معرفی وبلاگ
فعالییت سازمان زنان انقلاب اسلامی در پی انسجام و هماهنگی و شناسایی زنان فعال منطقه بسته به مهارت و توانمندیی انها در جهت رفع نیازمندرهای زنان ان منطقه . خواهرم بسته به نیاز فکری و روحی و مادی خود با ما هم سخن شو بهترین خوبی ها نزد زنان است امام صادق(ع) باهم شویم ،یکی شویم درمانی برای دردی شویم ............ آن لحظه اي كه زن در خانه خود مي ماند و (به امورزندگي و تربيت فرزند مي پردازد)به خدا نزديكتر است.حضرت زهرا (س)
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 2080965
تعداد نوشته ها : 1572
تعداد نظرات : 178
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

دسته ها : مناسبت ها
شنبه سیم 10 1391 23:57

دسته ها :
شنبه سیم 10 1391 23:28

 

حرم امام عسكري

آنچه مى‏خوانيد، طرحى‏است از سيماى امام حسن عسكرى يازدهمين مظهر ولايت الله بر جهانيان كه به‏صورت گزيده و انتخابى از بحارالانوار و اصول كافى گردآورى شده است.

 

سروش امامت

محمد يكى از پسران امام هادى(ع) بود (و اكنون به امامزاده‏ سيدمحمد معروف است‏و مرقد شريفش در چند فرسخى شهر سامره قرار دارد).

در زمان پدرش امام هادى(ع) از دنيا رفت. شيعيان و دوستان از هر سو به خانه‏امام هادى(ع) آمدند و به آن حضرت تسليت گفتند. حدود صد و پنجاه نفر ازخاندان عبدالمطلب و بنى‏هاشم، در منزل امام هادى(ع) گرد آمدند و به امام‏هادى(ع) تسليت گفتند. در اين هنگام جوانى وارد مجلس شد و در سمت راست امام‏هادى(ع) نشست. امام هادى(ع) به او فرمود:

يا بنى احدث لله عز و جل شكرا، فقد احدث فيك امرا.

«پسرم، خدا را شكر كن كه در باره‏ات امرى پديد آورد.» [مقام امامت را به توسپرد]

جوان گريه كرد، خداى را سپاس گزارد، كلمه استرجاع را به زبان آورد وگفت:

« حمد و سپاس خداى را كه پروردگار جهانيان است; و من، از جانب شما، ازدرگاه خدا، كامل كردن نعمتش را براى ما مى‏خواهم، انا لله و انا اليه راجعون;«ما ازآن خدا هستيم و به سوى او باز مى‏گرديم.»

بعضى از حاضران كه جوان رانمى‏شناختند: پرسيدند: «اين جوان كيست؟»

گفته شد: «حسن(ع) پسر امام‏هادى(ع) است‏».

حاضران در آن روز، كه حضرت حدود 20 سال داشت، او را شناختند و دريافتند كه‏امام هادى(ع) به امامت او اشاره فرموده، وى را جانشين خود ساخته است. 

جانشين پدر

وقتى محمد فرزند بزرگ امام هادى(ع) وفات يافت، با خود فكر كردم ماجراى محمد و برادرش حسن(ع)، مانند ماجراى اسماعيل و امام كاظم، فرزندان امام‏صادق(ع)،است. نخست تصور مى‏شد محمد، پسر ارشد امام هادى، بعد از پدرش امام‏است; ولى بعد از وفاتش معلوم شد امام بعدى حسن عسكرى(ع) است. در موردفرزندان امام صادق(ع) هم همين‏طور. نخست تصور مى‏شد اسماعيل امام هفتم است; ولى وقتى اسماعيل درگذشت، معلوم شدامام كاظم(ع) هفتمين امام است.

غرق در افكار خود بودم كه امام هادى(ع) رو به من كرد و فرمود: «آرى، اى‏ابوهاشم، ابومحمد (حسن عسكرى(ع‏» جانشين من است. علوم مورد نياز مردم، وابزار امامت (كتاب و سلاح پيامبر(ص‏» همراه اوست.

نگين انگشتر

موقعيتى كه امام حسن عسكرى(ع) در آن قرار گرفته بود با وضعيت امامان ديگرتفاوت داشت; زيرا بعد از وفات وى غيبت امام دوازدهم پيش مى‏آمد و شيعيان بايدبراى تحمل آن آماده مى‏شدند. امام حسن عسكرى، در چنين زمانى، نگين انگشتر خودرا با جمله «انا الله شهيد» متبرك كرد. گويا مى‏خواست‏به شيعيان بگويد گمان‏نكنيد همه چيز به آخر رسيده است; گرچه امام هر عصرى ناظر بر اعمال مردم وشيعيان است، اما خداوند شاهد اعمال شماست و نبايد كارى كنيد كه باعث‏بدنامى‏شيعيان گردد. بر انگشتر ديگر آن حضرت، عبارت «سبحان من له مقاليد السموات‏و الارض‏» حك گرديده بود; يعنى همان خدايى كه كليد آسمانها و زمينها تحت قدرت‏اوست، حضور يا غيبت جانشينان پيامبر را تعيين مى‏كند.

نقش بر سنگ

در حضور امام حسن عسكرى(ع) بودم. مردى بلندقامت و تنومند كه اهل يمن بود نزد حضرت آمد. هنگام ورود، به عنوان‏امامت، به امام حسن عسكرى(ع) سلام كرد. امام جواب سلامش را داد و فرمود: بنشين.

او كنارم نشست. با خود گفتم: كاش مى‏فهميدم اين شخص كيست؟

امام فرمود: «فرزند همان بانوى عرب است كه سنگ كوچكى دارد و پدرانم باانگشتر خود آن را مهر كرده‏اند، و اكنون آن سنگ را نزد من آورده است تا من‏نيز مهر كنم.»

سپس امام به وى فرمود: «آن سنگ كوچك را بده‏».

مرد يمنى سنگ كوچكى را، كه يك سوى آن صاف بود، برون آورد. امام حسن(ع) آن راگرفت و انگشتر خود را بر آن زد. اثر انگشتر بر سنگ، نشست ....

از مرد يمنى پرسيدم: آيا تا كنون امام حسن(ع) را ديده بودى؟

نه، به خدا سوگند! سالها مشتاق ديدارش بودم تا اينكه لحظه‏اى پيش جوان‏ناشناسى نزدم آمد و مرا به اينجا آورد.

مرد يمنى در حالى كه اين عبارات را بر زبان مى‏راند، از جاى برخاست: رحمت وبركات خدا بر شما خاندان باد. بعضى از شما، فضايل را از بعضى ديگر به ارث‏مى‏بريد. به خدا سوگند، نگهدارى و اداى حق شما همانند نگهدارى و اداى حق‏اميرمومنان على(ع) و امامان پس از وى (صلوات خدا بر همه آنها) واجب است.

پيش از آنكه برود، پرسيدم: نامت چيست؟

گفت: من «مهجع بن‏صلت‏بن‏عقبه بن‏سمعان بن‏غانم بن‏ام غانم‏» (حبابه) هستم; همان‏زن يمنى صاحب سنگ كوچك كه اميرمومنان على(ع) و نوادگانش تا حضرت رضا(ع) آن‏را مهر كرده‏اند و نقش آنها بر سنگ باقى است.

لطف به شاگرد

حضور امام حسن عسكرى(ع) رسيدم. تصميم داشتم مقدارى نقره از حضرت بگيرم و از آن، به عنوان تبرك، انگشتربسازم. در محضرش نشستم، ولى به طور كلى هدف اصلى‏ام را فراموش كردم. وقتى‏برخاستم و خداحافظى كردم، حضرت انگشترش را به من داد و فرمود:

تو نقره مى‏خواستى، ما انگشتر به تو داديم، نگين و مزد ساخت آن هم مال توباشد; گوارايت‏باد، اى ابوهاشم.

گفتم: مولاى من، گواهى مى‏دهم ولى خدا و امام من هستى، امامى كه ديندارى من دراطاعت از او است.

امام فرمود: خدايت‏بيامرزد، ابوهاشم!

پاسخ به پرسش قرآنى

سفيان بن محمد مى‏گويد: ضمن نامه‏اى از امام حسن(ع) پرسيدم: منظور از «وليجه‏» در آيه‏شانزدهم سوره توبه چيست؟ خداوند مى‏فرمايد:

«و لم يتخدوا من دون الله و لا رسوله و لا المؤمنين وليجه‏»

«آن مجاهدان‏مخلصى كه جز خدا و رسولش و مومنان كسى را محرم اسرار خود قرار ندادند.»

