روزى داخل اتاق نشسته بودم به گونه اى كه صداى دم درِ حياط را مى شنيدم ، بچّه همسايه دم در بازى مى كرد فقيرى آمد و به او گفت : برو از خانه تان چيزى براى من بياور. بچه رو به فقير كرد و گفت : خوب ، برو از مامانت بگير.
فقير جواب داد: من مامان ندارم تو برو از مامانت بگير و بياور.
آقاى بهجت مى فرمودند: من از اين گفتگوى بچّه با فقير يك نكته دستم آمد، با خود گفتم اين بچّه آن قدر به مامانش اطمينان دارد كه فكر مى كند هر چه بخواهد از او مى تواند بگيرد.
ايشان چنين نتيجه مى گرفتند كه اگر ما به همين اندازه كه اين بچّه به مادرش اطمينان دارد به خداوند اطمينان داشتيم و تمام خواسته هاى خود را از او درخواست مى كرديم ، هيچ مشكلى نداشتيم و همه كارهايمان درست مى شد.
يكي از اعلام نجف نقل مي كرد: «من يك روز به دكان سبزي فروشي رفته بودم ديدم مرحوم قاضي خم شده و مشغول كاهو سواكردن است و به عكس معمول، كاهوهاي پلاسيده و آن هايي را كه داراي برگ هاي خشن و بزرگ هستند را بر ميدارد.
من كاملاً متوجه بودم تا مرحوم قاضي كاهو ها را به صاحب دكان داد و ترازو كرد و مرحوم قاضي آن ها را زير عبا گرفت و روانه شد. من كه در آن وقت طلبه جواني بودم و مرحوم قاضي مسن و پيرمردي بود به دنبالش رفتم و عرض كردم آقا سؤالي دارم، چرا شما به عكس همه، اين كاهوهاي غير مرغوب را سوا كرديد؟
مرحوم قاضي فرمود: آقا جان من! اين مرد فروشنده شخص بي بضاعت و فقيري است و من گاهگاهي به او مساعدت مي كنم و نمي خواهم چيزي به او داده باشم تا اولاً آن عزت و شرف و آبرو از بين برود و ثانياً خداي نخواسته عادت كند به مجاني گرفتن و در كسب هم ضعيف شود. براي ما فرقي ندارد كاهوهاي لطيف و نازك بخوريم يا از اين كاهوها و من مي دانستم كه اين ها بالاخره خريداري ندارد و ظهر كه دكان را ببند آن ها را به بيرون خواهد ريخت لذا براي عدم تضرر او مبادرت به خريدن كردم.»
در خاطره اي ديگر، سيد عبدالحسين قاضي( نوه ايشان) نقل مي كند:« يكي از خويشاوندان مرحوم قاضي و سيد محسن حكيم فوت مي كند. جنازه او را وارد صحن مطهر امام مي كنند تا بر آن نماز بخوانند. در نجف مرسوم است كه از بزرگي كه در تشييع جنازه حضور دارد مي خواهند كه بر جنازه نماز بخواند. در آن زمان آيت الله حكيم جوان بودند و مرحوم قاضي چه از نظر سن و چه از نظر مقام بالاتر بودند.
خانواده شخصي كه فوت شده بود رو به مرحوم قاضي مي كنند و از ايشان درخواست مي كنند كه بر جنازه نماز بخوانند اما مرحوم قاضي رو به آقاي حكيم مي كنند و مي گويند: « شما بفرماييد نماز را بخوانيد. اگر من نماز بخوانم كسي من را نمي شناسد و به من اقتدا نمي كند و ثوابي كه قرار است به اين شخص كه مرحوم شده برسد، كم مي شود، اما اگر شما نماز بخوانيد. مردم شما را مي شناسند و افراد بيشتري به شما اقتدا مي كنند و ثواب بيشتري به اين فرد مي رسد. »
آقاي سيد محمد حسن قاضي كه آن روزها را به ياد مي آورد درباره قرآن خواندن مادرشان اين گونه مي گويد:« بله، مادرم به آقاي قاضي مي گفت: آخر شما چه آقايي هستي كه من سال هاي سال در منزل شما هستم، و شما يك قرآن خواندن به من ياد ندادي، و البته اين قرآن خواندن براي كسي كه اصلاً سواد خواندن و نوشتن نداشته باشد خيلي دشوار است.
آقا فرمودند : تو قرآن را باز كن، مقابل هر سطر يك صلوات بفرست و بعد بخوان.
ايشان هم به همين صورت صلوات مي فرستادند و قرآن مي خواندند. بعداً ما كه بزرگ شديم و خواندن و نوشتن ياد گرفتيم، من مي آمدم به مادرم مي گفتم اين آيه اي كه من مي خوانم كجاي قرآن است؟ و ايشان پيدا مي كرد و نشان مي داد. يعني خواندن و نوشتن بلد نبود ولي اشاره مي كرد كه فلان صفحه است و سطر آن را هم تعيين مي كرد. »
در شهر مكه، جواني فقير مي زيست و همسري شايسته داشت. روزي هنگام بازگشت از مسجدالحرام، در راه، كيسه اي يافت. چون آن را گشود، ديد هزار دينار طلا در آن است. خوشحال نزد همسر آمد و داستان را باز گفت.
زنش به او گفت: " اين لقمه حرام است، بايد آن را به همان محل ببري و اعلام كني، شايد صاحبش پيدا شود." جوان از خانه بيرون آمد، وقتي به جايي رسيد كه كيسه زر را يافته بود، شنيد مردي صدا مي زند: "چه كسي كيسه اي حاوي هزار دينار طلا يافته است؟" جوان پيش رفت و گفت: "من آن را يافته ام، اين كيسه توست، بگير طلاهايت را!"
مرد كيسه را گرفت و شمرد ، ديد درست است. دوباره پول ها را به او بازگرداند و گفت: "مال خودت باشد، با من به منزل بيا، با تو كاري ديگر دارم."
سپس جوان را به خانه خود برد و نُه كيسه ديگر كه در هر كدام هزار دينار زر سرخ بود، به او داد و گفت: " همه اين پولها از آن توست!"
جوان شگفت زده شد و گفت: " مرا مسخره مي كني؟"
مرد گفت: "به خدا سوگند كه تو را مسخره نمي كنم. ماجرا اين است كه هنگام شرفيابي به مكه، يكي از عراقيان، اين زرها را به من داد و گفت: اينها را با خود به مكه ببر و يك كيسه آن را در رهگذري بينداز. سپس فرياد كن چه كسي آن را يافته است. اگر كسي آمد و گفت من برداشته ام، نُه كيسه ديگر را نيز به او بده؛ زيرا چنين كسي امين است. شخص امين، هم خود از اين مال مي خورد و هم به ديگران مي دهد و صدقه ما نيز، به واسطه صدقه او، مقبول درگاه خداوند مي افتد!"
جوان، پول ها به خانه آورد به دليل امانتداري و صداقت، از ثروتمندان روزگار شد.
تنظيم: هدهدي، گروه دين و انديشه تبيان
منبع:
اويس قرني، محمد محمدي، ص 229.
يكي، در پيش بزرگي از فقر خود شكايت ميكرد و سخت ميناليد. گفت: خواهي كه ده هزار درهم داشته باشي و چشم نداشته باشي؟ گفت: البته كه نه. دو چشم خود را با همه دنيا عوض نميكنم.
گفت: عقلت را با ده هزار درهم، معاوضه ميكني؟
گفت: نه.
گفت: گوش ودست و پاي خود را چطور؟
گفت: هرگز.
