نماز حضرت رسول ـ صلّي الله عليه و آله ـ
نماز حضرت دو ركعت است. در هر ركعت بعد از حمد پانزده مرتبه سوره قدر، و در هر يك از ركوع و بعد از سر برداشتن از آن و در سجود و بعد از سر برداشتن از آن و در سجده دوم و بعد از سر برداشتن از آن پانزده مرتبه سوره قدر را بخواند، بعد از آن ركعت دوم را مثل ركعت اولي انجام دهد.
اگر چنين كند منصرف شود، در حالي كه مابين او و خداوند گناهي نماند، مگر اين كه بخشيده شود و هر چه را كه طلب كرده به او بدهند.
و مستحب است بعد از آن دعا بخواند كه در مفاتيح ذكر شده است.
اين فتوا ، با استقبال گسترده در جهان اسلام مواجه شده است. به گزارش خبرآنلاين ، رهبر معظم انقلاب در پاسخ به استفتائي اعلام كردند: " اهانت به نمادهاي برادران اهل سنت از جمله اتهام زني به همسر پيامبر اسلام [عايشه] حرام است. اين موضوع شامل زنان همه پيامبران و به ويژه سيد الانبياء پيامبر اعظم -حضرت محمد(ص) -مي شود."
آيت الله خامنه اي اين موضوع را در پاسخ به استفتائي مطرح كردند كه در آن خواسته شده بود تا ايشان نظر خود را درباره "اهانت و استفاده از كلمات تحقيرآميز و توهين به همسر پيامبر اسلام ام المومنين حضرت عايشه اعلام كنند."
اين درخواست صدور فتوا از سوي جمعي از علما و فرهيختگان شيعه منطقه احساء عربستان سعودي ارائه شد. استفتاء از آيت الله خامنه اي در پي توهين به عايشه توسط ياسر الحبيب روحاني شيعه كويتي صورت گرفت كه با واكنش ها و مخالفت هاي بسياري روبه رو شد. در شديدترين اين واكنش ها، كابينه كويت، اين روحاني را سلب تابعيت كرد.
اين موضوع باعث شد تا شيعيان كشورهاي عربي حوزه خليج فارس تحت فشارهاي شديدي قرار بگيرند. خبرگزاري مهر وابسته به سازمان تبليغات اسلامي اولين رسانه اي بود كه اين فتوا را در بخش عربي خود منتشر كرده است.
سازمان تبليغات اسلامي از جمله نهادهاي زير نظر مستقيم مقام معظم رهبري است كه رئيس آن نيز به طور مستقيم توسط ايشان تعيين مي شود.
خبرگزاري مهر در بخش عربي خود مي نويسد:" حضرت آيت الله العظمي سيد علي خامنه اي رهبر انقلاب اسلامي با صدور فتوايي، توهين به ام المومنين حضرت عايشه همسر پيامبر اكرم يا نمادها و شخصيت هاي اسلامي اهل سنت را حرام اعلام كردند."
اين خبرگزاري ادامه مي دهد:" فتواي رهبر انقلاب جديدترين و بالاترين واكنش در سطح شيعيان در محكوميت توهين شيخ ياسر الحبيب به حضرت عايشه است. دهها نفر از شخصيت هاي ديني شيعه برجسته در عربستان سعودي، ايران و كشورهاي حاشيه خليج فارس توهين و اسائه ادب به حضرت عايشه يا هر يك از همسران پيامبراسلام را به شدت محكوم كرده اند."
پيش از اين حجت الاسلام سيدعلي فضل الله فرزند ارشد علامه محمدحسين فضل الله نيز در گفت وگو با روزنامه كويتي الراي اسائه ادب به حضرت عايشه را منع كرده بود.
اين خبر در رسانه هاي عربي به ويژه شبكه الجزيره بازتاب زيادي داشت. اين شبكه ضمن تكرار اين خبر در بخش هاي خبري مختلف ، در برنامه "ما وراء الخبر" با حضور اين كارشناسان به بررسي فتواي رهبري انقلاب و نقش آن در وحدت و نزديكي ميان پيروان مذاهب مختلف اسلامي پرداخت.
محمد البحراني خبرنگار الجزيره در تهران نيز در همين زمينه در گزارشي با نشان دادن جديدترين كتاب استفتائات آيت الله خامنه اي گفت: رهبر ايران بارها بر وحدت ميان مذاهب اسلامي تاكيد كرده است.
وي اضافه كرد: آيت الله خامنه اي همچنين در جديدترين فتواي خود بدگويي و اسائه ادب به حضرت عايشه همسر پيامبر و شخصيت هاي اسلامي مورد احترام اهل تسنن را حرام اعلام كرده اند.
البحراني افزود: رهبري ايران پيش از اين نيز با صدور فتواهايي ، اقامه نماز شيعيان به امامت فردي سني مذهب يا مشاركت در نمازجماعت برادران اهل تسنن را بدون مانع دانسته بودند.
اين فتوا در رسانه عربي بازتاب فراواني داشت و از جمله روزنامه الانباء كويت، سايت پرمخاطب محيط، روزنامه هاي السفير لبنان و الحيات چاپ لندن و سايت راديو تلويزيون مصر به انعكاس آن پرداختند. با اين حال العربيه ، وابسته به افراطيون سعودي ، ترجيح داد در اين باره سكوت كند! امام خميني و آيت الله خامنه اي همواره بر وحدت ميان مسلمانان ، تاكيد كرده اند
شهيد سيدمجتبي نواب صفوي در سال 1303ش در خانيآباد تهران به دنيا آمد و پس از اتمام دروس ابتدايي، به آبادان سفر كرد. سيد مجتبي سپس براي ادامه تحصيل به نجف اشرف مهاجرت نمود و در آنجا از محضر مدرسين حوزه علميه نجف اشرف بهرهمند گرديد. وي پس از چهار سال اقامت در نجف به دستور آيتاللَّه سيدابوالحسن اصفهاني جهت مبارزه با كجرويهاي كسروي به ايران آمد و با تشكيل "جمعيت فداييان اسلام" به مبارزه با بدخواهان و بدانديشان پرداخت. ترور وابستگان استعماري مانند احمد كسروي، عبدالحسين هژير، علي رزمآرا و حسين علاء از جمله فعاليتهاي سياسي اين جمعيت ميباشد. شهيد نواب صفوي همچنين با حكومت دكتر مصدق به خاطر عدم عمل به احكام اسلامي به مخالفت برخاست و به همين جهت در ايام نخست وزيري مصدّق، دستگير و به زندان افتاد و تا سقوط حكومت مصدق در زندان بود. سرانجام اين مجاهد خستگيناپذير به همراه سه تن از همرزمانش به نامهاي خليل طهماسبي، مظفر علي ذوالقدر و سيدمحمد واحدي در بيدادگاه رژيم پهلوي محكوم و در صبحگاه 27 دي 1334 شمسي تيرباران شده و به خيل شهدا پيوستند.
قصه هاى قرآن را در شيوه نقل حوادث داستان به دو دسته مى توان تقسيمبندى كرد:
الف . رعايت تسلسل زمانى :
قصه ها معمولا از تسلسلزمانى برخوردارند و حوادث داستان و هر پرده نمايشى آن طبق سير زمانى و بر حسب تسلسلروايت مى شود و پيش مى رود و سياق كلام نيز چنين تسلسلى را مى طلبد و اقتضا مىكند كه غالب داستانهاى قرآن از اين تسلسل زمانى بهره دارند و از آن جمله مى توان بهداستان موسى (ع ) در سوره قصص اشاره كرد. در آنجا مى بينيم داستان از دوران تولد وكودكى موسى (ع ) آغاز مى شود و طبق يك مسير متوالى و پى در پى و تسلسل زمانى پيش مىرود و با غرق شدن فرعون و لشكريانش پايان مى پذيرد.