هنگام نوشتن نامه با خود فكر مى‏كردم كه منظور از «مؤمنين‏»، در اين آيه‏كيانند؟

امام حسن(ع) چنين جواب نوشت: «وليجه، غير امام حق است كه به جاى او نصب مى‏شود; و اما اينكه در خاطرت‏گذشت مراد از «مؤمنين‏» در آيه چه كسانى هستند؟ بدان كه مؤمنين امامان‏برحقند، كه از خدا براى مردم امان مى‏گيرند و امان آنها مورد قبول خداونداست.»

پرسش فراموش شده

حسن بن‏ظريف مى‏گويد: دو مساله در ذهنم بود كه‏تصميم داشتم ضمن نامه‏اى ازامام حسن عسكرى(ع) بپرسم. يكى چگونگى داورى حضرت‏قائم(عج) پس از ظهور و ديگرى‏در باره «تب ربع‏». پرسش دومى را فراموش كردم،تنها نخستين پرسش را نوشتم وجواب خواستم.

امام حسن عسكرى(ع) در جواب نوشت: وقتى از قائم(عج) ظهور كند، بر اساس علم‏خود قضاوت مى‏كند و شاهد نمى‏طلبد; مانند قضاوت داود پيامبر(ع). تو خواستى درمورد «تب ربع‏» نيز بپرسى، ولى فراموش كردى. آيه زيرا را بر كاغذى بنويس وبه آن كه تب دارد بياويز; به اذن خدا، ان‏شاءالله، سلامت‏خود را باز مى‏يابد.

«يا نار كونى بردا و سلاما على ابراهيم.

اى آتش، براى ابراهيم خليل(ع) خنك و مايه سلامتى باش.»(انبياء،69).

همين دستور را انجام دادم و بيمار سلامتى خود را بازيافت.

يادگارى

به محضر امام حسن عسكرى(ع) رفتم و تقاضا كردم برايم به خط خود چيزى، به‏رسم يادگار، بنويسد تا هر وقت كه خط آن بزرگوار را ديدم، بشناسم.

فرمود: بسيار خوب. احمد، خط درشت و ريز به نظرت گوناگون است، مبادا به شك‏بيفتى!

آنگاه دوات و قلم خواست. تقاضا كردم قلمى را كه با آن مى‏نويسد، (به‏عنوان تبرك) به من ببخشد.

وقتى از نوشتن فارغ شد، با من صحبت كرد; قلم را با دستمال پاك كرد، به من‏داد و فرمود: «بگير، احمد».

گفتم: فدايت‏شوم; مطلبى در خاطر دارم و به خاطر آن اندوهگينم. مى‏خواستم ازپدرتان بپرسم، توفيق نيافتم. اكنون مى‏خواهم از شما بپرسم.

فرمود: آن مطلب چيست؟

پاسخ داد: مولاى من، راويان از پدرانتان نقل كرده‏اند كه: «پيامبران بر پشت،مومنان به طرف راست، منافقان به طرف چپ و شيطانها به رو مى‏خوابند.»

فرمود: اين روايت درست است.

عرض كردم: مولاى من! هر چه مى‏كوشم به طرف راست‏بخوابم، نمى‏توانم.

امام حسن(ع) لختى سكوت كرد. آنگاه فرمود: «احمد، نزديك بيا.» نزديكش رفتم.

فرمود: دستت را زير لباست‏ببر; چنين كردم. آنگاه حضرت، دست راست‏خود را به‏پهلوى چپ و دست ديگرش را به پهلوى راستم كشيد و اين كار را سه بار تكراركرد. از آن زمان به بعد، نمى‏توانم به پهلوى چپ بخوابم

خبر قتل

هنگامى كه‏مهتدى (چهاردهمين خليفه عباسى) سرگرم جنگ با مواليان ترك بود،براى امام حسن‏عسكرى(ع) نامه نوشتم كه: «آقاى من! خدا را سپاس كه شرمهتدى را از مابازداشت، شنيده‏ام او شما را تهديد كرده و گفته است: به خدا آنها (اهل‏بيت(ع‏» را نابود مى‏كنم.»

امام حسن(ع) به خط خود چنين‏پاسخ داد: «اين گونه‏رفتار او، عمرش را كوتاه كرد. از امروز تا پنج روزبشمار; او در روز ششم،بعد از آنكه خوار گرديد، كشته خواهد شد.»

همان‏گونه‏كه امام(ع) فرموده بود،تحقق يافت.

زندان على بن نارمش

زمانى امام حسن عسكرى(ع) را به زندان «على بن‏نارمش‏»بردند. او از دشمنان سرسخت آل على(ع) شمرده مى‏شد. ولى تحت تاثير جذبه معنوى‏و سيماى ملكوتى امام قرار گرفت. هنوز بيش از يك روز از دستگيرى امام نگذشته‏بود، كه در برابر امام خاضع شد، چهره بر خاك نهاد و تا خروج امام از زندان،ديده از زمين برنداشت.

او، از آن پس، بيش از همه امام را مى‏ستود و در شناخت جايگاه امام از همه‏بصيرتر بود.

 

منبع:

محمد ميانجى، مجله كوثر، شماره 17

دسته ها :
شنبه سیم 10 1391 23:24

تجلي يازدهم

شهادت امام حسن عسكري

تجلي يازدهم كه بر طلوعي بي‏زوال تكيه دارد، درد را چه عميق درك كرده است، تبسم قدسي لحظاتش، همه صبر بود و اشك‏هاي هماره نيمه شب‏هايش، تمام شوق وصال!

مي‏ديد و مي‏نگريست كه حقارت دنيا، در تغافل مردم، به ارزشي جدال برانگيز تبديل شده است. رنج مي‏برد از اين كه انسان، آن سوي اين هيچستان خاك را جست‏وجو نمي‏كند و به فراتر از خود نمي‏انديشد!

مهرباني محض بود و صبر تمام! زنجيرهاي اسارت را بر دست و پاي خود تحمل كرد تا مردم، زمين‏گير نشوند؛ تا جهاني را از اسارت در خاك برهاند.

در موضع علم و مناظره، مقتدرانه قد علم كرد تا انسان را از جهالت دست و پاگير خويش نجات دهد. پايگاه‏هاي مردمي‏اش، گسترده‏ترين مدرسه‏هاي خودسازي و جامعه‏پروري بود. اما افسوس كه كم بودند آنان كه اين را فهميدند!

 

چه غريبانه گذشت!

زهد، كمترين محصول درخت ايمان اوست و كرامت، كوتاه‏ترين سايه شاخ و برگ‏هاي عظمتش. مدينه، از ربيع‏الاول 231 هجري، موازنه حضور او را در خاك دنبال مي‏كرد و در جست‏وجوي مجالي براي عرضه حقيقت او به بيكرانه‏ها بود. تا آن‏كه سامرا، بلوغ پذيرش او را در خود حس كرد و چيزي نگذشت كه امام، به اتفاق پدر بزرگوارش، سكونت در آن ديار را برگزيد.

اينك امامي 28 ساله، در گوشه سامرا سر بر بالين شهادت مي‏گذارد. شش سال است كه بار سهمگين ولايت را بر شانه‏هاي شكوه و استوار خويش حمل مي‏كند. نه... نه... نه بر شانه‏هاي خسته و نه بر دوش زخمي خويش، بلكه اين رسالت آسماني را در ژرفاي باور و در اعماق جان خويش، ثبت كرده است.

معتمد عباسي، تا لحظه‏اي ديگر، به خواسته بزرگ خود مي‏رسد. سال‏هاي اسارت و غم، سال‏هاي غم و تنهايي روزهاي تنهايي و سكوت... آه، غريبانه گذشت؛ چه معصومانه سپري شد!

مي‏گفت «زيبايي چهره، جمال برون است و زيبايي عقل، جمال درون» و حالا جمال ظاهرش را بيماري، به يغما برده؛ در حالي‏كه 28 بهار، بيشتر از عمرش نمي‏گذرد. مي‏رود در حالي كه از وصال خشنود است و براي امام خردسال نگران است.

رفت و فردا را به موعود(عج) سپرد

امام، دل به فردايي سپرده است كه موعودش عليه‏السلام ، حقيقت دين را فرياد زند. مي‏رود و دنيا را با همه فرازها و نشيب‏هايش، با همه پستي‏ها و بلندي‏هايش به او مي‏سپارد. دردهاي نهفته‏اي را كه جز در و ديوارهاي اتاق كوچكش در سامرا، احدي تاب گفتنش را نداشت.