گفت: پس هم اكنون خداوند، صدها هزار درهم در دامان تو گذاشته است. باز شكايت داري و گله ميكني؟!بلكه تو حاضر نخواهي بود كه حال خويش را با حال بسياري از مردمان عوض كني و خود را خوشتر و خوش بختتر از بسياري از انسانهاي اطراف خود ميبيني. پس آنچه تو را دادهاند، بسي بيشتر از آن است كه ديگران را دادهاند و تو هنوز شكر اين همه را به جاي نياورده، خواهان نعمت بيشتري هستي!.
پي نوشت:
* اثر امام محمد غزالي.
زيارت اربعين يادتون نره
آيا مسخ شدن ممكن است؟
در كتاب نصايح كه اين روايت از آنجا نقل شده، توضيحي در ادامه نقل حديث آمده كه معناي حديث را روشن مي كند؛ بنده متن روايت و توضيح آن را نقل مي كنم:
على- عليه السّلام- فرمايد: از پيغمبر- صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- پرسيدم: حيوانات مسخ شده كدامند؟ فرمود: سيزده تا: فيل، خرس، خوك، ميمون، مارماهى، سوسمار، شبپره (يا پرستو)، كرم سياه آبى، عقرب، عنكبوت، خرگوش، سهيل و زهره (نام دو حيوان دريايى است).
پرسيدند: علت مسخ اينها چه بوده؟
فرمود: فيل: مردى لوطى (اهل لواط) بود.
خرس: مرد مأبونى بود كه مردها را به خود مىخواند.
خوك: عده اى نصرانى بودند كه از خدا خواستند غذاى آسمانى بر آنها بفرستد و با اين كه خواسته شان عملى شد بر كفر خود افزودند.
ميمون: كسانى بودند كه روز شنبه بر خلاف دستور دينشان ماهى گرفتند.
مارماهى: مرد ديوثى بود كه همسرش را در اختيار مردم مى گذاشت.
سوسمار: باديه نشينى بود كه، سر راه بر حاجيان مىگرفت و اموالشان را مى ربود.
شبپره: دزدى بود كه خرماهاى مردم را از سر درختان سرقت مى كرد.
كرم سياه: سخن چينى بود كه، ميان دوستان جدايى مى انداخت.
عقرب: مرد بدزبانى بود كه هيچكس از نيش زبانش آسوده نبود.
عنكبوت: زنى بود خيانتكار به شوهر.
خرگوش: زنى بود كه غسل حيض و غيره نمى كرد.
سهيل: گمرك چينى بود در يمن.
زهره: زنى نصرانى بود، و اين زن همان است كه هاروت و ماروت را فريفت.
استاد مشكيني در ادامه اين روايت مي نويسد:
مرحوم شيخ صدوق فرمود: انسان هايى كه مسخ مى شوند بيش از سه روز زنده نمى مانند و تناسل هم نمى كنند. حيواناتى كه اينك مسخ شده ناميم به طور مجاز اين نام بر آنها نهاده اند چون مسخ شده ها به اين شكل بوده اند، اما اين كه گوشت اينها حرام است براى همان شباهت به مسوخ است، خدا خواسته از اين گوشت ها استفاده نكنند تا عذاب الهى در نظرشان بزرگ جلوه كند. (نصايح، ص 339)
فكر نمي كنم با اين توضيحي كه استاد مشكيني در ادامه مطلب آورده اند، چندان نيازي به توضيح باشد.
همان طور كه آية الله مشكيني نقل نموده اند، شيخ صدوق در خصال بعد از نقل روايت مي نويسد:
مسخ شده ها بيش از سه روز نماندند و مردند و نسلي از آنها باقي نماند. اين حيواناتى كه اكنون مسوخ ناميده مى شوند [مثل ميمون و خوك و ...]، نام مستعار و مجازى براى آنهاست و آنها به شكل مسخ شده هايى هستند كه خداوند گروهى را به سبب معصيت به آن شكل مسخ نموده و نعمتهايى را كه داشتند تغيير داد لذا خداوند خوردن گوشت اين حيوانات را حرام كرد تا از آنها استفاده نشود و عقوبت آن گنهكاران مسخ شده در نظر مردم كوچك شمرده نشود. (الخصال، ج2، ص 49)
نتيجه اينكه:
انسان هايي در گذشته گناهاني انجام دادند و خداي متعال بنا براين روايات (كه حالا فرض كنيم از نظر سندي هم درست باشد)، آنها را به عقوبت تكرار گناهانشان مسخ نمود و به شكل حيواناتي كه نام برده شده درآورد. اين افراد مسخ شده سه روز بيشتر زنده نمي ماندند و از بين مي رفتند و فرزندي از آنها زاده نمي شد و نسلي نداشتند. به طور طبيعي مردمي كه احيانا گناهان و آلودگي هاي آنها را مي ديدند و احيانا از دست آنان آزار ديده بودند، عاقبت آنها و مسخ شدنشان را هم مي ديدند، لذا خداوند گوشت حيواناتي كه آنها به شكلشان درآمده بودند را حرام اعلام نمود تا بزرگي اين مجازات در اذهان عمومي شكسته نشود و مايه عبرت بينندگان شود و هرگز به آن گناهان و آلودگي ها رو نياورند!
مرحوم علامه مجلسي در بحار الانوار بابي آورده با عنوان «أنواع المسوخ و أحكامها و علل مسخها» و اين روايت به همراه روايات مشابه ديگر را در ذيل آن نقل نموده است. (بحارالانوار، ج62، ص220)
پاسخ كوتاه:
شيطان داراي فرزنداني است كه وي را كمك مي كنند و تقريبا همه فرزندان وي راه او را در پيش گرفته و همانند او ملعون و مطرودند جز تعداد نادري از آنها؛
مانند شيطاني كه همراه حضرت رسول اعظم (ص) آفريده شده بود و حضرت وي را مسلمان كرد.
پاسخ كامل:
شيطان هم مانند انسان ها داراي فرزنداني است. اين مطلب، هم در قرآن و هم در روايات اهل بيت (ع) بيان شده است. قرآن مي فرمايد: "آيا شيطان و
فرزندانش را به جاي من دوست خود مي گيريد، در صورتي كه مي دانيد آنها دشمن شما هستند... ".[1]
علامه مجلسي در كتاب "السماء و العالم" از كتاب بحار الانوار مي فرمايد: "روايت است كه خداوند به ابليس فرمود: "فرزندي به آدم ندهم، جز اين كه
مانندش به تو مي دهم و هر آدمي شيطاني همزاد خود دارد".[2]
فرزندان شيطان همانند خود شيطان براي گمراه كردن نسل انسان زاده شده و راه او را در پيش مي گيرند. پس مسلما لعنت شيطان آنها را نيز شامل مي شود.
البته تا زماني كه راه شيطان را در پيش داشته باشند كه تقريبا همه آنان اين چنين هستند، مگر افراد نادري از ذريّه شيطان كه مسلمان شده باشند.