ب . شكسته شدن وحدت زمانى :
در پاره اى از قصه ها تسلسل زمانىرعايت نشده است و شكسته شدن وحدت زمانى در آنها كاملا مشهود و نمايان است و سياقكلام اقتضا مى كند كه داستان از درون برش بخورد و برخى پرده هاى نمايش جابجا گردد وتسلسل آن رعايت نشود. از نمونه داستانهاى قرآن با اين گونه ساختار مى توان بهداستان موسى (ع ) در سوره طه و داستان اصحاب كهف اشاره كرد:
1. داستان موسى (ع ) كه آيات 9 تا 99 سوره طه را دربر گرفته است ، از جايى آغاز مى شود كه موسى (ع ) بهدنبال آتش رفته است تا بتواند راه را پيدا كند و خود و خانواده اش را از آن تاريكىو بيابان ظلمت بار برهاند و داستان سير خود را طى مى كند و به جلو مى رود تا رسيدنبه مقام رسالت و پيامبرى و ابلاغ فرمان از سوى پروردگار مبنى بر حركت به سوى فرعون (((اذهب الى فرعون انه طغى )). در اينجا بعد از دعا و درخواست موسى ، داستان يكباره بهعقب برمى گردد و متن داستان ناگهان تسلسل رويدادها را قطع مى كند و خواننده را بهحوادث دوران كودكى موسى (ع ) مى برد و آن دوران پر از غم اندوه مادر موسى و چهرهمضطربش را پيش چشم خواننده مى آورد و به نمايش مى گذارد و ((به جاى زمان عينى از زمان ذهنى بهره گرفته مى شود.... آنگاهمتن داستان مجددا به نقطه اى برمى گردد كه آن را قطع كرده بود و روايت رويدادهايىرا كه به موسى (ع ) و رابطه او با فرعون مربوط مى شود، پى مى گيرد. اين تقطيع و برشاجزاء داستان و شكستن وحدت زمانى آن ، داراى اسرار هنرى است كه بايد درباره آنهاتاءمّل كرد و از اين طريق رابطه موجود ميان اهداف داستان و شيوه هاى ساختارى موسى (ع ) در سوره قصص بر اساس تسلسل زمانى و در سوره طه بر پايه درهم شكستن وحدت زمانىاست . شايد در اينجا (سوره طه ) ((متن داستان از لحاظهنرى مى خواهد ميان رفتن موسى به سوى فرعون در حالى كه او بزرگترين مسؤ وليت يعنىرسالت را بر دوش دارد و از لحاظ سنى نيز سالخورده است و رهايى موسى از چنگالفرعون در زمانى كه او كودكى بيش نبود، توازن برقرار سازد و نتيجه (هر دو واقعه ) آناست كه موسى چه در دوران كودكى و چه در دوران بزرگسالى بر فرعون پيروز مى شود.... اين موازنه در ساختار داستانى از اهميت ويژه اى برخوردار است ، چنانكه اين موضوع برهمگان روشن است )). و ديگر اينكه ((قطع سلسله رويداد زمانى صورت مى گيرد كه موسى از خداونددرخواست مى كند تا در انجام وظيفه اى كه به عهده اش گذاشته است ، يارى اش دهد. خداوند نيز اين درخواست وى را اجابت مى كند و در پاسخ او چنين مى گويد: هر چهخواستى به تو داده شد)).
آنگاه داستان را برش مى زندو يكى از منتهايش را بر پيامبر (ص ) يادآورى مى كند تا او در انجام وظيفه خطيرشاستوار و پابرجا باشد، در عين حالى كه كل داستان جهت اطمينان قلب و ثابت قدمى بيشترپيامبر (ص ) و مؤ منين بازگو گرديده است و در لواى داستان ، پيروزى را به آن جناب ويارانش نويد مى دهد.
2. داستان اصحاب كهف نيز - كه قبلا به آن اشاره شد - بامقدمه اى آغاز مى گردد كه خود خلاصه اى است از سه فراز داستان اصحاب كهف . داستاناز نظر ساختار از وسط حادثه شروع شده و سپس به آغاز برگشته و آنگاه تسلسل زمانى خودادامه داده است ، يعنى داستان از آنجا آغاز شده است كه جوانمردان به غار پناه بردندو در واقع ورود خواننده به داستان تواءم با وارد شدن جوانمردان به داخل غار است .
((اذ اوى الفتيه الى الكهف ...)).
آنگاه كه آن جوانمردان به غار پناه بردند....
امادر پاسخ به اين پرسش كه چرا قرآن به جاى اينكه از ابتداى داستان شروع كند از وسطداستان آغاز كرده است و دليل هنرى اين كار چيست و چرا داستان از آغاز درباره محيطكفر كه اين قهرمانان در آن زندگى مى كردند سخن نگفته بلكه درباره ورودشان به غارآغاز سخن كرده است ، دكتر محمود بستانى مى نويسد:
((البته سبب اين امر كاملا روشن است ، چرا كه اگر توجه كنيم ،مى بينيم كه مقدمه و يا پيش درآمد سوره كهف پيرامون زينت زندگى دنيا و ضرورت به دورافكندن آن دور مى زند. بنابراين آنچه كنار گذاشتن اين حيات و زينت آن را به نحوىاكمل عينيت مى بخشد، گريختن از زندگى و پناه بردن به غارى است كه از زندگى و زينتآن جدا باشد.))
3. داستان ديگرى كه از نظر ساختار ازوسط حادثه شروع مى شود و سپس به آغاز داستان برمى گردد و آنگاه تسلسل زمانى خودرا ادامه مى دهد، ((داستان گاو)) در سوره بقره است . ابتدا داستان را مى آوريم و سپس بهساختار داستان و عينيت اين گونه ساختار مى پردازيم :
((و اذ قال موسى لقومه ان الله ياءمركم ان تذبحوا بقره ...)).
و به ياد آريد آن هنگام را كه موسى به قومخود گفت : خدا فرمان مى دهد كه گاوى را بكشيد.
گفتند: آيا ما را به ريشخند مىگيرى ؟
گفت : به خدا پناه مى برم اگر از نادانان باشم .
گفتند: براىپروردگارت را بخوان با بيان كند آن چگونه گاوى است ؟
گفت : مى گويد گاوى است نهخيلى پير و از كارافتاده ، نه جوان و كاركرده ، ميانسال . اكنون بكنيد آنچه را كهمى فرمايد. گفتند: براى ما پروردگارت را بخوان تا بگويد رنگ آن چيست ؟
گفت : مىگويد گاوى است زرد سير كه رنگش بينندگان را شادمان مى سازد.
گفتند: براى ماپروردگارت را بخوان تا بگويد آن چگونه گاوى است ؟ كه چنين گاوانى بر ما مشتبه شدهاند و اگر خدا بخواهد ما بدان را مى يابيم .
گفت : خدا مى گويد از آن گاوان نيستكه رام باشد و زمين شخم زند و كشته را آب دهد، بى عيب است و يك رنگ .
گفتند: حقيقت را گفتى .
پس آن را كشتند، هر چند كه نزديك بود از آن كار سر باززنند.
اين حادثه ميانى داستان بود كه در ابتدا نقل شد و در سرآغاز داستان قرارگرفت ، اما حادثه نخست داستان كه بعد از حادثه ميانى آمده چنين است :
و به يادآر آن هنگام را كه كسى را كشتيد و به يكديگربهتان زديد و درباره آن كشمكش داشتيد وخدا آنچه را كه پنهان مى كرديد، آشكار ساخت .
بعد به بخش پايانى داستان مىپردازد:
سپس گفتيم : پاره اى از آن را بر آن كشته بزنيد. خدا مردگان را اينچنينزنده مى سازد و نشانه هاى قدرت خويش را اينچنين به شما مى نماياند، باشد كه به عقلدريابيد.
