فقير شاكر
يكي از ياران امام صادق(ع) ميگويد: در منا نزد حضرت مشغول خوردن انگور بودم كه فقيري آمد و از امام كمك خواست. امام خوشهاي انگور به او داد، ولي او نپذيرفت و گفت: اگر پول هست، بدهيد. امام فرمود: خدا برايت برساند. فقير رفت و برگشت و همان خوشه انگور را خواست، ولي امام فرمود: خدا برايت برساند و چيزي به او نداد.
فقير ديگري آمد. امام فقط سه حبه انگور به او داد. او گرفت و گفت «سپاس خداي را كه پروردگار جهانيان است.» امام فرمود: بايست و از غلام خود پرسيد: چهقدر پول همراه داري؟ گويا بيست درهم داشت. آنها را نيز به فقير داد. او گفت «سپاس خداي را. خداوندا! اين نعمت از توست. تو يكتايي و شريكي براي تو نيست.» امام فرمود: بمان و پيراهني به او داد و فرمود: بپوش. سائل پيراهن را پوشيد و گفت «سپاس خداي را كه به من لباس داد و مرا پوشانيد» و به امام رو كرد و گفت «خدا به تو جزاي خير دهد.» به نظر ميآمد اگر اين بار هم امام را دعا نميكرد و فقط به شكر و سپاس خدا ميپرداخت، حضرت باز به او عطا ميكرد.
بحارالانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء، ج47، ص 57