پيامبر خاتم يا موعود بر شما غلبه خواهيم كرد؛ اما پس از مبعوث شدن آن حضرت، سخن خود را انكار كردند. «معاذ بن جبل» و «بشر بن براء» به آنان گفتند: تقوا پيشه كنيد و اسلام آوريد! چون خود شما در زماني كه ما مشرك بوديم، محمد(ص) را براي ما وصف مي كرديد و مي گفتيد كه مبعوث خواهد شد و به واسطة او بر ما پيروز خواهيد شد. «سلام بن مشكم» يهودي گفت: كسي كه از او سخن مي گفتيم، محمد(ص) نيست و چيزي كه براي ما شناخته شده باشد، نياورده است.
در اينجا آية 89 سورة بقره نازل شد.[7]
درقرآن آيه ديگري هم در رابطه با موسيقي حرام وجود دارد.
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذَها هُزُواً أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ (لقمان/6)
در حديثى از امام صادق ع مىخوانيم: الغناء مجلس لا ينظر اللَّه الى اهله، و هو مما قال اللَّه عز و جل" وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ":" مجلس غنا و خوانندگى لهو و باطل،مجلسى است كه خدا به اهل آن نمىنگرد، (و آنها را مشمول لطفش قرار نمىدهد) و اين مصداق همان چيزى است كه خداوند عز و جل فرموده" بعضى از مردم هستند كه سخنان بيهوده خريدارى مىكنند تا مردم را از راه خدا گمراه سازند"( وسائل الشيعه ج 12 صفحه 228 (باب تحريم الغناء))
البته " لَهْوَ الْحَدِيثِ"، مفهوم وسيع و گستردهاى دارد كه هر گونه سخنان يا آهنگهاى سرگرم كننده و غفلتزا را كه انسان را به بيهودگى يا گمراهى مىكشاند در بر مىگيرد، خواه از قبيل" غنا" و الحان و آهنگهاى شهوتانگيز و هوسآلود باشد، و خواه سخنانى كه نه از طريق آهنگ، بلكه از طريق محتوى انسان را به بيهودگى و فساد، سوق مىدهد.
و يا از هر دو طريق، چنان كه در تصنيفها و اشعار عاشقانه خوانندگان معمولى است كه هم محتوايش گمراه كننده است و هم آهنگش! و يا مانند داستانهاى خرافى و اساطير كه سبب انحراف مردم از" صراط مستقيم" الهى مىگردد. و يا سخنان سخريه آميزى كه به منظور محو حق و تضعيف پايههاى ايمان مطرح مىشود، همانند چيزى كه از ابو جهل و يارانش نقل مىكنند كه رو به قريش مىكرد و مىگفت:" مىخواهيد شما را از" زقوم" كه" محمد" ما را به آن تهديد مىكند اطعام كنم؟! سپس مىفرستاد و" كره و خرما" حاضر مىكردند و مىگفت:اين همان" زقوم" است! ... و به اين ترتيب آيات الهى را بباد استهزاء مىگرفت.
به هر حال" لهو الحديث" معناى گستردهاى دارد كه همه اينها و مانند آن را فرا مىگيرد، و اگر در روايات اسلامى و سخنان مفسرين روى يكى از اينها انگشت گذارده شده است هرگز دليل بر انحصار و محدوديت مفهوم آيه نيست.(رك:تفسير نمونه، ج17، ص: 15)
According to the Holy Book of Qur'an are the people who are loved by Allah, the people who:
بر طبق قرآن حكيم ؛ انسانهايي كه خداوند دوستشان دارد انسانهايي هستند كه:
Laut dem Heiligen Buch Koran sind die Menschen die von Allah geliebt werden, die Menschen die:
* * * * * * * * * * * * * *
إِنَّ اللَّـهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ. Verily, Allah is Affectionate to the pious. خداوند پرهيزكاران را دوست دارد. Wahrlich, Allah liebt diejenigen, die (Ihn) fürchten. (سوره توبه آيه۴) -[i[Surah At-Taubah Ayeh 4
* * * * * * *
إِنَّ اللَّـهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ. Verily, Allah is Affectionate to Those who judge according to justice. كه خداوند اهل عدل وانصاف را دوست دارد.
Wahrlich, Allah liebt die Gerechten. ( سوره مائده ,آيه۴۲)-[i[Surah Al-Ma'idah, Ayeh 42
* * * * * * *
إِنَّ اللَّـهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُم بُنْيَانٌ مَّرْصُوصٌ.
