تا دل شده مبتلاي عشقت
سر باخته ام به پاي عشقت
بيگانه شود ز هر دو عالم
آنكس كه شد آشناي عشقت
آفاق پر است و گوش ما كر
از همهمه و صداي عشقت
از بام و در و هوا نيوشد
عاشق همه جا نواي عشقت
سر پيش شهان نميكند خم
هر كس كه شود گداي عشقت
بيمار كه از دواست بيزار
خوشتر ز دوا بلاي عشقت
سر مي رسدش به عرش آنكو
انداخته سر پاي عشقت
بيرون نكند « وفا » ي مسكين
يك لحظه ز سر هواي عشقت
شايد براي آمدنت دير كردهاي
وقتي نگاه آينه را پير كردهاي
ديري است آسمان مرا شب گرفته است
خورشيد من براي چه تأخير كردهاي؟
اين بارش بهاري من هم خلاصه شد
در آن دو قطره اشك كه تبخير كردهاي
قلب مرا شكستي و يادم نبود كه
با تكههاش عاطفه تكثير كردهاي
با آتشي كه داغ غم تو به دل زده
من را در عشق منشأ تأثير كردهاي
وقتي كه اين همه ز غمت شكوه ميكنم
شايد براي آمدنت دير كردهاي
: حتماً كه نبايد جمعه و شب جمعه باشه كه برا آقامون بنويسيم . . .
ساعات عمر من همگي غرق غم گذشت
دست مرا بگير كه آب از سرم گذشت
مانند مرده اي متحرك شدم بيا
بي تو تمام زندگي ام در عدم گذشت
مي خواستم كه وقف تو باشم تمام عمر
دنيا خلاف آنچه كه مي خواستم گذشت
دنيا كه هيچ,جرعه ي آبي كه خورده ام
از راه حلق تشنه ي من مثل سم گذشت
بعد از تو هيچ رنگ تغزل نديده ايم
از خير شعر گفتن,حتي قلم گذشت
تا كي غروب جمعه ببينم كه مادرم
يك گوشه بغض كرده,كه اين جمعه هم گذشت...
مولا شمار درد دلم بي نهايت است
تعداد درد من به خدا از رقم گذشت ***
حالا براي لحظه اي آرام مي شوم
ساعات خوب زندگي ام در حرم گذشت