علامه مجلسي در همين كتاب مي فرمايد: "به رسول الله عرض شد: آيا شما هم شيطاني به همراه خود داريد؟ فرمودند: آري، ولي خداوند مرا كمك كرده
و توانستم او را مسلمان كنم".[3]
در پايان تذكر نكاتي سودمند به نظر مي رسد:
1. از آيات قرآن به دست مي آيد كه ولايت ذريه[4] و قبيله[5] او كه قرآن از آنان اسم برده است، جزئى است؛ مثلا يكى از ايشان بر بعضى از مردم ولايت
و تصرف دارد، ولى بر بعض ديگر ندارد، يا در بعض اعمال دارد و در بعض ديگر ندارد، يا اين كه اصلا ولايت واقعى ندارند، بلكه ولايتشان در حدود معاونت و كمك
شيطان اصلى (ابليس) است و او ريشه تمامى كارهاي بدي است كه از انسان ها سر مىزند.[6]
2. شيطان اصلى (ابليس) از جن است[7] و از اين كه قرآن در يك جا براى شيطان ذريه قرار داده[8] و در جاى ديگر هم نسبت مرگ و مير به آنها داده،[9]
مىتوان فهميد كه تناسل در ميان جن نيز جارى است؛ زيرا معهود و مألوف از هر جاندارى كه ذريه و مرگ و مير دارد، اين است كه تناسل هم داشته باشد. چيزى
كه هست اين سؤال بدون جواب مىماند كه آيا تناسل جن هم مانند انس و ساير جانداران با عمل آميزش انجام مىيابد و يا به وسيله ديگرى است؟ از آيات قرآن نمي توان چيزي فهميد.[10]
منبع: آيا شيطان فرزند داشته و آنها نيز ملعون هستند؟ - islamquest
[1] "افتتخذونه و ذرّيته اولياء من دوني و هم لكم عدو... "، كهف،50.
[2] ترجمه كتاب السماء و العالم، ص 243.
[3] همان، ص 254.
[4] كهف، 50.
[5] "انه يراكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم انا جعلنا الشياطين اولياء للذين لا يؤمنون"، اعراف، 27.
[6] ترجمة الميزان، ج 12، ص 63.
[7] "فَسجَدُوا إِلا إِبْلِيس كانَ مِنَ الْجِنّ"، كهف، 50.
[8] كهف، 50.
[9] "قد خلت من قبلهم من الجن و الانس"،احقاف، 18.
[10] ترجمه الميزان، ج 12، ص 226.
اولين كسى كه نوحه خواند و گريست ؛ چون او را به زمين فرستادند، به ياد بهشت و نعمتهاى آن نوحه و گريه كرد
شيطان، نخستين كسى بود كه بعضى كارها را مرتكب شد و پيش از او كسى آنها را انجام نداده بود. و آنها از اين قرارند: - اولين كسى كه قياس نمود و خود را از حضرت آدم عليه السلام برتر و بالاتر دانست و گفت : من از آتشم و او از خاك در حالى كه آتش از خاك بالاتر است .
- اولين كسى كه در پيشگاه با عظمت الهى تكبر نمود و به دستور خالق خود عمل نكرد.
- اولين كسى كه كه معصيت و نافرمانى خدا را كرد و آشكارا با او مخالفت نمود.
- اولين كسى كه به دروغ گفت : خدا گفته از اين درخت نخوريد، چون درخت جاويد است و اگر كسى از آن بخورد تا ابد زنده مى ماند و با خدا شريك مى شود.
- اولين كسى كه كه قسم به دروغ خورد و گفت : من شما را نصيحت مى كنم .
- شيطان اولين كسى است كه صورت هاى مجسمه و بت را ساخت
- اولين كسى كه نماز خواند و يك ركعت آن چهار هزار سال طول كشيد.
- اولين كسى كه كه غنا و آواز خواند، همان زمانى كه آدم عليه السلام از درخت نهى شده خورد.
- اولين كسى كه نوحه خواند و گريست ؛ چون او را به زمين فرستادند، به ياد بهشت و نعمتهاى آن نوحه و گريه كرد.
- اولين كسى كه لواط كرد آنگاه كه به ميان قوم لوط آمد.
- اولين كسى كه دستور ساختن منجنيق را داد تا حضرت ابراهيم عليه السلام را با آن در آتش اندازند.
- اولين كسى كه دستور ساختن نوره را در زمان حضرت سليمان داد، براى اين كه موهاى اضافى پاى بلقيس پادشاه سبا را از بين ببرند.
- اولين كسى كه دستور ساختن شيشه را داد تا حضرت سليمان عليه السلام آن را روى خندق گذارد و بلقيس را آزمايش كند.
- اولين كسى كه عبادت و بندگى او، فرشتگان را به تعجب در آورد!
- اولين كسى كه به خداى خود اعتراض كرد.
- اولين كسى كه شبيه شدن به ديگران را مطرح و مردم را به آن تشويق كرد.
- اولين كسى كه كه سحر و جادو كرد و آن دو را به مردم ياد داد.
- اولين كسى كه براى زيبايى ، زلف گذاشت .
- اولين كسى كه شبيه شدن به ديگران را مطرح و مردم را به آن تشويق كرد.
- اولين كسى كه نقاشى كرد و چهره كشيد.
- اولين كسى كه آتش حسدش شعله ور شد.
- اولين كسى كه به ناحق مخاصمه و جدال كرد.
- اولين كسى كه خداى تعالى به او لعنت نمود و از ناراحتى فرياد كشيد.
- اولين كسى كه به خدا كفر ورزيد.
- اولين كسى كه گريه دروغى نمود.
- اولين كسى كه عبادت و خلقت خود را ستود.
- اولين كسى كه صورت هاى مجسمه و بت را ساخت .
آنچه كه از آيات و روايات بر ميآيد آن است كه، بزرگترين وسوسه شيطان، دعوت و وسوسه كردن انسان به پيروي از «نفس امّاره» است.
نفس امّاره، دشمن بزرگى است كه آدمى را به كارهاى زشت و ناروا وامىدارد، مگر آنكه خدا به لطف خاص خود آدمي را حفظ فرمايد: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي».[1] شيطان، بالاترين وسوسهها را در اين نفس انجام خواهد داد.
در اينجا به نمونهاي از روايات -كه از آنها فهميده ميشود بزرگترين دشمن انسان نفس امّاره است و به پيروي آن، بزرگترين چيزي را كه شيطان به آن دعوت كرده و وسوسه ميكند، پيروي از هواهاي نفساني است- اشاره ميكنيم.
[2]
1. پيامبر خدا(ص) فرمود: «آفت دين، هواي نفس است».[3] و «برترين جهاد اين است كه به خاطر خداوند متعال با نفْس و هواهاي نفسانيت جهاد كنى».[4]
2. امام علي(ع): «با نفس خويش مبارزه كن و توان و كوشش خود را براي آخرت به كار گير».[5] و «جهاد كردن با نفْس، آن را در ارتكاب گناهان مهار ميكند».[6]
3. امام صادق(ع): «خوشا به حال بندهاي كه براي خدا با نفْس و هوس خويش جهاد كند. هر كه لشكر هوا و هوس خود را شكست دهد، به خشنودي خدا دست يابد و هركه خِرَدش، با كوشش و شكستگي و فروتني، بر بساط خدمت گزاري به خدا، بر نفْس امّارهاش چيره شود، به پيروزي بزرگي دست يافته باشد. ميان بنده و خداوند حجابي ظلمانيتر و وحشتناكتر از نفْس و هواي نفْس نيست و براي كشتن اين دو، سلاح و ابزاري چون احساس نياز به خدا و خضوع و خشوع و گرسنگي و تشنگي كشيدن در روز و شب زندهداري نيست كه اگر چنين كسي بميرد، شهيد است و اگر زنده بماند و همچنان به اين راه ادامه دهد، خداوند فرجام او را به آن رضوان بزرگ ختم كند. خداوند عزّ وجلّ فرمود: «و آنها كه در راه ما (با خلوص نيّت) جهاد كنند، قطعاً به راههاى خود، هدايتشان خواهيم كرد و خداوند با نيكوكاران است».[7]، [8]
4. امام كاظم(ع): «براي بازداشتن نفْس خود از خواهشهايش با آن مبارزه كن كه مبارزه با نفْس، همچون مبارزه با دشمنت، بر تو واجب است».[9]
به هر حال، همهي گناهان -به واسطه و يا بدون واسطه- به نفس امّاره بر ميگردد، و مهار نكردن نفس امّاره و پيروي از هوسها و خواهشهاي آن، باعث ارتكاب گناهان بزرگي همچون شرك به خداوند متعال ميشود، چنانكه در قرآن كريم ميخوانيم: «و آن كسى كه براى خدا، شريكى قرار دهد، گناه بزرگى مرتكب شده است».[10]
[1]. يوسف، 53.