در اصل ، داستان اين گونه بوده است كه : بنى اسرائيل كسى را كشته بودندو قتل آن را به گردن يكديگر مى انداختند و هر طايفه اى ديگرى را متهم به قتل مى كردتا اينكه خداوند به موسى (ع ) فرمان داد بنى اسرائيل گاوى را بكشند و آن قوم لجوجشروع به بهانه گيرى كردند و از مشخصات ريز گاو جويا شدند و بالاخره بعد از بهانهجوييهاى مختلف ، گاو را يافتند و آن را كشتند. در پايان فرمان مى رسد كه پاره اى ازآن را بر آن كشته بزنند و در نتيجه مقتول ديگر باز زنده مى شود و خود اصل ماجراىقتل را حكايت مى كند و داستان با آيه ((كذلك يحى اللهالموتى ...)) ((كه محورانديشه اى است كه داستان پيرامون آن دور مى زند)) وپيام داستان را دربردارد، پايان مى پذيرد.
علامه درباره اين داستان مى نويسد: ((طرز بيان قرآن از اين داستان عجيب است )). بعد با اشاره به اينكه تسلسل زمانى اين داستان در همريخته است است ، علت اين عدم تسلسل را و اينكه چه نكته اى اين اسلوب را باعث شده كهقسمت ميانى داستان در ابتدا و مقدمه داستان بيايد، شرح مى دهد و مى نويسد:
(( (اين ) مقدمه اى است توضيحى براى خطاب بعدى ، و در آن نامىاز علت كشتن گاو نتيجه اى كه از آن منظور است نبرده ، بلكه سر بسته فرموده خدادستور داده گاوى را بكشيد. و اما اينكه چرا بكشيد و كشتن آن چه فايده اى دارد، هيچبيان نكرده تا حس كنجكاوى شنونده تحريك شود و در مقام تجسس برآيد، تا وقتى علت راشنيد، بهتر آن را تحويل بگيرد و ارتباط ميان دو كلام را بهتر بفهمد.))
دكتر محمود بستانى نيز دليل هنرى داستان را با اينساختار هندسى اين گونه بيان مى دارد كه قرآن ((مى خواهدتوجه (خواننده ) را با اهميت اين گونه "آغازيدن " جلب كند و به او بفهماند كه اينكار دربردارنده معنا و مفهوم ويژه اى است كه بر ساير مفاهيم فرعى مزيت و برترىدارد)).
فرماندار (38) كرمان در رژيم پهلوي در شب (39) عيد غدير مجلس جشني برپا نمود در آن مجلس مردوخ (40) نيز شركت داشت. مداح در ضمن خواندن اشعار و مديحه سرايي درباره ي حضرت اميرمو منان - عليه السلام به جريان بيرون آوردن تير از پاي مبارك آن حضرت در حال نماز و عدم التفات و توجه آن بزرگوار به آن اشاره كرد، جناب آقاي مردوخ كه پاي منبر نشسته بود رو كرد به آقاي شهردار و با صداي بلند فرياد زد: آقاي فرماندار، آيا اين ها افسانه نيست؟!
فرماندار مي گويد: اعتراض او در آن مجلس و در ميان آن جمعيت مثل يك كوه بر سر من فرود آمد، با خود گفتم: شب غدير است خوب است مستبشر و شادمان باشيم، و من پاسخ او را ندهم؛ ولي ديدم اگر جواب ندهم شكست اسلام و مذهب است. از سوي ديگر ديدم او عالم است و من از اهل علم نيستم، تا جواب كافي به او بدهم و يا بحث و مجادله نمايم. در اين لحظه گويا به من الهام شد و يك مرتبه به ذهنم خطور كرد كه بگويم: آقا شما قرآن خوانده ايد؟ گفت: بله، گفتم: درباره ي اين آيه چه مي فرماييد كه خداوند متعال مي فرمايد:
فلما راينه و اكبرنه، و قطعن ايديهن (41)
چون زنان، يوسف - عليه السلام - را ديدند، او را بزرگ انگاشته و دست هاي خود را بريدند.
زنان مصري در مجلس زليخا جمال مخلوقي را ديدند، اين ها كجا و تجلياتي كه براي حضرت امير - عليه السلام - در نماز پيش آمد كجا؟! آن ها با ديدن جمال يوسف - عليه السلام محو ديدار جمال او شدند و بي اختيار دست هاي خود را بريدند، پس جا داشت حضرت اميرمو منان - عليه السلام - هم در حال نماز در برابر تجليات انوار الهي و مشاهده ي جلال و جمال حضرت حق غرق شده و متوجه بيرون آمدن تير از پاي مباركشان نگردد. با اين سخن، كانه القم حجرا.))؛ (گويي سنگ به دهان او انداختند.) لذا سرش را به زير انداخت و ديگر هيچ نگفت.
نقل مي كنند: بيرون آوردن تير از پاي حضرت به ارشاد (42) حضرت امام حسن - عليه السلام - بوده است. (43)
پي نوشت:
38- و يا شهردار كرمان.
39- و يا روز عيد غدير.
40-از علماي عامه.
41-سوره ي يوسف، آيه ي 31.
42-راهنمايي.
43-ر. ك: ارشاد القلوب، ج 2، ص 217. هم چنين اصل جريان در كشف اليقين، ص 118 ذكر شده است.
سخني با جوانان
رضا فرهاديان
روح كنجكاو و فعال جوان، هميشه در صدد جستجو و آشنايي با پديدههاي اطراف و پيرامون خويش است. جوان، بنا به موقعيتي كه دارد، محيطي كه در آن زندگي ميكند، شرايط زماني خاصي كه در آ ن به سر مي برد و با دوستاني كه نشست و برخاست دارد، همه زمينههاي شكل گيري شخصيت او را فراهم ميكند.
انديشه وفكر جوان، همواره تحت تأثير عوامل دروني وبيروني اوست كه هرلحظه به شكلي توجه او را به خود جلب كرده وسير افكار وانديشههايش را به سوي خود ميكشاند .
كشش جوان بهسوي كارها، فعاليتها،رويدادها،افراد، انجمنها ومحافلِ پيرامونش،حاكي از نيازهاي جسمي ورواني اوست كه بهصورت انگيزهها و خواستهها، موجب حركت و جنب و جوش وي به طرف نياز و خواستهاش مي شود.
جوان گاهي به خود، به آينده خود، به نيازمنديهاي خود، به محيط پيرامون خود، به دوستاني كه با او در ارتباطاند و به سخنان و برخوردي كه والدين با او دارند،ميانديشد. زماني هم غرق در شناخت پديدهها و شگفتيهاي عالم طبيعت ميشود و به مظهر آيات و خالق طبيعت ميانديشد. زماني ديگر به شخصيتهاي بزرگ، شخصيتهايي كه در جامعه و تاريخ تحولي عظيم بهوجود آوردهاند. لحظهاي بعد پرنده خيالش به محيط خانه و مدرسه بر ميگردد و از برخوردي كه با ديگران داشته و متأثر شده است، از رفتار و واكنش خود با ديگران تعجب ميكند. گاهي از خود رضايت دارد و خود را از ديگران برتر مي داند و فكر ميكند كه ديگران احساسات او را درك نميكنند و زماني يأس و دلسردي در اوراه مي يابد و احساس كمبود ميكند و خود را از ديگران كمتر ميبيند. از پرخاشگريهايي كه نسبت به ديگران داشته، نگران و ناراحت است . از عهد شكنيهاي خود، از اينكه در مقابل تمايلات وهوسهايش زود تسليم ميشود و از ا ينكه نمي تواند تصميم بگيرد واراده اش ضعيف است، سخت شرمنده است.
همه اين حالات ونوسانات روحي و رواني از ويژگيهاي دوران جواني است كه ذهن او را به خود مشغول مي دارد؛ زيرا كودك و نوجوان ديروز، يكباره خود را در موقعيت تغيير يافته و پر مسؤوليت امروز مييابد و نميداند چه كار كند. ذهنش او را وادار ميكند كه از خود بپرسد كه من كيستم؟ اين خواسته ها و تمايلات در من براي چيست؟ در برخورد با ديگران چگونه بايد باشم؟ چگونه خود را كنترل كنم؟ تا چه حد خشم خود را فرو برم؟ چگونه زندگي كنم كه رفتارم موجب رضاي خدا و احترام مردم باشد تا از آرامش رواني برخوردار باشم؟ و چگونه باشم تا دوستان خوبم مرا بپذيرند؟. همه اين سؤالها او را به اين دو پرسش اساسي ميكشاند كه :
1ـ من كيستم؟ 2ـ چگونه بايد باشم؟
اين سؤالها و سؤالهايي از اين قبيل ما را به اين حقيقت راهنمايي ميكند كه:
تا نيابي معرفت بر نفس خويش ره نيابد نفس تـو گامي به پيـش
تأمل در خويشتن و تفكر درباره رفتار خود، ازآنجا كه انسان موجودي است داراي حب ذات و دوستدار خود، او را به سوي آن موضوع اصلي سوق ميدهد كه به خود بپردازد و در صدد شناختن نيروهاي دروني خويش و كمالاتي كه بايد به آنها دست يابد، باشد.