اسارت و سكوت حسني عليه‏السلام باز هم در قصه حماسي او رقم خورده است. باشد تا خروش و فرياد حسيني‏اش، نصيب فرزندش مهدي(عج) شود.(1)

 

مرثيه‏سراي تو و چشم انتظار فرزند توايم

از كودكي‏ات، سجود و سير و سلوك، به سيمايت نور مي‏افشاند و عرفان، رخ‏آراي تو گشته بود. وقتي بر شانه‏هاي تو، جامه فاخر امامت امت نشست، به حبس كج نهادان، آرزده شدي. پرنده روح تو اما به هيچ ميله و قفلي تن نداد؛ كه اوج زندان و كنج آن حبس، رخصت خلوت تو بود با معبود؛ «عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد».

روزها با تشنگي كام تو، با روزه و شب‏ها با ناله و نواي مناجات تو پيوسته، رنگ خدا مي‏گرفت. آن رنج‏ها و عسرت‏ها را به صبر و سكوت، به شيوه نياي بزرگت علي عليه‏السلام از سر گذراندي و با حضور گسترده كلامت بر سرزمين‏هاي شيعيان، دل‏آرامشان شدي. اين حضور گرم، از آنِ ارشادگري‏هاي تو بود.

سيره و سريرت تو، به سان كهكشاني از نور و منظومه‏اي از ستارگان شب، مرز پيدا كردن راه بود از بيراهه، و بدعت‏ها و كژي‏ها، با انگشت اشارات تو به سمت صراط، راه مي‏نمود.

آهسته آهسته، روي در پرده مي‏كشاندي تا دلدادگان كوي تشيع را به شيوه مهدي‏ات مأنوس كني كه: آفتاب مي‏خواهد روي در نقاب ابر كشد و تا زماني دور، اين‏گونه بتابد.

مرثيه‏سراي هجرت توييم و همچنان چشم انتظار رونمايي آفتاب.

«ما در انتظار رويت خورشيديم»(2)

 

پدر روزهاي انتظار

هر شب كه دلم براي تو تنگ مي‏شود، ابرها در فراق، با من گريه مي‏كنند. كاش به جاي خاك، از كلمه آفريده مي‏شدم تا سراپا شعر مي‏شدم در ستايش تو!

تو، پدر غم‏هاي شيرين روزهاي انتظاري. گاهي نوشتن دشوار است و از تو نوشتن دشوارتر. اشك‏هايم، مرغان دريايي‏اند كه ساحل چشمانم را به بوي غربت حرم تو جست‏وجو مي‏كنند. اشك‏هايم، كبوتراني‏اند كه آرزو دارند گره دخيل‏هايي شوند كه به ضريحت بسته شده است.

بيست و ششمين بهار كه پرپر شد

بالش شب‏هايم خيس مي‏شود از خيال 26 بهاري كه كوتاه‏تر از همه پروازها، گذشت. عمري گذشته است و هنوز جهان نتوانسته از 6 سال امامت مهرباني‏هايت بگويد.

هنوز تنگناي روزهاي زندان‏هاي پي در پي تو، گلوي جهان را مي‏فشارد.

جهان مسموم، هنوز سرفه مي‏كند.

از روزي كه تو مسموم شدي، بادها هر ثانيه سرفه مي‏كنند.

بوي رفتنت، خبر شهادت داشت. پرنده‏تر از همه ابرها رفتي. رفتي، تا طلوع تو، در آغاز چهاردهمين خورشيد بشكند و عطر عدالت، مثل باران‏هاي بهاري، جهان را فرابگيرد.

شش سال امامت در سه ظلمت فراگير

شش سال، خورشيد امامتت، بي‏وقفه مي‏تابيد تا لبخندهايت، جهاني را معطر كنند. اما سه ظلمت فراگير، حصار آسمان امامتت شده بودند، تا هيچ روزني، عطر نوراني‏ات را حس نكند؛ سه قفس تنگ كه نفس را تنگ مي‏كردند، پرندگي‏ات را اسير كردند. سامره، شش سال زندان پي‏در پي‏ات شد و ديوارهاي بسته، خستگي مدامشان را در عبادات مدامت گريه مي‏كردند.

 

پيام‏هاي كوتاه:

ـ ردپاهاي گمشده‏ي ما، مسافران توفانند كه پي عطر تو مي‏گردند.

ـ هر قدم كه به تو نزديك‏تر مي‏شويم، عطر بهشت را بيشتر حس مي‏كنيم.

ـ مگر حرمت را بر آسمان هفتم بنا كرده‏اند كه اين همه ابر باراني، بر شانه ما مي‏گيرند؟

ـ فرسنگ‏ها سنگ را به شوق زيارت حرمت، با بادها مي‏دوم و با رودها آواز مي‏خوانم؛ شايد در پاي تو كبوترانه بميرم.(3)

 

مي‏رود؛ ولي خشنود و نگران

مي‏گفت «زيبايي چهره، جمال برون است و زيبايي عقل، جمال درون» و حالا جمال ظاهرش را بيماري، به يغما برده؛ در حالي‏كه 28 بهار، بيشتر از عمرش نمي‏گذرد. مي‏رود در حالي كه از وصال خشنود است و براي امام خردسال نگران است.

خسته از ناداني و پراكندگي امت

«ناداني دشمن است» سربازخانه معتمد، قلعه پرستش ناداني است. تن رنجور امام عليه‏السلام چگونه تحمل كند اين همه دشمن و ناداني را؟

تن امام بيمار است؛ اما نه از زهر معتمد، نه از سختي زندان‏هاي طولاني مدت؛ بيمار اين همه ناداني قوم جور است.

كليد معرفت زمانه مي‏رود. باب علم نبوت پر مي‏گشايد؛ در حالي كه خسته است از جهل و حسادت خليفه و از پراكندگي امت.

پيام كوتاه:

ـ شيعه را خاك غم بر سر مي‏بايد و بازار دل، تا ابد سياه‏پوش و آسمان دين را باران باران و اشك و اشك!

ـ وقتي امامي مي‏رود، نيمه‏اي از عشق امتش را با خود به خاك مي‏برد...

ـ شهادت، عشق است. فرزند غايبش را سر سلامت بگوييد و باران اشكتان را در بي‏شكيبي انتظار، بهانه سازيد!

ـ شهادت امام حسن عسكري، بهار جوشش خون شيعه است در غم غيبت.

ـ مولاي غايب غريبم! سرسلامت باد ما را در غم باباي شهيدت پذيرا باش؛ اي غمگين‏ترين شيعه در عصر غيبت!(4)

امام، دل به فردايي سپرده است كه موعودش عليه‏السلام ، حقيقت دين را فرياد زند. مي‏رود و دنيا را با همه فرازها و نشيب‏هايش، با همه پستي‏ها و بلندي‏هايش به او مي‏سپارد. دردهاي نهفته‏اي را كه جز در و ديوارهاي اتاق كوچكش در سامرا، احدي تاب گفتنش را نداشت.

نامه‏اي كه به امام عسكري عليه‏السلام نوشته نشد

كوچه‏هاي شهر برايش غم‏بارتر از هميشه بود. با خود مي‏گفت: «باز هم با دست خالي به خانه برگردم؟ چگونه در چشمان همسرم بنگرم؟» گرچه شيعيان نيز حال و روزي بهتر از او نداشتند، اما مشكلات اقتصادي، بيش از همه وقت، گريبانش را گرفته بود. چندين بار خواست به امام عسكري عليه‏السلام نامه‏اي بنويسد و درخواست كمك كند؛ اما شرمساري، مانع مي‏شد. دقايقي بيش از ورودش به خانه نمي‏گذشت كه صداي در را شنيد. با خود گفت: باز هم يكي از طلبكارهاست؛ خدا به خير كند! اما وقتي در را گشود، مردي را ديد كه كيسه‏اي و نامه‏اي را به وي داد و به سرعت رفت. چشمانش كه به يكصد دينار طلاي درون كيسه افتاد، شگفتي‏اش بيشتر شد. اما وقتي نامه را گشود و دست‏خط مبارك امام حسن عسكري عليه‏السلام را ديد، همه چيز برايش روشن شد؛ «ابوهاشم! هرگاه حاجتي داشتي، خجالت نكش و شرم مكن؛ بلكه آن را از ما طلب نما كه ان‏شاءاللّه‏ به خواسته‏ات خواهي رسيد».

