تاريخ ورود كاروان اسراي اهل بيت به شهر شام:
روز اول ماه صفر ، سال شصت و يك هجري.
فرمان يزيد هنگام رسيدن كاروان اسراي اهل بيت به شام:
يزيد دستور داد تا منزلش را به بهترين نحو تزيين كنند و با شكوهترين تخت سلطنتي اش را بياورند و اطراف آن صندلي هايي از طلا و نقره بگذارند...
مظلوميت اسراي اهل بيت هنگام ورودشان به شام:
دشمنان ، اسراي اهل بيت را به مدت سه ساعت در شاوغ ترين دروازه ،
يعني دروازه ساعت نگه داشتند و اهالي شام با جمعيتي نزديك به پانصد نفر از زن و مرد
به استقبال اسرا آمدند و اطراف حضرت زينب و ساير اسراي ديگر حلقه زدند
و از شدت خوشحالي هلهله و پايكوبي كردند و تعداد چشمگيري از آنان رقصيدند.
خطاب حضرت زينب به سر بريده امام حسين هنگام ورود به شام:
اي برادر! به ما بنگر و نگاهت را از ما دور مكن ، در حالي كه ما بين ستمگران گرفتاريم و مي بيني چگونه با ما رفتار مي كنند.
سخنان حضرت زينب با اهلي شام درباره قاتلان امام حسين:
اي مردم شام! بدانيد كه اين گروه كافر يزيد و مزدورانش سر برادرم حسين را از بدنش جدا كردند.
فخر و كبر شمر از كشتن امام حسين در ميان اهالي شام:
روايت شده وقتي اسراي اهل بيت وارد شام شدند ،
سر مبارك امام حسين بر روي نيزه بود و نيزه دار آن شمر بود كه با غرور و شادي مي گفت:
من صاحب نيزه بلند هستم ، من داراي دين واقعي هستم ، من پسر سردار اوصيا را كشتم و سرش را براي اميرالمومنين يزيد آوردم.
برخورد حضرت زينب هنگام ديدن فخر شمر از كشتن امام حسين:
حضرت زينب با شهامت بسيار خطاب به شمر فرمود:
خدا تو و پدرت را لعنت كند ، دروغ مي گويي اي شمر! واي بر تو اي شمر! آيا براي يزيد ملعون به خاطر كشتن حسين افتخار مي كني؟
آن حسيني كه گهواره اش را جبرئيل و ميكائيل مي جنبانيد ،
آن حسيني كه نامش بر سراپرده عرش خداوند نوشته شده است
آن حسيني كه خداوند مقام نبوت را به وجود جدش رسول خدا ختم نمود
و به وسيله پدرش علي ريشه هاي مشركان را قطع كرد...
فرمايش امام سجاد به نعمان پيرامون دردناك ترين لحظات اهل بيت در شام:
اما سجاد به يكي از ياران خود به نام نعمان بن منذر مدائني پيرامون دشوارترين لحظات اهل بيت در شهر شام فرمودند:
در شهر شام ، هفت مصيبت بر ما وارد شد كه از آغاز اسري تا آخر ، چنان مصيبتي بر ما وارد نشد ، سپس حضرت به بيان تك تك مصائب پرداختند:
1- آنگاه كه مردم شام گرداگرد ما جمع شدند و شمشير هايشان را بر روي ما كشيدند و كفش هايشان را به سوي ما پرتاب كردند و ما را به مدت زيادي در كنار دروازه ساعت در معرض ديد مردم قرار دادند و مردم كنار ما دف مي زدند و هلهله مي كردند.
2- آن موقع كه سرهاي شهدا را از مقابل اسرا عبور دادند و سر عمويم عباس را روبروي عمه ام زينب و ام كلثوم قرار دادند و سر علي اكبر و قاسم را مقابل ديدگان سكينه و فاطمه گذاشتند و به آنها جسارت و اهانت كردند.
3- آن وقتي كه مردم شام از بالاي بام خود آب گرم بر ما ريختند و سر من و عمه هايم سوخت و وقتي كه با شعله هاي آتش ما را مرود حمله قرار دادند.
4- آن لحظه اي كه ما را از طلوع آفتاب تا غروب آن كنار افراد آوازه خوان و ترانه خوان قرار دادند و مردم از هر سو مي امدند تا ما را ببينند. و زماني كه ما را در بازارهاي شام در معرض ديدگان مردم گرداندند و مردم با تنفر و كينه به ما مي گفتند: بكشيد اينان را كه هيچ آبرويي براي اسلام ننگه نداشتند.
5- هنگام يكه ما را با ريسمان از كنار خانه هاي يهود و نصاري عبور دادند و گتفند: اين ها همان افرداي هستند كه پدرانشان در خيبر و خندق پدارن شما را به قتل رساندند و خانه هاي شما را ويران نمودند. از آنان انتقام بگيريد ، ان ها هم با خاك و سنگ و چوب ما را مورد حمله قرار دادند.
6- زماني كه ما را به بازار نخاس ها(بازار برده فروشان) بردند و خواستند ما را به عنوان غلام و كنيز بفروشند.
7- آ ن هنگام كه ما را در خرابه اي جاي دادند كه سقف نداشت ، از اين رو شب ها از سرما و روزها از گرما در فشار بوديم و بر اثر شدت گرسنگي و تشنگي و وحشتي كه به وجود آورده بودند ، همواره در ناامني و خطر به سر مي برديم.