اهداف خودشناسي
1ـ چون انسان ذاتاً خود خواه است، در شرايط عادي قادر به ديدن عيبها و نقصهاي خود نيست. خود شناسي راه را براي تهذيب و پالايش و زمينه را براي قضاوت صحيح درباره رفتار و اعمال خود هموار ميكند.
2ـ با خود شناسي، انسان ميتواند خود را ارزيابي و تحليل كند، خصلتهاي منفي را از خود دور كرده و در صدد تقويت جنبههاي مثبت باشد.
3ـ با خود شناسي، مي تواند به فعاليتهاي روزمره زندگي شكل و جهت صحيح بخشد و زمينه را براي بهرهبرداري از استعدادها و نيروهاي خويش فراهم كند.
4ـ با خود شناسي، انسان با نحوه نظارت برغرايز و عواطف خويش آشنا ميشود. در مييابد كه چگونه سرمايههاي وجودي خويش و فرصتهايي كه در مراحل زندگي بهدست مي آورد، كمال بهرهبرداري را بنمايد تا در موقعيتهاي حساس پيشبيني لازم را جهت به كارگيري معيارهاي ديني در مقام اتخاذ تصميمها و واكنشهاي مناسب نشان دهد تا از بروز هرگونه اختلالات روحي و رواني جلوگيريي كند و بر غرايز كه حاكميت نيرومندي بر انسان دارند فايق آيد.
5ـ انسان، با خودشناسي و خودسازي مي تواند از چنگال خصلتهاي پليدي چون خودخواهي، حرص، آز، كينه، حسد، بخلو هرگونه عادت بد رهايي يابد و درشناخت خويش و قدرتهاي روحي در سير به كمال و عروج به عالم ملكوت كه همواره مردان حق پيشگام آن بودهاند، دست يابد.
آيات:
1ـ «يا اَيّها الّذين آمنوا عليكم اَنفُسَكُم؛ اي كساني كه ايمان آوردهايد، بر شما باد كه به خويشتن بپردازيد».( سوره مائده، آيه 105)
2 ـ «و في اَنْفُسِكُمْ اَفَلا تُبْصِرُون؛ چرا دربارهٔ نفس خود نميانديشيد؟». ( سوره ذاريات، آيه 21)
3 ـ «وَلا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللّهَ فاَنْساهُمْ اَنْفُسَهُمْ؛ و مانند كساني نباشيد كه خدا را فراموش كردند، خدا هم خودشان را از يادشان برد». ( سوره حشر، آيه 19)
پيام آيات:
1ـ اهميت شناخت و معرفت نفس خويش.
2ـ تأكيد خداوند برتدبير دربارهٔ خود و خودسنجي و خودشناسي.
3ـ عدم خودشناسي موجب خدا ناشناسي ميشود.
توضيح :
انسان در اساس، همه تلاشها وفعاليتهاي روزانهاش را براي تأمين خواستهها و نيازمنديها و منافع و مصالح خود انجام مي دهد. بنابراين، براي او شناختن منشأ رفتار و اعمال و آشنايي با نحوهٔ نظارت تمايلات وخواستهها مقدم بر همه مسائل است.از اين جهت است كه علي (ع) مي فرمايد: «در شگفتم از كسي كه گمشدهاش را ميجويد، در حالي كه خود را گم كرده و نميجويدش». (1) و نيز ميفرمايد: «بزرگترين ناداني، نشناختن خويشتن است». (2) و نيز ميفرمايد: «بزرگترين كاميابي و سعادت از آن كسي است كه به خود شناسي نايل شود». (3) و باز مي فرمايد: «كسي كه خود را شناخت پروردگار خود را نيز خواهد شناخت». (4)
به همين جهت است كه قرآن مجيد خطاب به همهٔ مؤمنان ميفرمايد: «اي كساني كه ايمان آوردهايد بر شما باد كه به خويشتن بپردازيد.» (5) و در جاي ديگر به ا نسانها هشدار ميدهد كه: «چرا درباره نفس خود نمي انديشيد؟». (6)
در قرآن، علت فراموشي وغفلت از ياد خدا را همان فراموش كردن خود و توجه نداشتن به حقيقت وجودي خويشتن ميداند و آن را به عنوان عقوبت اين گناه معرفي مي كند:«و مانند كساني نباشيد كه خدا را فراموش كردند خدا هم خودشان را از يادشان برد».
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 و 2 و 3 ـ كلمات قصار؛ غررالحكم
4 ـ من عرف نفسه، عرّف ربّه
5ـ (سوره مائده ، آيه 105).
6ـ (سوره ذاريات، آيه 21).
وَ هيِّئ لَنا مِن أَمرِنا رَشَداً؛ [وبياد بياور اي پيامبر] آن زمان كه آن جوانان به غار پناه بردند و گفتند: پروردگارا، به ما از نزد خويش بخشايشي ارزاني دار و براي ما در كارمان رهيابي [به صلاح و كمال] را فراهم ساز».
(سوره كهف، آيه10)
جوان كيست؟
همانطور كه ميدانيد در قرآن كريم دوبار(و هر دو بار در سورهٔ كهف) كلمه فتيه (جوانان) بكار رفته است، در روايتي اين چنين آمده است: امام صادق (ع) «از مردي پرسيدند: «فتي» به نظر شما كيست؟ آن شخص جواب داد: جوان. امام صادق(ع) فرمودند: خير، مراد از «فتي» مؤمن است. مگر نميداني اصحاب كهف مردان كاملي بودند، پس خداوند آنان را جوان ناميد به خاطر ايمانشان».٭ بنابراين از ديد قرآن «جوان» به قدرت بازو و سن و سال نيست؛ بلكه به قدرت ايمان ميباشد و در احاديث ديگري آمده است: «همه آنها جوان نبودند و ليكن قرآن آنها را جوان ناميد (براي اينكه جوان با قدرت ايمان است كه توانايي تغيير و انقلاب را دارد و ميتواند راه و روش خود را عوض كند) قرآن تعبير به «فتيه» كرد تا برساند كه آنان جوانان عادي بودند نه پيغمبر، رسول و ولي خاص».
پيامها:
1 ـ توانايي جوان، برجانفشاني در راه حق، ترجيح دادن حقيقت از غير حقيقت، شناخت عقيده درست از نادرست، ترك لذتها و زيباييهاي دنيوي از سايرين افزون است.
2 ـ همواره در فتنهها بايد به جايي مطمئن و دور از خطر پناه برد.
3 ـ در سختتـرين مـوقعيتهـا اوليـن گفتـار نيـايش با پـروردگار جهانيان ميباشد: (فَقالُوا رَبَّنا).
4 ـ با نجات و امنيت يافتن نبايد خدا را از ياد برد، بلكه بايد از پيشگاه او درخواست رحمت و گشايش كرد. (اِتنا مِن لَدُنكَ رَحمَةً).
5 ـ جوان مؤمن، با وجود فراهم بودن اسباب و وسايل ظاهري دل به آنها نميبندد و تنها برحمت خداوند اميدوار و به قدرت او اتكا دارد. (از مقدم شدن «مِن لَدُنكَ» بر «رَحمَةً» اين نكته را مي فهميم).
6 ـ جوان، آنگاه خداوند را با فطرت سليم خويش درمييابد كه همه معبودهاي دروغين را نفي كند و خود را با تمام وجود از آنها دور سازد (آنان همه چيز را رها كردند و سپس گفتند «رَبَّنا»).