Verily, Allah appreciates the act of those who fight in His way in rank [united to one another] as a wall of a strong fortress. همانا خداوند ان كساني را كه صف در صف همچون ديواري محكم در راه او كارزار ميكنند
دوست ميدارد.
Gewiß, Allah liebt diejenigen, die auf Seinem Weg kämpfen in Reihe, als wären sie ein zusammengefügter Bau. (سوره صّف ,آيه۴)-[i[Surah As-Saff, Ayeh 4
* * * * * * *
إِنَّ اللَّـهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ.
Verily, Allah bestows affection to those who turn to Him
in repentance and those who purify themselves. همانا خداوند توبه كننده گان و پاكيزه گان را دوست ميدارد. Wahrlich, Allah liebt diejenigen,
die sich (Ihm) reuevoll zuwenden und die sich reinigen. (سوره بقره ,آيه ۲۲۲)-[i[Surah Al-Baqqrah, Ayeh 222
* * * * * * *
إِنَّ اللَّـهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ.
For Allah is Affectionate to those who put their trust in Him. كه خداوند توكل كنندگان را دوست ميدارد.
denn wahrlich, Allah liebt diejenigen, die auf Ihn vertrauen. (سوره آل عمران ,آيه ۱۵۹)-[i[Surah Al-e-Imran, Ayeh 159
* * * * * * *
وَاللَّـهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ. And Allah is Affectionate to those who are patient and steadfast. و خداوند شكيبايان واستقامتكنندگان را دوست مي دارد. Und Allah liebt die Geduldigen. (سوره آل عمران, آيه ۱۴۶)-[i[Surah Al-e-Imran, Ayeh 146
* * * * * * *
.وَاللَّـهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ Verily, Allah does like the good- doers. و خدا نيكوكاران را دوست دارد. Und Allah liebt die Rechtschaffenen. -[i[Surah Al-e-Imran, Ayeh134 (۱۳۴ (سوره آل عمران, آيه
در قران تعريفي خاص از علم ارائه نشده است وفقط به فضيلت علم و علم آموزي تآكيد شده است.
چنددسته از آيات قرآن مجيد محدوديت ها و نقص هاى دانش بشرى را آشكار مى سازد.
1. نادانى انسان در امور مربوط به خود: (اِنَّ اللّهَ عِنْدَه عِلْمُ السَّاعة وَ يُنَزِّلُ الغَيثَ وَ يَعْلَمُ مَا فى الأَرحامِ وَ مَا تَدرى نَفْسٌ ماذا تَكْسِبُ غَدَاً وَ ماتَدْرى نَفْسٌ بِأَىِّ اَرْض تَموتْ اِنَّ اللّهَ عَليمٌ خَبيرٌ) (لقمان: 34)
2. وجود مجهولات در قلمرو ارتباط با جهان مادى و عالم شهادت: (سُبحانَ الَّذى خَلَقَ الأزْواجَ كُلَّها مِمَّا تُنْبِتُ الأَرضُ وَ مِن اَنفُسِهِم وَ مِمّا لاَ يَعْلِمُون)(يس: 36) در آيات 7 سوره روم و 67 سوره انعام و 8 سوره نحل به جنبه هاى ديگرى از نادانستنى هاى بشرى اشاره شده است.
3. وجود مجهولات در قلمرو ارتباط با عالم غيب: (عالِمُ الغَيبِ فَلا يُظْهَرُ عَلى غَيبِهِ اَحَداً) (جن: 26 و 27) و (نمل: 65)، (هود: 49)، (اعراف: 188)، (انعام: 50)
4. كاستى ديگر دانش بشرى نسبيت ارتباط انسان با رويدادهاست: (كَاَنَّهُمْ يَومَ يَرونَها لَمْ يَلبَثُوا اِلاّ عَشيةً او ضُحيها)(نازعات: 46) اثرپذيرى ادراكات از مقايسه ها، پيش دانسته ها و پندارهاى مخدوش كننده در آيات 52 اسراء و 19 كهف، 103 طه، 113 مؤمنون،55روم،65يونس نيزبيان شده است.