[2]. ر.ك: نمايه هاي «جلوگيري از وسوسهي گناه»، سؤال 3859؛ «مراحل آغازين خود سازي و تزكيهي نفس»، سؤال 387.
[3]. مجلسى، محمد باقر، مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، محقق و مصحح: رسولى محلاتى، هاشم، ج 10، ص 287، دار الكتب الإسلامية، تهران، چاپ دوم، 1404ق.
[4]. المتقي الهندي، علاء الدين علي كنز العمال، ج 4، ص 431، ح 11265، مؤسسة الرسالة، بيروت، 1409ق.
[5]. تميمى آمدى، عبد الواحد بن محمد، غرر الحكم و درر الكلم، محقق و مصحح: رجائى، سيد مهدى، ص 142، ح 182، دار الكتاب الإسلامي، قم، چاپ دوم، 1410ق.
[6]. همان، ص 227، ح 112.
[7]. عنكبوت، 69.
[8]. مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 67، ص 69، دار إحياء التراث العربي، بيروت، چاپ دوم، 1403ق.
[9]. ابن شعبه حرانى، حسن بن على، تحف العقول عن آل الرسول صلى الله عليه و آله، محقق و مصحح: غفارى، على اكبر، ص 399، جامعه مدرسين، قم، چاپ دوم، 1404ق.
[10]. نساء، 48.
شيطان و عوامل ضد الهى و انسانى براى دست يافتن به انسان و از دست گرفتن سرمايههاى معنوى او و نابود ساختن قوا و استعدادهاى الهىاش و زير صفر بردن اعتبار و ارزش خدايىاش، راههاى گوناگون دارند كه خود انسان علت باز بودن آن راههاست كه با توفيق حضرت محبوب و رعايت قواعد الهيه راههاى نفوذ دشمنان ديرينه سد خواهد شد.
راستى! نسبت به خود آسوده نباشيد و از شرور و فتن و علل اغوا و وسوسه غافل نباشيد كه تا زندهايد خطر بر شما نزديك است و بر شماست كه هميشه در حالت دفع خطر باشيد، راه دفع تمام خطرات ابليسى و شيطانى و طاغوتى پناه بردن به خداست كه اگر عملًا پناه ببريد از خطر در امان خواهيد بود، گفتن «اعوذ باللّه» و اينگونه استعاذه را چندان قدرتى و كمالى نيست، استعاذه حقيقى آن است كه هر در ورود آن ديو و طريق اغوا و اضلال او بازشناسى و از هر راه كه قصد تو كند سر راه در وى دربندى.
راههاى نفوذ شيطان
ارباب مجاهده كه عنان اختيار از دست اين مكار برده اند، فرموده اند كه او از ده باب درمى آيد.
اول: از باب حرص و آن را به قناعت مىتوان بست و كريمه:
[وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها] «1».
و هيچ جنبدهاى در زمين نيست مگر اينكه روزىِ او برخداست.
را نصب العين خود ساخت.
دوم: از باب طول امل درمى آيد و آن را به خوف از موت مىتوان مسدود كرد و التجا به كريمه:
[كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ] «2».
هر كسى مرگ را مى چشد و بدون ترديد روز قيامت پاداشهايتان به طور كامل به شما داده مى شود. پس هر كه را از آتش دور دارند و به بهشت درآورند مسلماً كامياب شده است و زندگى اين دنيا جز كالاى فريبنده نيست.
سوم: از ممر طلب راحت و نعمت در مىآيد و آن را به زوال نعمت و ياد كردن صعوبت و سختى حساب مقابله مىتوان كرد و تأديب او به وعيد:
[ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ] «3».
بگذارشان تا بخورند و [با لذايذ مادى و زودگذر] كامرانى كنند، و آرزوها، سرگرمشان نمايد؛ سپس [حقّانيّت اسلام و فرجام شوم خود را] خواهند فهميد.
اينان را به خورد و خواب طبيعى و لذات حيوانى واگذار تا آمال و اوهام دنيايى آنان را غافل كند پس زود است كه نتيجه كامرايى بيهوده و بى ثمر خويش را بيابند.
چهارم: از ممر عجب و خودبينى در مى آيد و آن راه را به خوف از عاقبت مسدود بايد ساخت و تقويت از آيات:
[يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعِيدٌ* فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ* خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ* وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ] «4».
روزى كه چون فرا رسد، هيچ كس جز به اجازه او سخن نمىگويد؛ پس برخى تيرهبخت و برخى نيكبختاند.* اما تيرهبختان [كه خود سبب تيرهبختى خود بودهاند] در آتشاند، براى آنان در آنجا نالههاى حسرتبار و عربده و فرياد است.* در آن تا آسمانها و زمين پابرجاست جاودانهاند، مگر آنچه را كه مشيّت پروردگارت اقتضا كرده است؛ بىترديد پروردگارت هر چه را اراده مىكند، انجام مىدهد.* اما نيكبختان [كه به توفيق و رحمت خدا سعادت يافتهاند] تا آسمانها و زمين پابرجاست، در بهشت جاودانهاند مگر آنچه را مشيّت پروردگارت اقتضا كرده، [بهشت] عطايى قطع ناشدنى و بى پايان است.
پنجم: دخل و تصرف وى از ممر استخفاف برادران مؤمن است، آن را به رعايت حرمت و مبادرت ايشان قلع بايد نمود.
ششم: عبور او از راه حسد است، آن را به رضا دادن به قسمت الهى و عدل در حكم او بايد مقابله نمود و استدلال به آيات شريفه سى و دوم تا سى و نهم سوره مباركه زخرف بايد نمود آنجا كه مى فرمايد:
آيا آنان كه راضى از اوضاع عادلانه جهان نيستند، بايد رحمت و عنايت خداى را تقسيم كنند! در صورتى كه ما خود معاش حيات و روزى آنان را در دنيا تقسيم كردهايم و بعضى را بر بعض ديگر به انواع عنايات برترى داده تا با كمك گيرى از يك ديگر چرخ زندگى بگردد و رحمت الهى از آنچه جمع مى كنند بهتر است.
مردم يك نوع و يك رشته و امتند، چند روزى در اين دنيا هستند و به اندازه معيشت در اختيار آنهاست، اگر نه اين بود كه مردم يك امتند، ما آنان كه به حق كافر مى شدند، «از پستى دنيا و بى قدرى آن به مال فراوان» سقف خانه هايشان را از نقره خام قرار مى داديم و چندين طبقه كه با نردبان بر سقف بام روند.
و نيز بر منازلشان درهاى بسيار (كنايه از وسعت خانه) و تختها كه بر آن تكيه زنند و عماراتشان را به زر و زيور مىآراستيم ولى اينها همه متاع پست و فانى دنياست، اگر داراى ارزش بود بر آنان آن مى كرديم كه گفتيم:
هر كس از ياد خدا رخ برتابد شيطان را برانگيزيم كه يار و همنشين او باشد.
آرى، تمام متاع دنيا در نزد خدا بىارزش است، اگر همه آن هم بر فرض نزد يك نفر باشد، ارزش حسد ورزيدن و اينكه شيطان همنشين دل انسان گردد، ندارد.
شياطين، مردم را از راه خدا بازدارند و به گمراهى افكنند و آنان پندارند كه به راه درست مى روند.
تا زمانى كه از دنيا به سوى ما باز آيند، آن گاه با حسرت گويد: اى كاش ميان من و آن شيطان فاصله اى به دورى مشرق و مغرب بود كه او براى من همنشين و يار بسيار بدى بود.