7 ـ جوان بايد همواره حقيقتجو باشد. (وَ هيِّئ لَنا مِن أَمرِنا رَشَداً).
8 ـ جوان نسبت به شناخت جريانهاي اجتماعي نبايد بيتفاوت باشد، بلكه بايد به طور دقيق حق را از باطل جدا كرده و آنرا بشناسد. (آنان از قوم و جامعه باطل به غار پناه بردند).
9 ـ جوان هيچگاه هضم در فضاي ناسالم نميشود، بلكه خود را از جو جامعه فاسد با هجرت نجات ميدهد.
10ـ اهل حق و حقيقت با يكديگر سازگارند و ميتوانند جمعي عمل كنند و از تك روي پرهيز دارند. (آنان با هم هجرت كردند و براي گشايش يك صدا گفتند: «قالُوا رَبَّنا»).
اهميت شناخت قرآن
محسن رضواني
سپاس و ثناي بيحد و بيانتها خداوند علي اعلي را كه بر ما منّت نهاد و با نزول آياتي روشنگر و راهنما زمينهٔ نجات ما از ضلالت و اتصال به حضرتش را بر ما ممكن نمود.
تشكر بيكران ،خداوند توانا را كه آيات شريفهاش را صيانت و حفاظت فرمود،تا امكان دستيابي تمامي انسانها تا قيامت به اين انوار قدسي همواره فراهم باشد،و از اين چراغ روشنگر در ازمنهٔ دوران بهره گيرند… و حمد مخصوص او را كه بر اين آيات،آورندهاي امين و مايهٔ رحمةً للعالمين يعني حضرت خاتم النبيين(ص) و خاندان پاكش را در راه تبيين معارف قرآن و اساس دين تعيين فرمود.
پس بر ماست كه اين نعمتِ گران را،قدر دانسته و در راه فراگيري،ترويج و تكريم آن از هيچ كوششي فروگذار نكنيم؛امّا براستي اگر بخواهيم قرآن را در حدّ منزلت ارج نهيم، چه بايد بكنيم؟
لازمهٔ تكريم هر چيزي شناخت و پي بردن به ويژگي هاي آن چيز است.
قرآن را نيز اگر به واقع بشناسيم«كه برترين گفتار،بهار دلها و شفاي سينهها و سرچشمهٔ علوم است و راه سامان دادن كارها در آن است»،1 بيش از آنچه امروز آن را ارج ميگذاريم قدر و منزلت آن را ميدانيم،و در بكارگيري دستوراتش تعجيل خواهيم نمود.
پر واضح است تا وقتي انسان چيزي را نشناسد براي آن نيز قدر و منزلتي قائل نيست؛اگر شما فلزي در دست داشته باشيد و ندانيد آن فلز«طلا» يا «آهن» است چه ميكنيد؟شايد بيتفاوت و بياهميت،آن را كناري بيندازيد و بياعتنا رد شويد،امّا اگر «شناخت» حاصل كنيد كه آن فلز مثلاً طلا است،آيا باز هم آن را دور مياندازيد؟!
اگر قرآن را نيز در حدّّ امكان و توان بشناسيم و به معجزات مختلف ظاهري و باطني آن پي ببريم،آن را همچون گوهري گرانقدر صيانت ميكنيم و از جانمان عزيزتر ميداريم،پس مطالعه كنيم،بينديشيم و به عيان ببينيم كه قرآن هميشه داروي شفابخش است و راه درمان دردهاست، و قرآن هميشه و حتي در عصر اتم و پيشرفت علم بشري معتبرترين كتاب علمي و مايهٔ تحيّر و تعجب دانشمندان جهان است.2
جوانان ما بايد ببينند و بر خود ببالند كه پيرو قرآني هستند كه «همه چيز در آن است».3
آنچه امروز به عنوان رشد علمي و تكنولوژيك در جهان مطرح است،ذرّهاي از اشارات قرآن مجيد است كه بيش از هزار سال قبل بر بشر عرضه گرديده است.4
اي عزيز هر چه را كسي براي ما به يادگار گذارد،آن را پاس ميداريم و حفظ ميكنيم و به هيچ قيمتي نميفروشيم تا آن كه در آخرين لحظات عمر به امانتدار باوفايي بسپاريم.قرآن شريف نيز يادگار بزرگ پيامبر مكرّم ماست كه حضرتش نيز بدان و به عترت پاك خويش(ع) تأكيد فراوان فرمودند.5 سؤال اين است كه ما چگونه اين يادگار ارزشمند را صيانت نمودهايم و چگونه بايد بنماييم؟
ما بايد قرآن را به عنوان بزرگترين و ارزشمندترين يادگار ماندني براي بشر،ضمن تكريم،تبليغ،ترويج،تعليم و تعلّم پاس بداريم و در راه پياده نمودن دستوراتش از هيچ تلاشي فرو گذار نكنيم.
به بيان بزرگان، بهترين دوست، كتاب خوب است؛سؤال اين است كه در بيان كتب مفيد چه كتابي از همه بهتر و درجهٔ اعتبار آن بالاتر است؟
راه پي بردن به جواب اين سؤال در اين است كه بهترين و آگاهترين و دانشمندترين مؤلف را بشناسيم و آن وقت قدر مسلّم،كتاب تأليف يافته او بهترين كتاب خواهد بود.
مؤلف قرآن مجيد، خداوندِ عالمِ به كلّ شيء،يعني بهترين و بالاترين آگاهان،خداوند ارحم الرّاحمين و دلسوزترين راهنمايان است؛نتيجه اين كه قرآن ميبايست به عنوان بهترين دوست در زندگي مسلمانان از جايگاه و منزلت خاصّ خود برخوردار باشد،تا ما نيز از يك زندگي سعادتمندانه و سالمي بهرهمند شويم.به عبارت ديگر ميبايست، عملاً زندگي ما منشعب و مطابق با دستورات و فرمولهاي قرآني باشد.
از آنجا كه انسان در راه رسيدن به كمال و سعادت محتاج يك برنامهٔ دقيق و بينقص است،خداوند سبحان با لطف بيانتهايش،اين برنامه را در قالب كتاب مقدس قرآن كريم،در اختيار ما مسلمانان نهاده است.پس انسان به جهت اين كه فارغ از اين برنامه،هرگز نميتواند به راه مستقيم هدايت شود،لذا ناگزير از تمسّك و توسل به اين برنامه خواهد بود.
پس بياييم با ارادهاي مستحكم و مصمّم،قدم در راه انس روزافزون با قرآن عزيز گذاريم،تا هر روز از سعادت بيشتري بهرهمند باشيم.
ــــــــــــــــــــــــــــــ
1.نهج البلاغه،خطبهٔ 158، جامع الاخبار و الآثار، ج 1، ص 211.
2.تاريخ عمومي.آلبر ماله؛آيات قرآن،الاشتهارديّة؛پنجگام،دكتر مجذوب صفا؛تفسيرنمونه،ج 1.
3.اشارهٔ به آيهٔ «ما فرطنا في الكتاب من شيء» ما در قرآن از هيچ چيز فروگذار نكرديم(سورهٔ انعام،آيهٔ 38).
4.جهت مطالعه بيشتر در اين زمينه ر.ك:تاريخ قرآن، سيد محمد باقر حجتي؛دانستنيهاي قرآن، مصطفي اسرار.
5.اشاره به حديث معروف و متواترثقلين
كيلوگرم يكاي جرم در سيستم متريك است كه با هزار گرم و ۲۲۰۵ پوند برابر است. يك كيلوگرم با جرم يك ميله استاندارد ساختهشده از آلياژ پلاتينيوم-ايريديوم برابر است كه در داخل مجموعهاي از حفاظهاي تودرتو براي حفظ آن در برابر آلودگي و استفاده نامناسب قرار داشته و در اداره بينالمللي اوزان و سنجشها در سور، در حومهٔ پاريس نگهداري ميشود. اين تكه سنگ استوانهاي شكل فلزي موسوم به پيشساخت بينالمللي كيلوگرم در سال 1875 ايجاد شده و در دفتر بين المللي اوزان و اندازهگيري در پاريس نگهداري مي شود.