5. اطلاعات ناروا و دانستنى هاى ناپسند بيانگر جهت مهمى از كاستى هاى دانش بشرى است. خداوند متعال مى فرمايد: (وَ اَنزَلَ عَلى المَلَكَين بِبابِلِ هاروُتَ وَ ماروُتَ وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ اَحَد حَتّى يَقولُ اِنَّما نَحنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُر فَيَتَعلَّمُونَ مِنهُما ما يُفَرِقُونَ بِه بِينَ المَرْءِ وَ زَوُجِهِ وَ مَا هُمْ بِضارٍّ مِن اَحَد اِلاَّ بِاِذنِ اللّه وَ يَتَعَلَّمونَ ما يَضُرُّهُم وَ لا يَنْفَعُهُم)(بقره: 102)
بدين سان چيزهايى هست كه انسان نمى تواند بداند و چيزهايى ديگرى وجود دارد كه انسان نبايد بداند و يا در مورد آن پرسش كند. 6. همچنين آياتى به طور كلى دانش انسان را كم و محدود شمرده است: (وَ ما اوتيتُمْ مِن العِلمِ الاَّ قَليلا)(اسراء: 85) و همچنين (طه: 114).
7. محدوديت عملكرد حواس براى همه آشكار است و قرآن مجيد نيز به عنوان يكى از عوامل نقص در دانش بشرى به آن مى پردازد. مثلا در ماجراى اصحاب كهف مى فرمايد: (تَحْسَبُهُم اَيقاظاً وَ هُم رَقُودٌ ...) (كهف: 18) همچنين در آيات ملك:40،كهف:86 و103،طه:66،نور: 39،يس:9 به اين مطلب اشاره شده است.
8. قرآن براى بيان محدوديت دانش انسان بر اين موضوع تأكيد فراوان دارد كه تماس با واقعيت محض در آغاز ظهور ابديت و هنگام قيامت حقايق بسيارى را فاش مى سازد. سوره زلزال تماماً در اين باره است. با در نظر گرفتن اين مطالب در دانش حسى و عقلى، شك و ترديد آشيانى امن و ماندگار دارد و دست معرفت بشرى از دامن يقين و آرامش و اطمينان حاصل از آن كوتاه است. و صد البته كه چنين است تا وقتى كه به طرح جامع شناخت در قرآن تكيه نكنيم. در طرح جامع شناخت مواردى كه انسان مى تواند به يقين برسد با شيوه منطقى و قابل اعتمادى تبيين شده است.
پيدايش علم
آدمي تمايل دارد كه هرچه را ممكن است بداند و بفهمد، زيرا كنجكاو زاده شده است. كنجكاوي انسان از كنجكاوي هر موجود زنده ديگر كاملتر و پايدارتر است. رضايت آدمي در فرو نشاندن اين كنجكاوي ، همراه با توانايي او در به خاطر آوردن ، استدلال كردن و ارتباط دادن ، به پيدايش فرهنگ كامل ، و از جمله علم منجر شده است. بنابراين مي توان گفت كه از همان زماني كه انسان ، پاي به اين جهان گذاشته است، علم نيز به وجود آمده و با رشد فكري بشر ، علم تكامل يافته است.
تعاريف علم علم يك واژه عربي است كه از ريشه علم به معني آموزش مشتق شده است. در اصطلاح عاميانه ، اين كلمه در مورد هر نوع آگاهي كه فرد در مورد محيط و مسايل پيرامون خود كسب مي كند، اطلاق ميگردد. و لذا هرچه ميزان آگاهي و معلومات او بيشتر باشد، او را عالمتر ميدانند. به همين علت در قديم به افرادي كه در زمينه علوم مذهبي و قرآني به درجات بالاتري نائل ميشدند، علامه ميگفتند. مانند علامه اميني كه آثار بسيار گرانبهايي از وي بر جاي مانده است.
در باره ي آخرين آياتي كه بر پيامبر (ص) نازل شده است، روايات متعدد و مختلفي وجود دارد؛ و به همين جهت مفسران نيز اختلاف نظر دارند: 1. در بسياري از روايات شيعه و اهل سنت آمده است كه: آخرين چيزي كه بر پيامبر (ص) نازل شده است سوره ي مباركه ي «نصر» مي باشد.[1]
2. روايات ديگري آخرين آيه ي نازل شده را، آيات اول سوره ي برائت بيان مي كنند كه در سال نهم هجرت بعد از فتح مكه در هنگام مراجعه از جنگ تبوك، بر پيامبر (ص) نازل شده است.[2]
3. روايات زيادي نقل شده كه آخرين آيه اي كه نازل شده است، آيه ي « وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فيهِ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ »[3] است كه جبرئيل بعد از نزول دستور داد، در اول آيه 280 سوره بقره قرار گيرد و اين حادثه 21 يا 7 روز قبل از رحلت پيامبر (ص) بوده است.[4]
4. ابن واضح يعقوبي معتقد است طبق روايات صحيح و صريح آخرين آيه اي كه بر پيامبر (ص) نازل شده است، آيه ي اكمال دين "الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً"[5] است.