آن روز حسرت و پشيمانى براى شما سودى ندارد؛ زيرا در دنيا از حدود الهى تجاوز كرديد و امروز با شياطين در عذاب دوزخ شريك هستيد.
هفتم: از راه ريا و سمعه و طلب خودنمايى در مى آيد و آن طريق را به اخلاص در اعمال بايد گرفت و اعتماد بر كريمه:
[وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً] «5».
و هيچ كس را در پرستش پروردگارش شريك نكند.
هشتم: از راه بخل در مى آيد، دل را به فناى: ما فى ايْدِى النَّاسِ يَنْفَدُ «6».
قرار بايد داد و به بقاى:
[ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ] «7».
آنچه [از پاداش و ثواب] نزد خداست، باقى مى ماند.
اقرار بايد كرد.
نهم: كبر و آن را بقوت بازوى تواضع مسدود بايد ساخت و به حكم:
[إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ] «8».
بى ترديد گرامىترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست. يقيناً خدا دانا و آگاه است.
بزرگى و كرامت را در تقوا بايد دانست.
دهم: آمد و شد او از راه طمع است، پس دست طمع از خلق كوتاه بايد ساخت و روى همت بر خزانه كرم نامتناهى الهى بايد آورد و آيت عالى رايت،
[وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً* وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ] «9».
و هر كه از خدا پروا كند، خدا براى او راه بيرون شدن [از مشكلات و تنگناها را] قرار مى دهد.* و او را از جايى كه گمان نمى برد روزى مى دهد.
را بدرقه راه و اعتماد كار خود ساخت.
حاصل آنكه: از براى اهل هوش و بصيرت چه در وقت قرائت قرآن و چه در غير وقت قرائت، بستن راههاى مدخل آن غاوى مغوى به تذكار آيات قرآنى و مواعظ سبحانى با توفيق ربانى سهل است.
پي نوشت ها:
______________________________
(1)- هود (11): 6.
(2)- آل عمران (3): 185.
(3)- حجر (15): 3.
(4)- هود (11): 105- 108.
(5)- كهف (18): 110.
(6)- آنچه در دست انسان است تمام مىشود.
(7)- نحل (16): 96.
(8)- حجرات (49): 13.
(9)- طلاق (65): 2- 3.
پايگاه عرفان
تعداد بازديد: ۹
تعداد دانلود: ۵
زمان فايل:۰۶:۵۶
حجم فايل:۶.۶۷MB
دانلود فايل
تاريخ ورود كاروان اسراي اهل بيت به شهر شام:
روز اول ماه صفر ، سال شصت و يك هجري.
فرمان يزيد هنگام رسيدن كاروان اسراي اهل بيت به شام:
يزيد دستور داد تا منزلش را به بهترين نحو تزيين كنند و با شكوهترين تخت سلطنتي اش را بياورند و اطراف آن صندلي هايي از طلا و نقره بگذارند...
مظلوميت اسراي اهل بيت هنگام ورودشان به شام:
دشمنان ، اسراي اهل بيت را به مدت سه ساعت در شاوغ ترين دروازه ،
يعني دروازه ساعت نگه داشتند و اهالي شام با جمعيتي نزديك به پانصد نفر از زن و مرد
به استقبال اسرا آمدند و اطراف حضرت زينب و ساير اسراي ديگر حلقه زدند
و از شدت خوشحالي هلهله و پايكوبي كردند و تعداد چشمگيري از آنان رقصيدند.
خطاب حضرت زينب به سر بريده امام حسين هنگام ورود به شام:
اي برادر! به ما بنگر و نگاهت را از ما دور مكن ، در حالي كه ما بين ستمگران گرفتاريم و مي بيني چگونه با ما رفتار مي كنند.
سخنان حضرت زينب با اهلي شام درباره قاتلان امام حسين:
اي مردم شام! بدانيد كه اين گروه كافر يزيد و مزدورانش سر برادرم حسين را از بدنش جدا كردند.
فخر و كبر شمر از كشتن امام حسين در ميان اهالي شام:
روايت شده وقتي اسراي اهل بيت وارد شام شدند ،
سر مبارك امام حسين بر روي نيزه بود و نيزه دار آن شمر بود كه با غرور و شادي مي گفت:
من صاحب نيزه بلند هستم ، من داراي دين واقعي هستم ، من پسر سردار اوصيا را كشتم و سرش را براي اميرالمومنين يزيد آوردم.
برخورد حضرت زينب هنگام ديدن فخر شمر از كشتن امام حسين:
حضرت زينب با شهامت بسيار خطاب به شمر فرمود:
خدا تو و پدرت را لعنت كند ، دروغ مي گويي اي شمر! واي بر تو اي شمر! آيا براي يزيد ملعون به خاطر كشتن حسين افتخار مي كني؟
آن حسيني كه گهواره اش را جبرئيل و ميكائيل مي جنبانيد ،
آن حسيني كه نامش بر سراپرده عرش خداوند نوشته شده است
آن حسيني كه خداوند مقام نبوت را به وجود جدش رسول خدا ختم نمود
و به وسيله پدرش علي ريشه هاي مشركان را قطع كرد...
فرمايش امام سجاد به نعمان پيرامون دردناك ترين لحظات اهل بيت در شام:
اما سجاد به يكي از ياران خود به نام نعمان بن منذر مدائني پيرامون دشوارترين لحظات اهل بيت در شهر شام فرمودند:
در شهر شام ، هفت مصيبت بر ما وارد شد كه از آغاز اسري تا آخر ، چنان مصيبتي بر ما وارد نشد ، سپس حضرت به بيان تك تك مصائب پرداختند:
1- آنگاه كه مردم شام گرداگرد ما جمع شدند و شمشير هايشان را بر روي ما كشيدند و كفش هايشان را به سوي ما پرتاب كردند و ما را به مدت زيادي در كنار دروازه ساعت در معرض ديد مردم قرار دادند و مردم كنار ما دف مي زدند و هلهله مي كردند.
2- آن موقع كه سرهاي شهدا را از مقابل اسرا عبور دادند و سر عمويم عباس را روبروي عمه ام زينب و ام كلثوم قرار دادند و سر علي اكبر و قاسم را مقابل ديدگان سكينه و فاطمه گذاشتند و به آنها جسارت و اهانت كردند.
3- آن وقتي كه مردم شام از بالاي بام خود آب گرم بر ما ريختند و سر من و عمه هايم سوخت و وقتي كه با شعله هاي آتش ما را مرود حمله قرار دادند.
4- آن لحظه اي كه ما را از طلوع آفتاب تا غروب آن كنار افراد آوازه خوان و ترانه خوان قرار دادند و مردم از هر سو مي امدند تا ما را ببينند. و زماني كه ما را در بازارهاي شام در معرض ديدگان مردم گرداندند و مردم با تنفر و كينه به ما مي گفتند: بكشيد اينان را كه هيچ آبرويي براي اسلام ننگه نداشتند.
5- هنگام يكه ما را با ريسمان از كنار خانه هاي يهود و نصاري عبور دادند و گتفند: اين ها همان افرداي هستند كه پدرانشان در خيبر و خندق پدارن شما را به قتل رساندند و خانه هاي شما را ويران نمودند. از آنان انتقام بگيريد ، ان ها هم با خاك و سنگ و چوب ما را مورد حمله قرار دادند.
6- زماني كه ما را به بازار نخاس ها(بازار برده فروشان) بردند و خواستند ما را به عنوان غلام و كنيز بفروشند.