 

غروب خورشيد يازدهم

ابوسهل نوبختي نيز چون بسياري از شيعيان، از بدي حال امام حسن عسكري عليه‏السلام آگاه بود. ديگر تاب نداشت؛ وگرنه به خود اجازه نمي‏داد به خانه امام برود. وارد اتاق كه شد، همسر امام، «نرجس خاتون» و «عقيد» غلام فداكار حضرت را ديد كه در گوشه‏اي، ساكت نشسته‏اند. نگاهش كه به چهره امام افتاد، بي‏اختيار اشك از چشمانش سرازير شد. «آه خدايا! آيا اين همان حجت تو بر زمين است كه به دست سفاكان و ظالمان به اين حال و روز درآمده؟ مگر نه اينكه 28 سال بيشتر ندارد؟ آيا تقدير او هم شهادت در جواني است؟» نگاه عقيد را كه ديد، فهميد بايد خود را كنترل كند. بغض گلوگير خود را فروخورد و در حالي كه شاهد آب شدن شمع وجود امام زمانش بود، زيرلب زمزمه كرد: «اَلا لَعْنَةُ اللّه‏ عَلَي القَومِ الظالمين».(5)

 

پي‌نوشت ها:

1- محبوبه زارع

2- مصطفي پورنجاتي

3- عباس محمدي

4- حسين اميري

5- روح‏اللّه‏ حبيبيان

دسته ها : مناسبت ها
شنبه سیم 10 1391 23:2
دسته ها : مناسبت ها
شنبه سیم 10 1391 18:53

به گزارش مشرق به نقل از حوزه، در احوالات پدر مرحوم شيخ جعفر شوشتري(ره) آورده‌اند كه پسر نابينائي را نزد ايشان آوردند، ايشان هم دست روي چشم بچه گذاشتند و مشغول خواندن سوره حمد شده بودند ...

مرحوم آيت‌الله العظمي بهجت در سلسله پندها و اندرزهاي خود به مومنين با تاكيد بر اهميت انس با قرآن و عترت، عواقب دوري از اين دو بال رسيدن به ملكوت را گوشزد نموده‌اند.


گزيده‌اي از توصيه‌هاي اين عارف فقيد تقديم مي‌گردد

۱-اگر كتابي بود كه عكس اشيا را نشان مي داد، آن كتاب همين قرآن است كه بهشت و جهنم را نشان مي دهد.

۲-اگر درست به قرآن عمل مي كرديم، با عمل خود ديگران را جذب مي كرديم؛ زيرا مردم غالباً – به جز عدّۀ معدود – خواهان و طالب نور هستند.

۳-قرآن كتابي پيامبرساز و جامع كمالات همه‌ انبياء اولوالعزم(ع) است و سزاوار است با گرسنگي و صبر با خرده نان هم شده قرآن كريم را تحصيل و تدريس نمائيم.

شفاي نابينا با قرآن

در احوالات پدر مرحوم شيخ جعفر شوشتري(ره) آورده‌اند كه پسر نابينائي را نزد ايشان آوردند، ايشان هم دست روي چشم بچه گذاشتند و مشغول خواندن سوره حمد شده بودند مقداري كه خوانده بودند بچه گفته بود بابا از ميان انگشتان آقا مي‌بينم و وقتي كه حمد تمام شده بود، همه جا و همه چيز را كاملا ديده بود.

عده‌اي از افراد سطحي‌نگر در محضر علامه ملا خليل قزويني(ره) بودند، سوال كردند كه خداوند در قرآن درباره حضرت داود مي‌فرمايد (وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ) «آهن را براي او نرم نموديم» در واقع خداوند نحوه‌ ساختن كوره‌ آهنگري و ذوب آهن را به حضرت داوود(ع) الهام نمود تا او آهن را در كوره‌ آتش بگذارد تا ملايم و انعطاف‌پذير باشد. مرحوم قزويني با رد اين توجيه فرمود: او كه پيغمبر خدا بود و شما بعيد مي‌دانيد كه آهن در دست او نرم و به اختيار او باشد. اين كه چيزي نيست از بنده هم كه پيغمبر نيستم اين كار ساخته است سپس يك مجمعه يا سيني از مس را كه در برابرش بود با دو انگشت مثل قيچي از وسط دو نيم كرد و فرمود: اين گونه خداوند متعال آهن را در دست حضرت داوود(ع) نرم و ملايم نموده بود

دسته ها :
شنبه سیم 10 1391 12:30

آيت الله بهجت:
خوشا به حال كسي كه خطاي خود را ببيند و به عيب خود توجه داشته باشد و عيوب ديگران را ناديده بگيرد و خود را كامل و بي نقص نبيند

دسته ها :
شنبه سیم 10 1391 10:56

خدايا كمكم كن تا فردا دوباره درخشش افتاب رو ببينم

دسته ها :
جمعه بیست و نهم 10 1391 18:35

ايسنا به نقل از سما نوشت: جمعي از شهروندان عربستاني از وزارت تجارت و صنايع اين كشور خواستند تا از فروش كفش‌هاي ورزشي كه عبارت لااله‌الاالله بر روي آنها حك شده، ممانعت كند.
بنا به نوشته يكي از مجلات عربستاني، شماري از شهروندان اين كشور اعلام كردند كه كفش‌هايي در بازارهاي شهر جده عربستان به فروش مي‌رسد كه بر روي آنها اين عبارت حك شده كه در حقيقت توهين به خداوند و وحدت كلمه به شمار مي‌رود.
اين خبر خشم شمار زيادي از شهروندان عربستاني را به دنبال داشت به نحوي كه يكي از آنها در پايگاه اجتماعي فيس‌بوك اعلام كرد: عبارت شهادت جايگاهش در قلب است و بالاترين جايگاه را دارد.
براي ديدن تصوير كفش به لينك مراجعه كنيد.

دسته ها : اجتماعي
جمعه بیست و نهم 10 1391 13:41
دسته ها :
جمعه بیست و نهم 10 1391 12:33
دسته ها : امام زمان(عج)
جمعه بیست و نهم 10 1391 12:13
دسته ها :
جمعه بیست و نهم 10 1391 10:50

براي 22 بهمن امسال چقدر اما ده ايد

دسته ها :
پنج شنبه بیست و هشتم 10 1391 11:14


شفاي زائر 8ساله

پسر بچه هشت ساله شيرواني كه قادر به تكلم نبوده و با پاي پياده عازم زيارت مرقد مطهر امام رضا(ع) بود پس از سال‌ها شفا يافت.
به گزارش خبرگزاري فارس از شيروان، اين پسر بچه كه رضا دلپسند و اهل و ساكن روستاي خانلق اين شهرستان است به اتفاق مادر با پاي پياده به عنوان زائر امام هشتم همراه كاروان پياده قمر بني‌هاشم روستا براي شركت در مراسم 28 صفر در مشهد عازم بودند كه در بين مسير فاروج به مشهد شفا يافت.

مادر اين پسر بچه در اين خصوص مي‌گويد: رضا از سن 3 سالگي قادر به تكلم نبود و گاهي اوقات با اشاره صحبت مي‌كرد.

زهره رفعت در گفت‌وگو با خبرنگار فارس در شيروان تصريح كرد: از آن زمان تاكنون به اكثر پزشكان مراجعه كرده بوديم اما متاسفانه نتيجه‌اي حاصل نشده بود.

وي با بيان اينكه اين نخستين بار بود كه خودم به اتفاق فرزند 8 ساله‌ام در اين كاروان پياده به قصد شفا پسرم شركت كرده بوديم، افزود: رضا در حين مسير به شهرستان فاروج كه رسيديم يا امام رضا (ع) گفت و كم كم لب به سخن گشود تا اينكه به نزديكي مشهد كه رسيديم كاملاً صحبت كرد و متوجه شديم كه در كاروان شفاي خود را از امام هشتم گرفته است.

مادر رضا مي‌گويد: فقط دو فرزند پسر دارم كه يكي 6 ساله بنام رسول است و ديگري 8 ساله بنام محمدرضا است.

به گزارش فارس،رضا دلپسند دانش‌آموز سال اول ابتدايي است كه در مدرسه استثنايي پاكان شيروان مشغول به تحصيل است.

پدر رضا هم كارگر ساده بوده كه در يك منزل استيجاري در شيروان زندگي مي‌كنند. محمدرحيم دلپسند هم از اينكه فرزندش در سالروز شهادت آن حضرت شفا يافته خرسند است و خدا را به خاطر اين نعمت بزرگ شكر مي‌كند.

قرار است مراسم وليمه‌اي از سوي اين خانواده هفته آينده در يكي از مساجد روستاي خانلق شيروان به منظور شفاي فرزندشان رضا برگزار مي‌شود.

شيروان در190كيلومتري غرب مشهد مقدس قرار دارد.

دسته ها : خبر
پنج شنبه بیست و هشتم 10 1391 11:9

 

كامران نجف زاده خبرنگار واحد مركزي خبر از سوي سازمان بهزيستي بعنوان خبرنگار افتخاري و سفير كودكان بي سرپرست معرفي شد.