40 نسخه رسمي ديگر از اين پيشساخت در سراسر جهان توزيع شده است. اين كيلوگرمهاي اصلي براي تمام سنجشهاي وزني ايجاد شده، استاندارد محسوب مي شود؛ اما سطوح آنها در اثر جذب آلودگي به ميزان بسيار كم سنگينتر شدهاند.
در نتيجه هر كشور داراي يكي ازاين نسخههاي بدل كيلوگرم، اكنون از يك تعريف نسبتا متفاوت از كيلوگرم برخوردارند كه ميتواند تجربيات علمي كه به سنجشهاي وزني بسيار دقيق نياز دارند يا تجارت بينالمللي در مواردي كه وزن آنها محدوديتهاي بسياري دارد را با مشكل مواجه كند.
به گفته محققان، اين تاثير اگرچه بسيار كوچك بوده اما نشان ميدهد كه وزن انسان از آنچه در اواخر دهه 1800 بوده، سبكتر است.
كيلوگرم موجود در پاريس، نمونه اصلي بوده كه تمام وزنها با آن تعريف ميشود. با اينحال اگر اين استاندارد تغيير كند، وزن آن هميشه به اندازه يك كيلوگرم محسوب مي شود. از اين رو ميتوان چنين برداشت كرد كه با سنگينتر شدن آن، همه چيز كمي سبكتر خواهد بود.
اين در حاليست كه به گفته محققان ميتوان از اوزون و نور فرابنفش براي پاكسازي كيلوگرم بدون آسيب رساندن به آن استفاده كرد.
آنها با استفاده از يك كاوشگر مشابه اسكنر امآرآي دريافتند كه آلايندههاي جوي ناشي از خودروها و حتي درختان به سطح اوزان چسبيدهاند. همچنين ميزان كم جيوه از ابزارهاي شكسته نگه داشته شده در آزمايشگاه براي اندازهگيري دما نيز با فلز تركيب شده بودند.
باز از پيغمبر اكرم(ص) دارد كه فرمودند:
«افضل الجهاد كلمه عدل عند امام جائر»با فضيلتترين جهاد، سخن عادلانه گفتن نزد پيشواي ستمگر است.
حضرت در اينجا بحث را بسيار زيبا به صورت قالبي مطرح كرد. امام، يعني كسي كه زمام امور مسلمين را در دست گرفته است. شما كه گفتيد كسي حق ندارد به امير چيزي بگويد، اينجا چگونه ميگوييد: پيغمبر(ص) فرمود: «افضل الجهاد كلمه عدل عند امام جائر»؟!
روايتي را از پيغمبر اكرم(ص) نقل ميكنند كه در صحاح هست، به نظرم ابيعمامه است كه نقل ميكند، ميگويد:
«عرض لرسول الله رجلٌ عند الجمره الاولي فقال يا رسول الله اي الجهاد افضل؟»
وقتي كه پيغمبر اكرم به حج رفته بود، در رمي جمره اولي، حضرت داشت رمي جمره ميكرد كه شخصي سؤال كرد: كدام جهاد در بين جهادها فضيلتش از همه بالاتر است؟ «فسكت!» آقا جوابش را نفرمود «فلما رمي جمره الثانيه».
جمره اولي تمام شد و سراغ جمره دوم رفتند. آنجا شروع كردند رمي كردند كه «سأله: اي الجهاد افضل؟» باز جلو آمد و همان سؤال را كرد، «فسكت!»؛ حضرت جوابش را نداد و سكوت كرد. «فلما رمي جمره العقبه»، دارد جمره عقبه را هم كه انجام دادند «وضع رجله ليركبه» حضرت پايش را در ركاب گذاشت كه سوار شود و برود، چون حضرت روي زمين ايستاده بود اما مركبش همراهش بود، «قال: اين سائل» كسي كه از من آن سؤال را كرد كجاست؟
«قال: انا يا رسول الله» من اينجا در خدمتتان هستم «قال: كلمه حق تقال عند زي سلطان جائر»حضرت فرمودند: بهترين جهادها، كلمه حقي است كه نزد كسي بگويي كه سلطه بر ابدان پيدا كرده است و سزاوار آن نيست. اين عجيب است كه اينها را هم خودشان نقل ميكنند...))
باز از پيغمبر اكرم(ص) دارد كه فرمودند:
«افضل الجهاد كلمه عدل عند امام جائر»با فضيلتترين جهاد، سخن عادلانه گفتن نزد پيشواي ستمگر است.
حضرت در اينجا بحث را بسيار زيبا به صورت قالبي مطرح كرد. امام، يعني كسي كه زمام امور مسلمين را در دست گرفته است. شما كه گفتيد كسي حق ندارد به امير چيزي بگويد، اينجا چگونه ميگوييد: پيغمبر(ص) فرمود: «افضل الجهاد كلمه عدل عند امام جائر»؟!
روايتي را از پيغمبر اكرم(ص) نقل ميكنند كه در صحاح هست، به نظرم ابيعمامه است كه نقل ميكند، ميگويد:
«عرض لرسول الله رجلٌ عند الجمره الاولي فقال يا رسول الله اي الجهاد افضل؟»
وقتي كه پيغمبر اكرم به حج رفته بود، در رمي جمره اولي، حضرت داشت رمي جمره ميكرد كه شخصي سؤال كرد: كدام جهاد در بين جهادها فضيلتش از همه بالاتر است؟ «فسكت!» آقا جوابش را نفرمود «فلما رمي جمره الثانيه».
جمره اولي تمام شد و سراغ جمره دوم رفتند. آنجا شروع كردند رمي كردند كه «سأله: اي الجهاد افضل؟» باز جلو آمد و همان سؤال را كرد، «فسكت!»؛ حضرت جوابش را نداد و سكوت كرد. «فلما رمي جمره العقبه»، دارد جمره عقبه را هم كه انجام دادند «وضع رجله ليركبه» حضرت پايش را در ركاب گذاشت كه سوار شود و برود، چون حضرت روي زمين ايستاده بود اما مركبش همراهش بود، «قال: اين سائل» كسي كه از من آن سؤال را كرد كجاست؟
«قال: انا يا رسول الله» من اينجا در خدمتتان هستم «قال: كلمه حق تقال عند زي سلطان جائر»حضرت فرمودند: بهترين جهادها، كلمه حقي است كه نزد كسي بگويي كه سلطه بر ابدان پيدا كرده است و سزاوار آن نيست. اين عجيب است كه اينها را هم خودشان نقل ميكنند...))
كساني كه آمدند آن روايات مجعول را در جامعه اسلامي از پيغمبر اكرم(ص) پخش كردند كه با امرايتان مقابله نكنيد، حتي اگر از آنها منكر و كبائر هم ديديد، او را اطاعت كنيد، همان افراد از دستشان در رفته است و رواياتي را در باب امر به معروف و نهي از منكر نقل كردهاند.
من چون اسم يكي از آن كتب را بردم، اين روايت را هم از همان كتاب ميگويم. در كنز العمال دارد، ديگران هم دارند، اما چون آن روايت جعلي را از اين نقل كردم، اينجا هم از خود آن نقل ميكنم، دارد كه پيغمبر اكرم فرمود:
«قال لا ينبغي لنفس مؤمنه تري من يعص الله فلا تنكر عليه»
براي هيچ نفس مؤمني سزاوار نيست كه ببيند كسي دارد معصيت خدا را ميكند، ولي او نهي از منكر نكند.
شما كه گفتيد: جايز نيست عليه رهبر فاسد قيام كرد! ميگفتيد: هر كاري كه او ميكند، بايد اطاعتش كنيد! پس اين روايت ديگر چيست؟ آن روايات چه بود كه نقل كرديد و اين امر به معروف و نهي از منكر چيست كه نقل ميكنيد؟
از پيغمبر اكرم دارد كه فرمودند:
«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَيُبْغِضُ الْمُؤْمِنَ الضَّعِيفَ الَّذِي لَا دِينَ لَهُ»
خدا آن مؤمن ضعيفالنفسي را كه دين ندارد، مبغوض ميدارد.