7- آ ن هنگام كه ما را در خرابه اي جاي دادند كه سقف نداشت ، از اين رو شب ها از سرما و روزها از گرما در فشار بوديم و بر اثر شدت گرسنگي و تشنگي و وحشتي كه به وجود آورده بودند ، همواره در ناامني و خطر به سر مي برديم.
نامه ابن زياد به يزيد پيرامون اسراي آل محمد:
اين زياد نامه اي براي يزيد نوشت كه در آن خبر از شهادت امام حسين و به اسارت در آمدن خانواده اش داده بود.
فرمان يزيد به ابن زياد پس از خواندن نامه او:
روانه كردن سر امام حسين و سرهاي شهدا به همراه اسراي آل محمد به شهر شام.
حراست از اسراي اهل بيت در مسير شام:
ابن زياد چهار نفر را به عنوان سرگروه حراست از اسراي اهل بيت برگزيد و همچنين هزار و پانصد سرباز را به همراه آنانفرستاد و به سربازان فرمان داد تا به اسرا مانند اسراي كافر برخورد كنند.
حالت اسارت امام سجاد و حضرت زينب:
دست هاي امام سجاد بر گردنش بسته شده بود و زينب و ساير اسرا با وضعي اسف بار در برابر تابش مستقيم نور خورشيد حركت مي كردند
و بدنشان از شدت حرارت خورشيد ، پوست انداخته بود.
مظلوميت اسراي آل محمد در مسير شام:
امام سجاد درباره طرز رفتار دشمنان با اسراي آل محمد فرمودند:
ما را با شتران بي جهاز بردند و سر پدرم حسين را بر روي نيزه اي جلوي چشمان ما حمل مي كردند
و زنان پشت سر من بر روي قاطران بي جهاز حركت مي كردند و دشمن با نيزه اطراف آنها را محاصره كرده بود
و تا فردي از ما مي گريست ، او را به شدت با نيزه مي زدند تا اينكه وارد شام شديم و فردي فرياد زد:
اي اهالي شام! اينان اسراي آل محمدند كه مي آيند.
تعداد سرهاي بريده اي كه در برابر اسراي ال محمد حمل ميشد:
هشتاد سر
غذا و طعام اسراي آل محمد در طول مسير:
حضرت زينب فرمودند: دشمنان تنها يك وعده غذا در طول روز و شب براي ما مي آوردند.
شيوه نماز خواندن حضرت زينب در طول مسير:
امام سجاد فرمودند: عمه ام زينب ، در مسير شام در برخي از مناطق نمازهاي واجب و نوافلش را نشسته مي خواند ،
علت آن را پرسيدم فرمود: سه شب است كه غذا نخورده ام و ضعف و سستي سه روز است كه تمام وجودم را گرفته و توان ايستادن ندارم.
برخورد وحشيانه شمر با حضرت سكينه در مسير شام:
حضرت سكينه در طول مسير شام بهانه پدرش حسين را مي گرفت و با صداي بلند مي گريست.
شمر با ديدن بي تابي او تاب نياورد و او را با خشونت تمام از محملش پايين آورد و در بيابان رها كرد
و حضرت سكينه گريه كنان به دنبال كاروان مي دويد و كمك مي جست.
اقدام سريع حضرت زينب موقع شنيدن ناله استغاثه حضرت سكينه:
زماني كه حضرت زينب صداي گرفته سكينه را شنيد كه كمك مي طلبيد ، سراسيمه از محمل پايين آمد و به جستجوي سكينه پرداخت.
صحنه اي كه حضرت زينب هنگام گم شدن سكينه با آن روبرو شدند:
حضرت زينب در تاريكي شب در حال جستجوي سكينه بودند كه ناگهان سكينه را نار زني ديدن كه سرش را روي پاهاي آن زن نهاده بود
و آن زن سكينه را نوازش مي كرد و مي گريست. حضرت با شگفتي بسيار از آن زن پرسيدند : شما كه هستيد؟
آن زن گفتند : دخترم زينب! من مادرت زهرا هستم ، دخترم تو گمان كردي كه من از ايتام فرزندم غافل هستم!
حضرت زينب هنگام ديدن سر مبارك امام حسين و شهدا در منطقه نصيبين:
موقعي كه اسراي آل محمد در منطقه نصيبين متوقف شدند ، دشمنان سرهاي شهدا را اطراف اسرا آوردند تا اهلي آن منطقه به تماشاي سرهاي بريده و حالت اسرا بپردازند.
حضرت زينب با ديدن اين وضعيت دردناك با فلبي خونين فرمودند:
آيا از روي ستم ما را در بيابان ها شهره آفاق مي سازيد ، در حالي كه پدر ما كسي است كه خداوند جليل به او وحي مي فرستاد.
شما به خداي صاحب عرش و پيامبرش كافر شديد ، گويا هيچ وقت پيامبري براي شما نيامده است.
خداي عرش شما را هلاك كند اي بدترين گروه ها! در روز رستاخيز ناله شما در صحراي قيامت بلند باد.
تقاضاي ام كلثوم از شمر قبل از رسيدن به شام:
راوي مي گويد: وقتي اسراي اهل بيت نزديك شام رسيدند ، ام كلثوم نزد شمر رفت و از او خواست تا اسراي اهل بيت را از دروازه اي وارد شام كند كه جمعيت كمتري داشته باشد و
همچنين سرهاي شهدا را از اهل بيت دور كند تا توجه مردم به سرها جلب شود و اهل بيت از چشمان نامحرمان مصون بمانند.
بي توجهي شمر به درخواست ام كلثوم:
شمر نه تنها خواسته ام كلثوم را نپذيرفت بلكه به سربازانش تاكيد كرد كه سرهاي شهدا را از اهل بيت دور نكنند و آن ها را از شلوغترين دروازه ؛
يعني دروازه ساعت وارد شهر شام كنند.
فرمايش حضرت زينب پيرامون نمك نشناسي ابن زياد و يارانش:
پاسخ پيمان رسول خدا در حق اهل بيتش را با تيرهاي زهرآلود و سرشار زا كينه داديد.
افسوس حضرت زينب از عمل ابن زياد جهت غصب خلافت اهل بيت:
واي بر تو اي پسر مرجانه! اگر برادرم خلافت را مي خواست آن ميراث پدر و جدش بود ،
اما تو جوابي براي روز حساب آماده كن ، روزي كه قاضي خداوند و شاكي محمد و زندان جهنم است.
عكس العمل امام سجاد هنگام ديدن بي احترامي ابن زياد به حضرت زينب:
امام سجاد با لحني قاطع و آميخته به غضب خطاب به ابن زياد فرمودند:
اي ابن زياد! آيا كشتن جوانان ما براي تو كافي نيست كه اين چنين نسبت به عمه ام هتك حرمت مي كني؟
اقدام ابن زياد براي گريز از سخنان حضرت زينب:
اعراض از حضرت زينب و سخن گفتن با امام سجاد
گفتگوي ابن زياد و امام سجاد:
ابن زياد رو به امام سجاد كرد و گفت: تو كيستي؟
حضرت فرمودند: من علي بن الحسين هستم.
ابن زياد گفت: مگر خداوند علي بن الحسين را در كربلا نكشت؟
حضرت فرمودند: آري من برادري داشتم كه او را نيز علي فرزند حسين مي ناميدند كه توسط مردم كشته شد!
ابن زياد گفت: او توسط مردم كشته نشد بلكه خدا او را كشت.
حضرت فرمودند: اي ابن زياد! مرگ دست تو نيست و اين خداوند است كه جان ها را به هنگام مرگ مي گيرد.
برخورد ابن زياد هنگام ديدن حاضر جوابي و جرات امام سجاد:
ابن زياد خشمگين شد و به امام سجاد گفت: تو چگونه جرات مي كني از سخنانم سرپيچي كني و بدون هيچ هراسي در برابر سخنانم بياستي و پاسخم را بدهي.