به گزارش مشرق، سازمان بهزيستي در مراسمي ويژه در تالار وحدت تهران ضمن تقدير از قهرمانان پاراالمپيكي لندن و جمعي از پيشكسوتان عرصه هنر و ورزش، از كامران نجف زاده بخاطر كارگرداني مستندهايي با موضوع كودكان از جمله مستند"كودكان كار"، "نرگس"(ماجراي كودكان سوخته  يك دبستان) و "مدرسه كالو،كوچكترين مدرسه جهان"تقدير و تشكر كرد.
هاشمي رييس سازمان بهزيستي ضمن اهداي لوح سفير ويژه كودكان بي سرپرست به خبرنگار واحد مركزي خبرهدايايي نيز تقديم مهدي مهدوي كيا،كريم باقري، آتيلا پسياني، فرامرز قريبيان و حميد سوريان كرد.

دسته ها : خبر
پنج شنبه بیست و هشتم 10 1391 11:7

بلندترين ارتفاع براي سقوطمان افتادن از چشمان مهدي فاطمه است...

دسته ها :
پنج شنبه بیست و هشتم 10 1391 10:56
دسته ها :
پنج شنبه بیست و هشتم 10 1391 10:54

غربال شدن مردم در آخرالزمان مثل غربال شدن اصحاب حضرت امام حسين(ع) در شب عاشوراست.

دسته ها :
پنج شنبه بیست و هشتم 10 1391 10:52

آرامگاه 

سرانجام حضرت سكينه عليه السلام در پنجم ربيع الاوّل 117 ق. دنيا را وداع گفت و روح مطهّرش در بهشت برين سكنا گزيد. آرامگاه آن بانوي گرامي در قبرستان بقيع (مدينه) است؛ وي هنگام انجام عمره، در مكّه رحلت كرده است. و گروهي نيز بر اين باورند كه: آرامگاه او در مقبره باب الصّغير (دمشق) مي باشد، كه هم اكنون زيارتگاه شيعيان مي باشد...(27)

دسته ها :
پنج شنبه بیست و هشتم 10 1391 10:50

 

اوضاع و احوال اجتماعي با سخنراني ها و بيدارگري هاي اهل بيت عليهم السلام تغيير يافت؛ يزيد سمبل جنايت و غاصب حقّ امام شناخته شد و مورد نكوهش و لعن مردم واقع گرديد. ماندن اسيران در شام، سبب سرنگوني حكومت ظالمانه يزيد مي شد و آبروي بني اميه را بيش از پيش، از بين مي برد؛ بنابراين يزيد تصميم گرفت هرچه زودتر مقدّمات بازگشت خاندان امام عليه السلام را به مدينه فراهم كند. سكينه، همراه با ديگر اسيران به سوي مدينه رهسپار شد. وقتي كاروان اسيران به عراق رسيدند، از راهنما خواستند از كربلا برود تا آنها به زيارت عزيزانشان بپردازند. در مدّت سه شبانه روز كه اهل بيت عليهم السلام در كربلا بودند، روز و شب به نوحه خواني مي گذشت و گريه و زاري مي كردند و از كنار قبري به كنار قبري ديگر مي رفتند.(24)
هنگام ترك آن سرزمين، سكينه بسيار گريست و بانوان را به وداع با مرقد شريف امام فراخواند و چنين نوحه سرايي كرد:
اي كربلا! با تو در مورد پيكري وداع مي كنيم كه بدون غسل و كفن در اين مكان دفن شد! اي كربلا! ما همراه امينمان (امام سجّاد عليه السلام) با تو وداع مي كنيم، در مورد حسيني كه روح پيامبر و روح وصيّ او حضرت علي عليه السلام بود.(25)
اي كربلا! با تو در مورد پيكري وداع مي كنيم كه بدون غسل و كفن در اين مكان دفن شد! 
وقتي سكينه عليه السلام به مدينه رسيد، همراه زنان بني هاشم جامه سياه پوشيد و مجلس عزا برپا نمود و با نقل حادثه خونين كربلا از نهضت جاوداني امام حسين عليه السلام دفاع كرد. مجالس وعظ و سخنراني او موجب بيداري وجدان هاي به خواب رفته و شناخت راه سعادت براي انسان هاي مشتاقِ هدايت شد. دختر امام حسين عليه السلام همراه مادرش رباب، عمّه ها و ديگر بانوان، مورد توجّه مردم مدينه بود. مشكلات مردم به دست آنها حل مي گرديد و خوشه چيني از خرمن سبز تعاليم حسيني و مكتب رهايي بخش اسلام به وسيله آنها براي مردم محقّق مي شد. گذران روزها، ماه ها و سال ها، خاطره سوزناك كربلا را از ذهن مسافران اين سفر پربلا پاك نكرد. زنان هاشمي جلسات عزاداري را قطع نكردند و با حزن و اندوه، آن روزها را به ياد مي آوردند. امام صادق عليه السلام فرمود:
هيچ بانوي هاشمي، سرمه به چشم نكشيد و خضاب نساخت و از خانه هيچ فرد بني هاشم تا پنج سال دودي بلند نشد تا اينكه عبيدالله بن زياد به هلاكت رسيد.(26)
خانم سكينه عليها السلام در خانه امام سجّاد عليه السلام زندگي مي كرد؛ خانه اي كه صاحب آن براي گريه بر «سيّدالشّهدا» روز و شب نمي شناخت. زماني كه از امام مي خواستند كمتر بگريد تا چشمانش آسيب نبيند، مي فرمود:
چگونه نگريم در حالي كه ديدم خواهران و عمّه هايم در عصر عاشورا از اين خيمه به آن خيمه مي دوند؟!
به اين ترتيب، حضرت سكينه عليها السلام در مدّت عمرش در شهر پيامبر و در منزل برادرش، امام سجّاد عليه السلام زندگي كرد و به ترويج و نشر راه امام حسين عليه السلام پرداخت. 

 

دسته ها :
پنج شنبه بیست و هشتم 10 1391 10:49

 

حضرت سكينه عليها السلام مي گويد:
در يكي از شب ها كه در شام بودم، خوابي ديدم طولاني. در آخر آن خواب، زني را مشاهده كردم كه دست بر سر نهاده و نالان است. پرسيدم: اين بانو كيست؟ گفتند: فاطمه دختر محمّد رسول خدا و مادرِ پدر تو است! گفتم: به خدا، نزد او مي روم و از آنچه با ما كردند، به وي شكايت مي كنم. پس نزد او رفته، مقابلش ايستادم و گريستم و گفتم: مادرجان! حقّ ما را منكر شدند، جمع ما را از هم جدا كردند و حُرمت ما را نگه نداشتند! مادرجان! به خدا، پدرم حسين را كشتند! 
پس آن بانو به من فرمود:
سكينه جان! ديگر سخن مگو كه دلم را سخت لرزاندي و قلبم را پاره كردي! اين پيراهن پدر تو است، آن را نگه داشته ام تا زماني كه خدا را ملاقات كنم!(23)

دسته ها :
پنج شنبه بیست و هشتم 10 1391 10:48

 