مرحوم آيت الله معرفت مي گويند: شكي نيست كه سوره ي «نصر» قبل از (آيات اول) سوره ي برائت نازل شده است، چون سوره ي نصر بشارت به فتح مكه است (پس قبل از فتح مكه نازل شده است) يا در همان سال فتح، در مكه نازل شده[7] در حالي كه سوره ي برائت يك سال بعد از فتح مكه نازل شده است.
پس جمع بندي روايات به اين صورت است: الف.از نظر آخرين سوره؛ آخرين سوره ي كامل كه بر پيامبر (ص) نازل شده، سوره ي «نصر» بوده، و آخرين سوره ي نازل شده از لحاظ آيات آغازين سوره ي «برائت» بوده است.
ب. از نظر آيات؛ درباره آخرين آيه ي نازل شده بر پيامبر (ص)، به نظر مي رسد ترجيح با نظريه ي يعقوبي است كه آيه اكمال دين آخرين آيه است. چون اين آيه اعلام به كامل شدن دين و هشدار به پايان رسيدن وحي است. اما در باره ي آيه ي 281 سوره ي بقره، دو نظريه است: 1. اين آيه در حجة الوداع در مني روز عيد قربان بر پيامبر(ص) نازل شده است.[8] اگر اين روايت درست باشد، آخرين آيه، اكمال دين است. چون آيه ي اكمال دين در 18 ذي حجه در برگشت از حجة الوداع نازل شده است. 2. اگر اين روايت درست باشد، بايد آخرين آيه، همين آيه باشد؛ و در اين صورت مي توان گفت كه آيه ي اكمال دين آخرين آيه از آيات احكام است؛ و آيه ي 281 سوره ي بقره آخرين آيه اي است كه بر پيامبر (ص) وحي شده است
.[9] [1] طبرسي، مجمع البيان، ج 10، ص 554؛ بحراني، تفسير برهان، ج 1، ص 29؛ سيوطي، الاتقان، ج ، ص 27. [2] فيض كاشاني، تفسير صافي، ج 1، ص 680. [3] بقره، 281. [4] تفسير شبر، ص 83. [5] مائده، 3. [6] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 35. [7] اسباب النزول، بهامش الجلاليين، ج 2، ص 145. [8] زركشي، برهان، ج 1، ص 187. [9] آيت الله محمد هادي معرفت، تلخيص التهميد، ج 1، ص 80 و 81.
اسامى بخشهاى مختلف سورههاى قرآن
1. سبع طوال. هفت سوره طولانى بقره، آل عمران، نساء، أعراف، أنعام، مائده و يونس. 2. مئين. سورههايى كه عدد آيات آنها از صد متجاوز است، ولى از لحاظ حجم به سبع طوال نمىرسند كه نزديك به دوازده سورهاند و عبارتند از: هود، يوسف، نحل، كهف، مريم و ....
3. مثانى. سورههايى كه عدد آيات آنها زير صد قرار دارد و نزديك بيست سورهاند و از اين جهت مثانى گفته مىشوند كه قابل تكرارند و به جهت كوتاه بودن بيش از يك مرتبه تلاوت مىشوند. 4. حواميم. هفت سورهاى كه با حروف «حم» شروع مىشود كه عبارتند از:مؤمن، فصلت، شورى، زخرف، دخان، جاثيه و أحقاف.
5. ممتحنات. نزديك به بيست سورهاند و عبارتند از: فتح، حشر، سجده، طلاق، ن و القلم، حجرات، تبارك، تغابن، منافقون، جمعه، صف، جن، نوح، مجادله، ممتحنه و تحريم.
6. مفصّلات. از سوره الرحمان تا آخر قرآن است؛ چون فواصل (آيههاى) اين سورهها كوتاه است بدين نام ناميده شدهاند.)تاريخ قرآن معرفت ص: 80 )
آيه الله معرفت معتقد بودند كه اسامى سورهها مانند تعداد آيات هر سوره توقيفى است و با صلاحديد شخص پيامبر نامگذارى شده است؛ بيشتر سورهها يك نام دارد و برخى دو يا چند نام. اين نامگذاريها، طبق شيوه عرب با كوچكترين مناسبت انجام مىگرفته است
نامگذاري سوره هاي قرآن
خصلت هاي سه گانه بنده خوب خدا
مرز اخلاقي تجسس و كنجكاوي
آيا ما آدماي خوبي هستيم ؟
حدود اخلاقي خوردن و آشاميدن