چه مؤمني است كه دين ندارد؟ «فَقِيلَ لَهُ وَ مَا الْمُؤْمِنُ الَّذِي لَا دِينَ لَهُ»
سؤال كردند چه طور شد؟ مؤمن ضعيفي كه دين ندارد كيست؟
«قَالَ الَّذِي لَا يَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ»كسي كه نهي از منكر نميكند.
اين سخن پيغمبر، اين نكته را مطرح ميكند كه ما به وسيله كارهاي بيروني افراد ميفهميم كه چه كسي دين دارد و چه كسي ندارد.
ممكن است كسي از نظر دروني به كار خلاف و حرام اعتقاد نداشته باشد و خودش هم انجام ندهد، ولي از نظر بيروني وقتي ديگران آن كار را ميكنند، بيتفاوت از كنار آن ميگذرد.
پيامبر ميفرمايد: اين شخص دين ندارد، مؤمن ضعيفي است كه دين ندارد. مؤمن است چون درونش واقعاً اعتقاد دارد، اما دين ندارد چون از نظر ظاهر مبرزي ندارد كه گويا باشد چه دين و آييني دارد.
در اينجا نكتهاي را تذكر ميدهم كه قبلاً به آن اشاره كردهام و الآن هم چون مربوط به بحثم هست، بايد بگويم. منظور از «دين» كه ما ميگوييم، مجموعهاي از اعمال دروني و بيروني است.
اما در مورد اعمال دروني، معلوم نميشود كه در ذهن شما چه ميگذرد يا به چه چيزي اعتقاد داريد.
من در دل شما نيستم و اينها را نميفهمم، شما هم، اعمال دروني من را نميدانيد، نه من درونيات شما را ميبينم و نه شما درونيات من را ميبينيد.
پس ما از كجا ميتوانيم دين يك شخص يا جامعه را كشف كنيم؟
راه شناسايي دين و آيين شخص و جامعه چيست؟
اعمال بيروني است نه دروني. اين كه چه كارهايي را انجام ميدهد و چه كارهايي را ترك ميكند، از اينجا ميتوان فهميد كه شخص يا جامعه چه ديني دارد.
در اينجا امام حسين(ع) ميگويد: اگر امر به معروف و نهي از منكر اقامه شود، اينجا است كه اسلام در جامعه درست پياده شده است، چون ما كه از اعمال دروني افراد چيزي نميفهميم. نه ميفهميم مسلمان است و نه ميفهميم كه كافر است، اسلام و كفر جامعه را هم از اعمال بيروني ميفهميم، يعني امر به معروف و نهي از منكر نسبت به كارهاي بيروني است.
پس درد امام حسين(ع) درد دين است، درد اسلام است، نه درد حكومت. امام دنبال حكومت نبود. او ميدانست كه بني اميه ميخواهند براندازي كنند، اما نه براندازي حكومت، بلكه قصدشان براندازي دين و آيين اسلام بود.
آنها لااباليگري را در جامعه ترويج ميكردند، چون اين كارشان موجب براندازي دين ميشود و امر به معروف و نهي از منكر جلوي اين براندازي را ميگيرد، يعني نميگذارد چنين چيزي در جامعه وارد شود.
گفتيم: امام حسين در وصيتنامهاش كه به برادرش محمدبنحنفيه نوشت و در مدينه به او داد، فرمود: من دارم براي اقامه امر به معروف و نهي از منكر ميروم، قيام من براي رياست و اينها نيست.
در خطبهاي هم كه حضرت خواندند، فرمودند: «أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا يُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَا يُنْتَهَى عَنْه»
خدا آنها را نكوهش ميكند كه چرا اينهايي كه به عنوان چهرههاي مذهبي در جامعه هستند، در مقابل فساد و منكرات اينها نميايستند و نهي از منكر نميكنند.
تعليل را دقت كنيد:
«فَبَدَأَ اللَّهُ بِالْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ فَرِيضَةً مِنْهُ لِعِلْمِهِ بِأَنَّهَا إِذَا أُدِّيَتْ وَ أُقِيمَتْ اسْتَقَامَتِ الْفَرَائِضُ كُلُّهَا هَيِّنُهَا وَ صَعْبُهَا»؛
خدا از امر به معروف و نهي از منكر شروع كرده است و آن را واجب كرده است براي اينكه ميداند اگر به فرائضي كه در دين مقدس اسلام وارد شده است عمل شود، احكام الهي به پا داشته ميشود، يعني مردم معروف را انجام ميدهند و از منكر پرهيز ميكنند، همه اينها در صورتي است كه امر به معروف و نهي از منكر انجام شود.
«وَ ذَلِكَ أَنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ دُعَاءٌ إِلَى الْإِسْلَام»
اگر اين كار انجام شود، موجب ميشود كه مردم به اسلام دعوت شوند.
در اينجا حضرت سراغ آيات قرآني در باب امر به معروف و نهي از منكر رفتند. آنها رواياتي جعل كرده بودند كه كسي حق ندارد به امرا اعتراض كند، ولو آنها هر غلطي بكنند و هر كبيرهاي مرتكب شوند، مردم بايد از آنها اطاعت كنند. حضرت به همين افرادي كه در آنجا بودند، يعني صحابه و تابعين خطاب كردند:
«اعْتَبِرُوا أَيُّهَا النَّاسُ بِمَا وَعَظَ اللَّهُ بِهِ أَوْلِيَاءَه» در اين قسمت از خطبه حضار، مخاطب امام نيستند و به عبارتي ديگر «مخاطب» ديگر جنبه صنفي و شخصي ندارد، بلكه مخاطب ايشان، عموم مردم هستند؛ حضرت «يا ايها الناس» را به كار ميبرد كه اي مردم، از پندهاي الهي به اوليائش، پند بگيريد. تعبير «اي حاضرين» يا «اي مؤمنين» نيست.
حتي حضرت، قيدي هم نياورد كه سخنش را منحصر به صحابه و تابعين كرده و به اصطلاح دانه درشتهاي جامعه را مورد خطاب قرار دهد؛ مخاطب حضرت همه مردم هستند.
حالا از اين نكته مسئله بسيار زيبايي به دست ميآيد كه توضيح ميدهم؛ بعد از آنكه حضرت اين جملات را ميگويند، ميفرمايند: «وَ إِنَّمَا عَابَ اللَّهُ ذَلِكَ عَلَيْهِمْ»؛ خدا احبار و ربانيون، يعني چهرههاي مذهبي يهود و نصاري را نكوهش ميكند. خداوند اينها را نكوهش كرده است براي اينكه آنها ظالماني كه كارشان منكرات و فساد بود را ميديدند، اما نهيشان نميكردند. «فَلَا يَنْهَوْنَهُمْ عَنْ ذَلِك» حضرت روي اين مسئله دست ميگذارد و موضوع را سمت دين يهود و نصاري ميبرد؛ اين يعني اينكه شما از يهوديها و نصرانيها هم بدتر هستيد!
حجتالاسلام والمسلمين "احمد عابدي"، استاد درس خارج حوزه علميه و رييس دانشگاه علوم و معارف قرآن كريم در سلسله جلسات سخنراني به نقد و بررسي عرفانهاي نوظهور پرداخته است كه بخش نخست آن در ادامه ميآيد:
تعريف عرفان
عرفان مثل بسياري از اصطلاحات علوم انساني قابل تعريف نيست، يعني نميتوان آن را دقيقاً تعريف كرد، مثل ترس، اضطراب، تهاجم فرهنگي، سرقت، زنا و... و هميشه به صورت تقريبي بيان ميشود نه تحقيقي و يكي از عللي كه علوم انساني از علوم تجربي مشكلتر هستند، همين مسئله است. معناي طلا در همه جا يكي است، ولي براي سرقت نميتوان تعريف جامعي بيان كرد و بلكه عرفان يافتني است و نه دانستني و چون يافتني است، قابل تعريف نيست و وقتي بيايد در كلاس درس خراب ميشود، هر چه بگوييد خوب است، ولي باز خراب شده است؛ يعني عرفان وقتي است كه سكوت باشد، خلوت باشد، نيمه شب باشد و كسي كه آن را مييابد، غيرت داشته باشد و به احدي نگويد، اين عرفان ميشود.