حفظ ارزش هاي ديني، جزء اهداف مقدّس رهبران الهي است. آنها در نشر آيين محمّدي به اقتضاء زمان و مكان كوشيده اند. فرزندان اهل بيت عليهم السلام نيز چون اجداد خويش با پيش گرفتن روش صحيح در ميدان رويارويي حقّ و باطل، دشمن را رسوا نموده و با پاسداري از خون شهيدان، هدف مقدّس آنها را زنده نگه داشته اند. 
دختر امام حسين عليه السلام مي دانست پدر بزرگوارش به خاطر امر به معروف و نهي از منكر و مبارزه با بدعت ها و انحرافات ديني و اجتماعي قيام نموده، بنابراين ديدن سر بريده امام بر نيزه، او را نگران نساخت؛ اما وقتي چشم نامحرمان به ساحت مقدّس اهل حرم افتاد، كوشيد از آن نگاه ها در امان بماند. 
سهل بن ساعد انصاري- از اصحاب پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم - در چگونگي ورود اهل بيت عليهم السلام به شام مي گويد:
من قصد رفتن به بيت المقدّس را داشتم. چون نزديك شام رسيدم، ديدم مردم، شهر را آذين بسته و به جشن و سرور پرداخته اند. سؤال كردم: آيا براي شاميان عيدي هست كه من اطلاع ندارم؟ پاسخ شنيدم: اي پيرمرد! از بيابان آمدي؟ گفتم: من سهل بن ساعدي هستم و رسول خدا را ديده ام. گفتند: عجب است كه آسمان، خون نمي بارد و زمين، اهلش را فرو نمي برد! گفتم: مگر چه شده؟ گفتند: اين، سر حسين است كه از عراق هديه آورده اند! جلوتر رفتم، پرچم هايي ديدم كه در بين آنها سري بر نيزه است. او شبيه ترين افراد به پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم بود و پشت سر آن، بانواني بر شتراني بي پوشش سوار بودند. نزديك تر رفتم. از نخستين زن پرسيدم: كيستي؟گفت: من سكينه، دختر حسينم. گفتم: من سهل ساعدي از اصحاب جدّت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم هستم، اگر حاجتي داري برآورم! فرمود: به حامل سر بگو جلوتر رود تا مردم به تماشاي آن بپردازند و چشمانشان به حرم پيامبر نيفتد! سهل مي گويد: من نزد آن نيزه دار رفتم و مبلغي به او دادم و گفتم: سر را جلوتر از زنان ببر و او پذيرفت.(18)
آري، همچنان كه جدّه اش حضرت زهرا عليها السلام تا لحظه هاي آخر زندگي به پاسداري از فرامين الهي كوشيد و در نظر هيچ نامحرمي ظاهر نشد، او نيز در بحراني ترين لحظات حيات، تابع دستورات الهي بود؛ گرچه حوادث آن روزها كافي بود تا كوه را از هم بپاشد و زمين و آسمان را درهم كوبد. 
اسيران آل رسول را در حالي كه به ريسمان بسته شده بودند و از ميان جمعيت عبور مي دادند، وارد مجلس يزيد كردند. جفاكاران شام كه از بزرگي، شكوه و ابّهت آنها در شگفت مانده بودند، پرسيدند: شما چه كساني هستيد؟ سكينه فرمود: ما اسيران، از خاندان محمّد صلي الله عليه وآله وسلم هستيم!(19)
تبليغ روشنگرانه، با بيان موجز و مختصر جهت بيداري خفتگان در غفلت، از رسالت هاي مهمّ بازماندگان واقعه عاشورا بود. دختر امام حسين عليه السلام با سخن كوتاه «ما اسيران آل محمّديم»، مردمِ مسخ شده از تبليغات پوچ و پرهياهوي يزيد را به تفكّر واداشت كه: اگر اينها آل محمّدند، چرا اسير شده اند؟ بنابراين، يزيد در مواقف مختلف با اقدامات سنجيده و درستِ وابستگان امام عليه السلام رسوا مي شد و جوانه هاي هوشياري در دلها و افكار مردم شام روييدن آغاز مي كرد. 
حضرت سكينه علاوه بر بيدارگري هاي غير مستقيم، در برابر ديد همگان مقابل ظالمان مي ايستاد. وي وقتي سر بريده فرزند زهرا عليها السلام را مقابل يزيد مشاهده كرد كه او با جسارت بدان هتاكي مي كند و شعر پيروزي مي سرايد، فرياد برآورد و گفت: به خدا، سخت دل تر از يزيد نديدم و كافر و مشركي بدتر و جفاكارتر از او نيست.(20) 
آنگاه كه يزيد در مورد پدرش گفت: حسين، حق را منكر شد و قطع رحم نمود و در رياست و رهبري با من ستيز كرد. در پاسخش فرمود:
اي يزيد! از كشتن پدرم خوشحال نباش! او مطيع خدا و رسول بود و دعوت حق را اجابت كرد و به سعادتِ شهادت نائل آمد! ولي روزي خواهد آمد كه تو را بازخواست مي كنند، خود را براي پاسخگويي آماده كن! ولي تو چگونه مي تواني پاسخ دهي؟(21)
دختر امام حسين عليه السلام دريافته بود كه ستمگران يزيدي و ناسپاسان كوفي براي اسيران حُرمتي قائل نيستند و يزيد ظالم به جز انتقام گيري از امام و ذرّيه اش هدفي ندارد. مصيبت دشت نينوا و شهادت پدر و برادرها عواطف وي را تحت تأثير قرار داد؛ به ويژه زماني كه يزيد ملعون بر لب و دندان امام چوب زد و با آن ضربه ها، روح و روان ريحانه بتول را جريحه دار نمود. او به ناچار همراه خواهرش (فاطمه) به دامن عمّه شان زينب پناهنده شده و گفتند:
«يا عمّتاه انّ يزيداً اينكت ثنايا ابينا بقضيبه؛ عمّه جان! يزيد با چوبدستي دندان هاي پدرمان را مي زند.»
و اين استمدادطلبي، حكايت از اين دارد تا عمّه نگذارد او چنين كند! نفس فاطمي و علوي، دختر علي (عليه السلام) آنها را به آرامش دعوت نمود و غيورانه در مقابل يزيد ايستاد و فرمود: آيا چوب مي زني؟ دستت بشكند! اين سر و صورت از چهره هايي است كه سال هاي طولاني براي خدا سجده كرده است!(22)

دسته ها :
پنج شنبه بیست و هشتم 10 1391 10:46

 

سكينه بلاياي سنگين روز عاشورا را با دلي استوار و اراده اي پولادين تحمّل نمود. اين توان، برخاسته از باطن پاك و توجّه كامل او به ذات احديّت بود، همان گونه كه امام حسين عليه السلام درباره اش فرموده: «دخترم، دائم محو جمال الهي است.» مطمئنّاً اگر امام بردباري او را محك نزده بود و به درجه ايمانش واقف نبود، او را همراه خويش به سفري پرحادثه نمي برد تا مبادا از آن حوادث دهشت بار روحش متزلزل شده و دينش دستخوش دگرگوني گردد. سكينه به مرتبه اي از يقين و رضاي الهي رسيده بود كه كشته شدن پدر و برادرها و عموها را ديد، اما لب به شكايت نگشود و آن مصائب را لطف الهي دانست. 
وي نظاره گر وقايع عاشورا بود. او نداي كمك خواهي پدرش را كه مظلومانه يار و ياور مي طلبيد، شنيد و با تمام وجود، درد بي كسي مادر، خواهر، عمّه ها و زنان را چشيد و با اينكه در اوان جواني بود، سرپرستي دختران كوچكتر از خود را به عهده گرفت و به دلداري آنها پرداخت. با آنكه عطش تا عمق وجودش پنجه افكنده بود، دليرانه مقاومت كرد و از بي آبي، شكوه ننمود. 
او پس از شهادت حضرت علي اكبر عليه السلام بالينش حاضر شد و با سوز دل، نوحه سرايي كرد و زماني كه پدرش عمود خيمه عباس عليه السلام را كشيد، داغ سنگين اين مصيبت را در خود مخفي نگه داشت تا دشمن خيال نكند فرزندان حسين عليه السلام مرعوب شده و شكيبايي را از دست داده اند. او به خدا دل بسته بود، با صبر قرين بود و از راه مستقيم الهي خارج نشد. 
سكينه از اوّلين افرادي است كه از شهادت امام مطّلع گرديد. وقتي اسب بي صاحب امام، با زين واژگون و شيهه زنان به سوي خيمه آمد، او به استقبالش رفت و با زبان حال ، احوال پدر را جويا شد. او به اين فكر مي كرد كه: آيا لحظه آخر به امام آب دادند يا خير؟ بغضِ فروخورده اش يكباره به خروش تبديل شد و فرياد برآورد كه: واقتيلاه! واابتاه! واحسيناه! واحسناه! و واغربتاه!
زماني كه دشمن، او و ديگر زنان را به قتلگاه برد تا از كنار كشتگان عبور دهد، او ناگهان بر پيكر خونين پدر افتاد و او را به آغوش گرفت و طوري گريست كه دوست و دشمن گريان شدند. عمر بن سعد فرمان داد با زور و تهديد دختر امام حسين عليه السلام را از بدن پدر جدا نموده و همراه بقيه مصيبت ديدگان به اسارت برند. سكينه مي گويد:
وقتي پيكر پدرم را در آغوش گرفتم، از حلقوم بريده اش اين ندا را شنيدم كه مي گفت:
شيعتي ما ان شربتم ماء عذبٍ فاذكروني 
او سمعتم بغريبٍ او شهيدٍ فاندبوني (17)
شيعيان من! هر زمان كه آب گوارايي نوشيديد، مرا به ياد آوريد و اگر سرگذشت غريب و شهيدي را شنيديد، بر من بگرييد!