او را ببريد و گردن بزنيد.
عكس العمل حضرت زينب در برابر دستور ابن زياد جهت كشتن امام سجاد:
حضرت زينب هنگام شنيدن دستور ابن زياد فرمود:
اي پسر زياد! تو كسي از خاندان ما را زنده نگذاشتي ، اگر تصميم بر قتل برادرم داري به خدا سوگند از او جدا نمي شوم مگر آنكه مرا نيز به همراه او بكشي.
در خواست حضرت زينب از ابن زياد پيرامون رفت و آمد زندانيان:
حضرت زينب فرمودند: ما در زندان نمي خواهيم با هيچ زن عرب نژاد ملاقات كنيم ، جز كنيزاني كه مانند ما اسيري ديده اند.
غذاي اسراي اهل بيت در زندان كوفه:
دشمن در طول روز يك وعده غذا كه آن هم فقط يك قرص نان خالي براي هريك از اسرا بود ، مي برد.
نحوه شكنجه اسراي اهل بيت در زندان كوفه:
برخورد بي رحمانه دشمن با اسراي اهل بيت به نحوي بود كه از هر فرصتي براي تضعيف روحيه آنان استفاده مي كرد؛
به طوري كه روزي كاغذي را به سنگي بستند و به زندان كوفه افكندند.
اهل بيت آن كاغذ را برداشتند و ديدند در آن چنين نوشته شده است:
نامه رسان ابن زياد فلان روز به سوي شام باري رساندن نامه رفته و فلان روز باز مي گردد.
منتظر باشيد اگر صداي تكبير شنيديد ، بدانيد كه قصد كشتن شما را دارند ، وصيت هاي خود را انجام دهيد و اگر صداي تكبير نشنيديد ، بدانيد كه از قتل معاف شده ايد.
حضرت زينب هنگام ورود به كاخ ابن زياد :
حضرت زينب بدون اداي هيچ توجه و اداي احترامي به مجلس ابن زياد ، گوشه اي از كاخ را برگزيد و نشست و زنان دور ايشان حلقه زدند.
ابن زياد با ديدن اين وضعيت ، به حضرت زينب اشاره كرد و گفت:
اين زن كيست كه بدون تعظيم وارد كاخم شده است؟ ابن زياد سه بار سوالش را تكرار كرد تا اينكه كنيز حضرت زينب به او گفت:
اين بانو، زينب فرزند دختر رسول خداست.
نخستين سخن اين زياد پس از شناخت اصل و نسب حضرت زينب:
حمد خدايي كه شما را رسوا كرد و كشت و دروغ شما را آشكار ساخت.
فرمايش حضرت زينب هنگام ديدن سپاس گزاري ابن زياد:
سپاس خدايي را كه به وسيله پيامبرش محمد تاج كرامت بر سر ما نهاد و ما را از هرگونه پليدي و آلودگي تطهير فرمود.
اي ابن زياد آن ها كه فاسقند ، رسوا مي شوند و اهل فسق و فجور دروغگويند و خدا را شكر ما از آن مبرا هستيم.
پاسخ حضرت زينب وقتي ابن زياد شهادت امام حسين را كار خداوند دانست:
حضرت فرمودند : بجز خير و زيبايي از خدا چيزي نديدم. آنان كساني بودند كه خداوند شهادت را برايشان مقدر كرد ؛ از اين رو با شهادت به جايگاه جاويدان خود رفتند...
خطاب حضرت زينب به ابن زياد پيرامون سرافرازي خود و اهل بيتش در آخرت:
به زودي خداوند تو و يارانت را در يك جا جمع مي كند و تو بايد پاسخگوي اعمالت باشي و براي محكمه الهي جواب ا»اده كني ؛
حال بنگر كه در آن محاكمه پيروزي و سرافرازي از آن كيست.
لقبي كه حضرت زينب ابن زياد را بدان خواندند:
حضرت به ابن زياد گفت: مادرت به عزايت بنشيند اي " پسر مرجانه "
احساس ابن زياد وقتي حضرت زين بواقعيت مادرش مرجانه را برملا كرد:
خشم جلوي چشمان ابن زياد را گرفت و به قتل حضرت زينب مصمم شد.
فردي كه مانع تصميم ابن زياد جهت كشتن حضرت زينب شد:
عمروبن حريث
عقده گشايي ابن زياد از حضرت زينب:
ابن زياد پس از شنيدن نام مادرش مرجانه به حضرت زينب گفت:
خداوند با كشتن خاندان سركتش قلبم را خنك كرد.
پاسخ حضرت زينب هنگام ديدن تنفر ابن زياد از خاندان رسالت:
سرور و سالارم را به قتل رساند ، خاندانم را نابود ساختي ، شاخه هايم را بريدي و اصل و ريشه ام را قطع كردي ؛
اگر اين همه قتل و غرات و وحشيگري و جنابت دل تو را خنك مي كند ، پس آن دل خنك باد.
شگفتي حضرت زينب از طرز تفكر ابن زياد:
درشگفتم از كسي كه شفاي خود را در كشتن امامان خود مي بيند در حالي كه مي داند در آخرت از او انتقام مي گيرند.
عجز و ناتواني ابن زياد در برابر منطق و فصاحت حضرت زينب:
موقعي كه ابن زياد منطق و بيان قوي حضرت زينب را ديد و دانست كه نمي تواند در برابر او بايستد گفت:
اين زن شاعر و قافيه پرداز است و كلمات را به هم مي بافد و شاعرانه سخن ميگويد ؛
همانگونه كه پدرش اين كار را مي كرد.
واكنش حضرت زينب هنگامي كه ابن زياد ايشان را شاعر خواند:
حضرت زينب با قاطعيت تمام به ابن زياد فرمودند: زن كجا و شاعرانه سخن گفتن كجا؟
در شرايطي كه من قرار گرفته ام اصلا موقعيتي براي سرودن شعر نيست ؛ آنچه گفتم پرتويي از شعله هاي درون سينه ام بود و بس!
ناباوري حضرت زينب از خيانت كوفيان:
چگونه مي توانيد خون پاك پسر خاتم نبوت و معدن رسالت را بشوييد؟!
كسي كه سرور جوانان بهشت و پناهگاه نيكان در پيش آمدهاي ناگوار و جايگاه امن نور الهي و رهبر بزرگ شما بود.
شقاوت و بدبختي كوفيان در گفتار حضرت زينب:
بدانيد كه گناهي زشت مرتكب شده ايد ، از رحمت خدا دور باشيد و نابود گرديد ،
چرا كه تمام كوشش ها را تباه ساختيد و دست هايتان خال يو معامله تان پر زيان گشت
و گرفتار خشم خدا شديد و در نهايت سكه ي خواري و بدبختي به نام شما زده شد.
ابراز تاسف و تاثر حضرت زينب از جنايتي كه كوفيان مرتكب شدند:
واي بر شما مردم كوفه! آيا مي دانيد چه جگري از رسول خدا پاره كرديد؟
و چه افراد با عفت و حيايي را از حرم پيامبر بيرون كشانديد؟
و چه خون گرانبهايي را از پيامبر بر زمين ريختيد؟
و در برابر رسول خدا چه هتك حرمتي كرديد؟
به يقين كاري كرديد بسيار زشت و ناروا.
آيا تعجب مي كنيد كه آسمان به خاطر اين عملتان خون ببارد؟
اما بدانيد كه شكنجه روز رستاخيز سنگين تر است و كسي به ياري شما نخواهد شتافت
فرمايش امام سجاد به حضرت زينب پيرامون مردم كوفه:
اي عمه! بر خود سخت نگير! اگر اين مردم قصد فهميدن داشتند از همان حوادث گذشته بر آينده خود عبرت ها مي گرفتند...
