امام حسن مجتبي(ع)
حرف هايي نگفتني دارد
لحظه لحظه غروب چشمانت
رواي زخم هاي كهنه ي توست
اشك هاي بدون پايانت
شدت غم چه بيكران كرده
آسمان دل وسيعت را
غير زينب كسي نمي فهمد
راز شب گريه ي بقيعت را
بين اين مردمان بي غيرت
سهم آئينه ي دلت آه است
دم به دم روي منبر خورشيد
صبّ مولا چقدر جانكاه است
سالياني است آتش حسرت
در نگاهي كبود شعله ور است
زخم هايت هنوز هم تازهست
دل تنگت هنوز پشت در است
دلت آخر چگونه تاب آورد
طعنه هاي مغيره را يك عمر
چه به روز دل تو آوردند
در و ديوار و كوچه ها يك عمر
دم نزد از مصيبت كوچه
پلك هاي صبور آئينه
تند بادي كبود و بي پروا
كوچه بود و عبور آئينه
دست سنگين باد و صورت گل
ساحت آينه دوباره شكست
سيلي باد و سيلي ديوار
هم زمان هر دو گوشواره شكست
خاطرات كبود آئينه
چقدر زود مو سپيدت كرد
مرگ تدريجي چهل ساله
داغ اين كوچه ها شهيدت كرد
دست هايي كه حق مادر را
بين ديوار و در ادا كردند
روز تشييع تو كنار بقيع
خوب آقا به تو وفا كردند
پر در آورده تير كينه شان
به هواي زيارت تابوت
لاله لاله دخيل مي بندند
به ضريح مطهر پهلوت
در كنار تو غرق خون ميشد
باز هم چشم هاي كم سويي
روضه خوان غم تو مي گردد
بيقراري، شكسته پهلويي