دسته ها :
پنج شنبه بیست و هشتم 10 1391 10:42

 

سكينه در خانداني بزرگ كه خداوند مقامشان را رفعت بخشيده بود ، رشد نمود. تمسّك به راه مستقيم الهي و تبعيّت از احكام حيات بخش قرآن، او را به كمال انسانيّت رسانيد و سبب شد هم طراز عقيله بني هاشم ، زينب كبري عليها السلام از پيام آوران كربلا گردد؛ به طوري كه دشمنان به شخصيّت با صلابتش معترفند و دوستداران اهل بيت عليهم السلام به وجودش مفتخر. 
اخلاق نيك و خصال پسنديده اين بانوي نمونه، وي را در نظر پدر كه مربّي صالح و كاملي بود، عزيز نمود و چون ستاره اي فروزان در آسمان خاندان امام درخشيد و همه را شيفته رفتار شايسته خود كرد. امام حسين عليه السلام كه آگاه به ضمير انسان ها و معيار سنجش اعمال است، سكينه را با زيباترين لقب، يعني «خيرة النّساء» خواند و با عنايتي خاص مقام و منزلت وي را در مواقف بسيار ، بر ديگران آشكار نمود. 
دلبستگي و مهر امام نسبت به سكينه ، در آخرين خداحافظي از خيمه ها، قابل توجّه و تأمّل است. وقتي آن حضرت نزديك خيمه ها رسيد ، فرمود:
«اي زينب! اي امّ كلثوم! اي سكينه! عليكنّ منّي السّلام.»
چون اهل بيت صدايش را شنيدند، براي وداع گرداگرد امام حلقه زدند. علاقه فراوان سكينه به پدر، عنان اختيار را از كفش ربود، دست هايش را بر سر فرود آورد و گفت: پدرجان! آيا تن به مرگ داده اي كه اين گونه خدا حافظي مي كني؟ ما، بعد از تو به چه كسي پناهنده شويم؟ 
سخنان عاطفه برانگيز دختر، بر قلب پدر، سنگين آمد و از بي تابي فرزندش گريست و فرمود:
«اي نور ديده ام! چگونه تسليم مرگ نشود كسي كه يار و ياوري ندارد؟» 
صحبت هاي امام براي سكينه كه بوي فراق و تنهايي مي داد، او را از جمع حاضر جدا كرد و در حالي كه آرام آرام مي گريست، به گوشه خيمه رفت! شايد قصدش اين بود كه قلب پدر را بيش از اين غصّه دار نكند. امام حسين عليه السلام با مشاهده اين وضع از اسب فرود آمد و سكينه را نزد خويش خواند و او را به سينه چسباند و اشك هايش را پاك نمود و فرمود:
«اي سكينه! بدان كه بعد از من گريه زيادي در پيش خواهي داشت؛ اما تا هنگامي كه جان در بدن دارم، با اين اشكِ جانگدازت ، دلم را آتش نزن! آن زمان كه كشته شدم، تو كه بهترين زنان هستي، سزاوارترين فرد به گريستن بر مني!»
لفظ جمع در اينجا، بيانگر اين است كه سكينه جزء بانواني است كه دليلي واضح بر بالابودن مقامشان وجود دارد، مانند حضرت زهرا عليها السلام و زينب عليها السلام.(16)

دسته ها :
پنج شنبه بیست و هشتم 10 1391 10:41

 

در منابع تاريخي آمده است كه سكينه عليها السلام از پدرش امام حسين عليه السلام و عمّه اش امّ كلثوم روايت نقل كرده و فائد مدني مولي عبيدالله بن ابي رافع و فاطمه بنت الحسين از او حديث نقل كرده اند. ابن عساكر به سند خود از فائد مدني مي گويد: سكينه دختر حسين بن علي از پدرش براي من اين حديث را گفت كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم مي فرمايد:
حملةالقرآن عرفاء اهل الجنّة؛ (روز قيامت) حاملان قرآن، شناخته شدگان اهل بهشتند.»(14)
علاّمه مجلسي به سند خويش از بكر بن احنف، از فاطمه دختر علي بن موسي الرضا عليه السلام، و از فاطمه و زينب و امّ كلثوم، دختران موسي بن جعفر عليه السلام و آنها از فاطمه دختر امام صادق عليه السلام، از فاطمه دختر امام باقر عليه السلام، از فاطمه دختر امام سجاد عليه السلام، از فاطمه و سكينه دختران امام حسين عليه السلام و آنها از امّ كلثوم دختر علي عليه السلام، از فاطمه دختر رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم، از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم روايت مي كند كه فرمود:
در معراج كه به آسمان رفتم ، وارد بهشت شدم و به قصري از جواهر سفيد رسيدم. اين قصر دري داشت كه با دُرّ و ياقوت تزئين شده بود و بر آن در پرده اي آويخته بود كه چون سرم را بلند كردم، ديدم نوشته است: «خدايي جز الله نيست، محمّد صلي الله عليه وآله وسلم پيامبر خدا و علي، ولي و سرپرست مردم است.» بر پرده، اين عبارت به چشم مي خورد كه: «خوشا به حال شيعيان علي!» وارد آن قصر شدم ، پس در برابرم قصري ديگر ديدم از عقيق كه دري از نقره و پرده اي بر آن قرار داشت. سرم را بلند كردم، اين جمله را ديدم: «محمّد ، پيامبر خداست و علي ، وصيّ مصطفي.» و همچنين نوشته بود: «شيعيان علي را به سرشت پاك بشارت ده!» پس وارد قصر شدم، كه ناگاه مقابلم قصري ديگر از زبرجد ظاهر شد كه از آن زيباتر نديده بودم. بر آن قصر دري بود از ياقوت سرخ كه بالاي آن لؤلؤ به چشم مي خورد و روي در پرده اي قرار داشت. پرده را بالا زدم و اين جمله را روي آن نوشته شده يافتم: «شيعه علي همان رستگارانند!» به جبرئيل گفتم: اين قصر از آنِ كيست؟ او گفت:
اي محمّد! متعلّق به علي، وصي و پسر عمويت! مردم در روز قيامت پابرهنه و عريان محشور مي شوند، جز شيعيان علي؛ مردم در صحنه محشر به اسم مادرانشان خوانده مي شوند، غير از شيعيان علي كه به نام پدرانشان خوانده مي شوند؛ زيرا آنها علي را دوست داشته اند و به اين خاطر، سرشتشان پاك گرديده است.(15)

دسته ها :
پنج شنبه بیست و هشتم 10 1391 10:41

 

سكينه از چشمه زلال دانش و معرفت امام حسين عليه السلام جرعه ها نوشيد و به درجه اي از ايمان و باور ديني رسيد كه امام در توصيفش مي فرمايد:
غالب (اوقات) بر سكينه چنين است كه با تمام وجود محو جمال ازلي است. ايّامش غرق در عبادت و راز و نياز با پروردگار سپري مي گردد.(10) 
اين تعريف، بيانگر مقام برجسته دختر امام حسين عليه السلام در راستاي يقين به پروردگار متعال و گسستن از مشغوليات و دلبستگي هاي دنياي فاني است. 
سكينه، گوهري مستور در صدف عفّت و حيا و آراسته به اخلاق محمّدي است. وي شأنش بالاتر از مدح ستايشگران و مقامش والاتر از وصف دوستداران است؛ زيرا او در كنف حمايت بزرگاني چون پدر و برادر رشيدش امام زين العابدين و حضرت علي اكبر عليهم السلام قرار داشت و راه تعالي روح و مبارزه با نفس را از آنها فرا گرفته بود. 
يكي از نويسندگان معاصر آورده است: «سكينه بانويي جليل القدر، با نجابت و داراي مقام و منزلتي بلند است.»(11)
بانو بنت الشّاطي مي گويد:
«به حق كه خانم سكينه به سبب اصل و نسب عالي و شرافت و منزلت بالايش، صاحب عزّت بي پايان و آشكاري است.»(12)
مورّخ شهير، غياث الدّين ميرخواند در كتاب حبيب السّير مي گويد:
«حضرت سكينه دختر امام حسين عليه السلامرا به خاطر جمال ظاهري و كمال باطني و حسن خلق، عقيلة القريش گفته اند.»
دختر امام حسين عليه السلام از شجاعتي قابل تحسين برخوردار بود. وي در برابر ظالمان سكوت نمي كرد و به انجام تكاليف الهي همّت مي گمارد. او از هياهوي تبليغاتي هراسي به دل راه نمي داد و با صلابت فاطمي دشمن را خوار و رسوا مي نمود ، با دليل و منطق سخن مي گفت و حقّانيّت خويش را به اثبات مي رساند. 
روزهاي جمعه ، خالد بن عبدالملك ، بر بالاي منبر مي رفت و به بدگويي از علي عليه السلام مي پرداخت؛ اين خبر به حضرت سكينه عليها السلام رسيد ، وي همراه خدمتگزارانش نزد خالد مي آمد و در مقابلش ايستاده و او را سبّ و لعن مي كرد. 
نگهبانان خالد جرأت آزار رساندن به سكينه را نداشتند؛ اما همراهانش را اذيّت كرده و آسيب مي رساندند. در مجلسي كه مروان، اميرمؤمنان عليه السلام را سب نمود، با شهامت ، او و اجدادش را لعنت كرد. دختر عثمان كه در جلسه حاضر بود ، رو به سكينه كرد و گفت: من دختر شهيدم! سكينه عليها السلام سكوت كرد و آنگاه كه مؤذّن صدا به اذان بلند كرد و به عبارت: «اشهد انّ محمّداً رسول الله» رسيد ، خطاب به دختر عثمان فرمود: اين ، پدر من است يا پدر تو؟ دختر عثمان شرمسار گشت و گفت: « لا فخر عليكم ابداً؛ من ديگر هرگز به شما فخر نخواهم كرد.»(13)
عظمت مقام و فصاحت و بلاغت كلام حضرت سكينه ، به كسي اجازه گستاخي و توهين نمي داد و همگان را سرجاي خود مي نشاند. همان طوري كه سخن گفتن عمّه اش زينب عليها السلام بر دهان كوفيانِ بي غيرت و بي وفا مهر سكوت زد و آنان را به حيرت واداشت.