خطاب ستايش آميز امام سجاد به حضرت زينب بعد از اتمام خطبه:
آنگاه كه خطبه حضرت زينب به پايان رسيد با ستايش امام سجاد روبرو شد كه به ايشان فرمود:
شكر خدا ، تو از دانشي بهرمند هستي كه با تعليم و تعلم عادي به دست نمي آيد و از فهم و درك بالايي برخوردار هستي.
عكس العمل اهالي كوفه پس از تمام شدن خطبه حضرت زينب:
راوي مي گويد: به خدا سوگند ، مردم را ديدم كه با حالتي عجيب مي گريستند و انگشتانشان را از روي پشيماني به دندان گرفته بودند و مي گزيدند و پيرمردي را ديدم كه
كنارم ايستاده بود و آنچنان مي گريست كه ريشش تر شده بود و مي گفت:
پدر و مادرم فداي شما! پيرانشان برترين پيرها و زنانشان برتري زنان و جوان هايشان برترين جوان ها و دودمان شان ، دودماني بزرگوار است.
محل بازداشت حضرت زينب و سايز اسراي اهل بيت در كوفه:
در سياه چال دارالاماره " مقر حكومت عبيدالله بن زياد "
حالت حضرت زينب هنگام ديدن دارالاماره:
وقتي نگاه خسته حضرت زينب به دارلاماره فاتاد ، غم و اندوه وجودش را فرا گرفت و او را آزرده ساخت
چرا كه دارالاماره زماني مركز فرمانروايي پدرش علي و عزت و كرامتش و تداعي كننده زمان فرمانروايي پدرش بود.
عظمت سخنراني حضرت زينب در كوفه:
رواي مي گويد: به زينب نگاه كردم ، به خدا سوگند تا آن روز بانوي پوشيده و نجيبي را همانند او نديده بودم كه اين چنين شيوا ، قاطع و شيرين سخن بگويد ؛ گويي سخنانش از زيان علي فرو مي بايريد.
به مردم اشاره كرد كه ساكت باشيد ، نفس ها در سينه ها حبس شد و زنگ ها كه در گرن اسب ها و استرها بود از حركت ايستاد.
قدرت بالاي معنوي حضرت زينب در ايراد خطبه:
زماني كه حضرت زينب خواستند خطبه خود را در شهر كوفه بخوانند ، سر و صداي زياد مانع ايراد خطبه ايشان مي شد ؛ از اين رو حضرت اشاره اي به اهالي كوفه كردند و ناگهان همه ساكت شدند و حتي صداي زنگ شترها خاموش شد.
حضرت زينب و توصيف كوفيان:
حضرت زينب كوفيان را اهل نيرنگ و افراد بي وفا خواند.
نفرين حضرت زينب هنگام ديدن تاسف كوفيان از كردارشان:
وقتي حضرت زينب مردم كوفه را ديدند كه ابراز ندامت مي كنند ، به آن ها فرمود:
آيا گريه مي كنيد؟ اميد دارم هرگز اشكتان خشك نشود و ناله هايتان پاياني نداشته باشد.
تشبيه زحمات و تلاش هاي مردم كوفه در سخنان حضرت زينب:
حضرت زينب زحمات كوفيان را شبيه كار فردي دانستند كه پارچه اي مي بافد ، سپس بافته هايش را باز مي كند و همه زحماتش را به باد ميدهد.
ارزيابي شخصيت كوفيان توسط حضرت زينب:
نيز فرمودند: چه فضيلتي در شما وجود دارد جز گزافه گويي و آلودگي و سينه هاي لبريز از كينه.
چهره واقعي كوفيان در گفتار حضرت زينب:
در ظاهر همانند كنيزان تملق گو و در حقيقت همچون دشمنان هستيد.
آري ؛ شما آن سبزه هايي هستيد كه در منجلاب مي رويند و يا مانند نقره اي هستيد كه با آن قبر مردهاي را آراسته مي كنند!
فرمايش حضرت زينب پيرامون جايگاه كوفيان در آخرت:
بدانيد كه آخرت خويش را با اعمال زشت خود تباه كردند و خشم خدا شما را فرا گرفت و در عذاب ابدي خواهيد ماند.
شگفتي حضرت زينب هنگام ديدن تاسف مردم كوفه از كردارشان:
آيا گريه مي كنيد و ناله و شيون سر مي دهيد؟ آري ؛ به خدا سوگند بايد زياد گريه كنيد و كمتر بخنديد ؛ چرا كه دامن خويش را چنان آلوده كرده ايد كه هرگز توان پاك كردن آن را نداريد.
به نقل از شفقنا، اربعين يعني گذشت چهل روز از مصيبت جانگداز شهادت سرور و سالار شهيدان.. چرا فقط براي امام حسين عليه السلام روز اربعين تعيين شده و براي امامان ديگر و حتي پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله، مراسم روز اربعين نداريم؟
براي توضيح جواب اين سؤال، به اين مطالب توجه كنيد:
1) فداكاريهاي امام حسين عليه السلام، دين را زنده كرد و نقش او در زنده نگه داشتن دين اسلام، ويژه و حائز اهميت است. اين فداكاريها را بايد زنده نگه داشت؛ چون زنده نگه داشتن دين اسلام است. گراميداشت روز عاشورا و اربعين، در حقيقت زنده نگه داشتن دين اسلام و مبارزه با دشمنان دين است.
2) مصيبت حضرت امام حسين عليه السلام، براي هيچ امام و پيامبري پيش نيامده است. مصيبت امام حسين عليهالسلام، از همه مصيبتها بزرگتر و سختتر بود. اگر عامل ديگري هم در كار نبود، همين عامل كافي است كه نشان بدهد چرا براي امام حسين عليهالسلام بيش از امامان ديگر و حتي بيش از پيامبر اسلامصلياللَّهعليهو آله عزاداري ميكنيم و مراسم متعددي برپا ميكنيم.
3) در ماه محرم سال ۶۱ق. امام حسين عليه السلام، فرزندان، خويشان و ياران آن حضرت را كشتند و اسيران كربلا را به كوفه و شام بردند و همين اسيران داغديده، روز اربعين شهادت امام حسين عليهالسلام و يارانش، به كربلا رسيدند و همه مصائب روز عاشورا در آن روز تجديد شد و آن روز، روز سختي براي خاندان پيامبر بود.
4) دشمنان اسلام با به شهادت رساندن امام حسين عليه السلام، قصد نابود كردن دين اسلام را داشتند. دشمنان امام حسين عليه السلام تلاش كردند تا حادثه كربلا، به كلي فراموش شود و حتي كساني را كه براي زيارت امام حسين عليه السلام ميآمدند، شكنجه ميكردند و ميكشتند. در زمان متوكل عباسي، همه قبرهاي كربلا را شخم زدند؛ مزرعه كردند و مردم را از آمدن براي زيارت قبر امام حسين عليهالسلام، منع كردند. شيعيان هم براي مقابله با اينها، از هر مناسبتي استفاده ميكردند كه يكي از اين مناسبتها، حادثه روز اربعين است.
5) يكي از نشانه هاي مؤمن، زيارت امام حسين عليهالسلام در روز اربعين است. از حضرت امام حسن عسكري عليه السلام روايت شده است كه علامتهاي مؤمن پنج چيز است؛ پنجاه و يك ركعت نماز فريضه و نافله در شبانهروز، زيارت اربعين، انگشتر به دست راست كردن، پيشاني بر خاك نهادن در سجده و بسم الله را بلند گفتن۱ و يكي از وظايف شيعيان را اهتمام به زيارت اربعين بر شمردهاند.