دسته ها :
پنج شنبه بیست و هشتم 10 1391 10:37

 

عبدالله فرزند ديگر رباب و برادر سكينه عليها السلام است. امام وقتي ياران و افرادي از خانواده اش به شهادت رسيدند، تنها ماند و ديگر اميدي به ياري كسي نداشت، بنابراين براي خداحافظي به جانب خيمه ها آمد و اهل و عيالش را به صبر دعوت نمود و از آنها خواست قضا و قدر الهي را بپذيرند و از اطاعت پروردگار دل خوش باشند. وي سپس طفل شيرخواره اش را طلبيد تا براي آخرين بار او را ببيند. حضرت زينب عليها السلام عبدالله را نزد امام عليه السلام آورد. آن حضرت فرزندش را به آغوش گرفت و گونه هايش را بوسيد. هنوز وداع امام به پايان نرسيده بود كه ملعوني از لشكر دشمن، گلوي عبدالله را نشانه گرفت و با تير جفا پيكرش را به خون آغشته كرد. امام كه از جسارت دشمن و شهادت مظلومانه آن طفل دل آزرده شده بود، مشتش را از خون گلوي او پر نمود و به طرف آسمان پاشيد و فرمود: «خداوندا! اين مصيبت بر من آسان است، چون كه در معرض ديد تو است.»(9)
امام حسين عليه السلام براي دفن عبدالله قبري حفر كرد و تنِ غرقه به خونش را به خاك سپرد. نگاه پرمهر و غمبار سكينه و مادرش در وداع با قرباني شش ماهه، عظمت اين مصيبت را دو چندان نمود. 
امام زمان عليه السلام در «زيارت ناحيه مقدّسه» مي فرمايد:
سلام بر عبدالله شيرخوار كه او را هدف تير قرار دادند و در آغوش پدر به قتلش رساندند. خدا لعنت كند حرملة بن كاهلي را كه تير به سويش انداخت...

دسته ها :
پنج شنبه بیست و هشتم 10 1391 10:35

 

رباب همسر گرانقدر امام حسين عليه السلام، مادر عبدالله و سكينه و از زنان شايسته و نامدار تاريخ اسلام است. وي بانويي فاضله و محدّثه بود كه همراه امام حسين عليه السلام و فرزندانش در كربلا حضور داشت. وي شاهد شهادت همسر و طفل شيرخواره اش بوده و رنج و مشقّات سفر كربلا را تحمّل نموده است. او وظيفه سنگين خويش را آن طور كه مورد رضايت خدا و فرزند پيامبر بود، انجام داد. وي پس از آن به عنوان اسير همراه ديگر زنان و دختران كاروان حسيني به كوفه و شام برده شد و در نهايت، به مدينه آمد و در آنجا اقامت گزيد. رباب كه از بهترين زنان عصر خويش بود، نزد امام حسين عليه السلام منزلتي عظيم داشت و شدّت علاقه امام به وي، به قدري بود كه حضرت فرمود:
«من خانه اي را كه سكينه و رباب در آن ساكنند، دوست دارم. علاقه مند به ايشان هستم و مال خود را برايشان خرج مي كنم.»(3)
در مقابل، رباب هم كه افتخار همسري امام حسين عليه السلام را داشت، اين ارزش را حفظ نمود و بعد از واقعه عاشورا و شهادت همسرش با اينكه خواستگاران فراواني داشت همه را رد كرد و گفت:
«پس از فرزند رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم همسري بر نمي گزينم.»(4)
او به تحقيق دريافته بود كه هيچ كس نمي تواند همانند امامباشد و درس هايي را كه او از مكتب انسان ساز حسيني فرا گرفته بود، دوباره برايش زمزمه كند. رباب به امام حسين عليه السلام بسيار وفادار بود و در حمايت و تبعيت از آن حضرت، زندگي كرد و پس از شهادت جانگدازش همراه دخترش سكينه، خيمه عزا برپا نمود و به اقامه عزاي آن امام همام پرداخت. امام صادق عليه السلام در اين باره مي فرمايد:
«هنگامي كه امام حسين عليه السلام شهيد شد، همسر آن حضرت، رباب، برايش مجلس سوگواري برپا نمود و همراه زنان و خدمتگزارانش چنان گريه كرد كه اشك چشمانش خشك گرديد.»(5)
غم و اندوه فقدان امام سبب شده تا رباب يك سال پس از واقعه عاشورا از دنيا برود. 
علاّمه مامقاني، رباب را در زمره زنان راوي حديث نام برده و مي نويسد: «نسبت به روايت وي، نهايت اعتماد است.»
يكي از مورّخان معاصر مي گويد: او يكي از شاعران عرب و از برترين و برگزيده ترين زنان عصر خويش بود.(6)
رباب وقتي سر امام را در مجلس ابن زياد مشاهده كرد، به شدّت منقلب شد و بنابر درخواستش هنگامي كه سر را به او دادند، در آغوش گرفت و بوسيد، از داغ امام گريست و اشعاري را زمزمه كرد كه ترجمه اش چنين است:
آه! حسين من كه از دستم رفت و داغش تا ابد بر دلم ماند. در كربلا نيزه ها به او هجوم آورده و تنش را به خاك و خون كشيد. خداوند، جنايتكاران كربلا را سيراب نگرداند!(7)
مرثيه ديگر رباب در غم از دست دادن همسرش اين گونه است:
آنكه را كه فروغ بخش عالَمي بود، به خاك و خون افكندند و تنِ بي سر او را دفن كردند. خداوند، پاداش بسيار به تو عطا كند اي نواده رسول خدا! كه با عزّت و شرف، سالار شهيدان گشتي و از خسران دور بودي! تو براي من كوهي بلند افراشتي كه در پناهت آرام بودم و الطافت نسبت به ما قطع نمي شد. اكنون كه تو رفتي، پدر يتيمان چه كسي باشد؟ و دستگير محرومان كه خواهد بود...؟(8)

دسته ها :
پنج شنبه بیست و هشتم 10 1391 10:34
 
 

سَكينه، دختر امام حسين عليه السلام و مادرش رباب دختر امري ءالقيس است. نامش را امينه، امنيه و آمنه ذكر كرده اند و لقب وي را سكينه نهاده اند كه به معني وقار و سكون است.
سكينه همسر عبدالله اكبر، فرزند امام حسن و پسر عموي اوست كه در روز عاشورا همراه امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد. از زمان ولادت حضرت سكينه عليها السلام اطلاع دقيقي در دست نيست؛ اما با توجه به فرمايش امام حسين عليه السلام خطاب به وي كه فرمود: «تو بهترين بانواني!» در مي يابيم كه وي در كربلا بانويي رشيده بوده و بين ده تا سيزده سال، سن داشته است.(1) آن حضرت حدود هفتاد سال عمر كرد و در سال 117 ق. در مدينه و بنابر قولي در راه حجّ عمره از دنيا رفت.(2)
خواهر سكينه، فاطمه و برادرانش امام زين العابدين، حضرت علي اكبر و عبدالله (علي اصغر) عليهم السلام

دسته ها :
پنج شنبه بیست و هشتم 10 1391 10:31
دسته ها :
پنج شنبه بیست و هشتم 10 1391 10:10
X