با توجه به اين مطلب اگر بخواهيم تعريف مختصري از عرفان بگوييم ميشود:
«المنصرف بفكره الي قدس الجبروت مستديماً لشروق نورالحق في سرّه يخصّ باسم العارف»، عارف كسي است كه دائماً فكرش متوجه قدس جبروت(1) باشد و منتظر تابش نور خدا در سرش باشد.
من در ميان جمع و دلم جاي ديگر است.
تقسيمبندي عرفانها
عرفان مانند هر چيزي حلال و حرام دارد و نبايد با اصل عرفان مخالف بود، عرفانهايي از قرآن و اهل بيت(ع) گرفته شد و درست و مورد تائيد هستند، عرفانهايي نيز از مسير غير از اهل بيت گرفته شده است و عرفانهايي نيز از ضد مسير اهل بيت گرفته شده است و ما با آن مخالفيم و بايد جلويش را بگيريم.
اما هركدام را بايد در حد خلافشان با آنها برخورد كرد نه بيشتر، يعني افراط و تفريط نبايد كرد، يك درويشهايي هستند كه عيبشان اين است كه مسجد نميروند، تقليد نميكنند، خمس و زكات ندارند، ظاهر شرعي، آداب شرعي را رعايت نميكنند تا اين حد و تا همين حد بايد با آنها بايد مخالفت كرد.
ولي يك درويشهايي مثل پسيخاني و نقطويان هستند كه قطعاً و يقيناً از بتپرستان هندوستان نيز بدتر هستند، يعني با يك چشم نبايد همه آنها را نگاه كنيم، يك افرادي صد در صد كافر و مشرك و بت پرست و نجس هستند و يك افرادي هم در اين حد است كه مسجد نميروند و تقليد نميكنند و ... كه اينها خيلي با هم متفاوت است، از گناه آدم تا گناه ابليس از زمين تا آسمان تفاوت است.(2)
يك نوع عرفان، عرفاني است كه صوفيها و دراويش مدعي آن هستند: اصحاب صفه زمان پيامبر اكرم(ص)، زهاد ثمانيه و خواجه ربيع مشهد تا ابوهاشم صوفي در زمان امام چهارم در كوفه و يا صفيان سوري در زمان امام پنجم و ششم، يعني از زمان پيامبر نيز بوده است و ما با آن مخالفيم و كارهاي خلاف شرع نيز در اين فرقهها نيز وجود دارد.
يك نوع عرفان، عرفان اديان شرقي است، مثلاً عرفان بودايي يا چيني يا هندوئيزم و حتي عرفانهايي الان در سيبري و قطب شمال است، اين نيز نوعي عرفان است كه مال اديان شرقي هندوستان است كه غالباً بت پرستند.(3)
يك نوع عرفان، عرفانهايي است كه در بعضي اديان وجود دارد، مثلاً يهوديها يك نوع عرفان دارد، مسيحيها يك نوع عرفان دارد، همان رهبانيت و ... مثلاً الان در اسپانيا خانقاهي است كه هر 500 سال يكبار در آن باز ميشود و كساني كه به اين خانقاه ميروند تا 500 سال ديگر نميتوانند بيرون بيايند و زاد و ولدشان نيز داخل همان كليساست و از زمان حضرت عيسي تاكنون، فقط چهار بار درب آن باز شده است كه در اروپا اين طور مسايل خيلي است و اين نيز رهبانيتي است كه دين ما ميگويد: «لا رهبانية في الاسلام».
يك نوع عرفان، عرفاني است كه معلول ترس از جنگ بوده است، زماني كه جنگهاي آتن و اسپارت رخ داد، يك عده از جنگ ميترسيدند و به همين خاطر جلوه مقدسي به خود گرفتند، چيزي كه در همين هشت سال دفاع مقدس خودمان نيز بود، آدمهايي بودند كه از جنگ ميترسيدند، ولي رويشان نميشد بگويند و ميگفتند ما جنگ را قبول ندارم.
آدمهايي بودند كه گاهي از صدام هم دفاع ميكردند و به هر طريقي جبهه و رزمندگان و .. را تضعيف ميكردند و از دشمن تعريف ميكردند كه اينها از دو سه هزار سال قبل سابقه دارند و وقتي از جنگ ميترسيدند، ميگفتند: دارم دعا ميكنم و يك چله دارم ميترسم بهم بخورد و جبهه نميروم.
عرفانهايي نيز در اين چند سال اخير پيدا شده است: عرفانهاي اوشو، اكنكا، كريشنامورتي، شيطان پرستي، عرفانهاي سرخپوستي و...
علت جذاب بودن عرفان
علت اين است كه عرفان جاذبههاي فراواني دارد، مثلاً اگر شما بخواهيد به كشور دوردستي كه غير مسلمان غلبه دارد سفر كنيد، درسهاي كه در حوزه خوانده ميشود(فقه و اصول)، را نميتوان بيان كرد، ولي عرفان اسلامي را در هر جاي دنيا، براي بيدين و ديندار جاذبه دارد، چون هر كسي عطش معنوي دارد، چه مسلمان چه غير مسلمان، كمونيست هم كه باشد عطش معنوي دارد. خمرهاي سرخ وقتي كه در كامبوج قدرت در دستشان بود، بيش از 2 ميليون آدم را سربريدند، اما مردم به خاطر مسايل عرفاني مقاومت ميكردند با اينكه مسلمان نبودند، ولي هركسي عطش معنوي دارد، در عين حال كه فقه و اصول براي ما بسيار مهم است و ارزش دارد ولي به جنبههاي معنوي خيلي بايد توجه كنيم.
امام خميني كه فقيه به تمام معنا بود، يك عارف به تمام معنا نيز بود و تا آخر عمرش نيز عرفان را رها نكرد.
هندوستان 150 ميليون مسلمان دارد كه به خاطر يك عارف (خواجه نظام الملك)، 150 ميليون نفر مسلمان شدند، يعني عرفان اينقدر تاثير گذار است،
فلذا ما هيچ وقت نبايد با عرفان مخالفت كنيم، بلكه بايد آن را پيرايش و پالايش كنيم و با اين كارهاي صوفيها و دراويش و حرفهاي نادرست و مكاشفات دروغين مخالفت كنيم و جلويش را بگيريم، ولي اصل عرفان چيز خوبي است، فقط بايد جلوي انحرافات را گرفت تا واردش نشويم.
عرفانهاي نوظهور از اساس بر امر باطلي است، ولي ادعاها، ادعاهاي قشنگي است.
پينوشتها:
1- جبروت پائين و بالا دارد كه قدس جبروت يعني بالاي آن و نگاه و فكر عارف به قدس جبروت است.
2- در آينده نظرات فقها و مراجع را درباره آنها خواهيم گفت.
3- حتي فرقه نعمتاللهيها، تصوفشان به معصوم عليشاه دكني ميرسد و در قرن 9 از دكن حيدرآباد هندوستان به ايران آمد، ابتدا به شيراز و بعد به اصفهان و بعد به گناباد منتقل شد.
منبع: خبرگزاري فارس/ عقيق
شهيد محراب حضرت آيت ا... دستغيب مي فرمايند:
«جمله مشهوري است منسوب به آقا اميرالمومنين علي (ع) كه حضرت مي فرمايند:
الناس نيام اذا ماتوا انتبهوا (يعني مردم در خوابند؛ وقتي مردند بيدار ميشوند)
خوابند يعني نمي فهمند، گيجند، همهاش سرشان در اوضاع زندگي دنياست، هيچ خبري ندارند پشت پرده چه خبر است.
واقع امر چيست؟ تو مسافري، وطنت جاي ديگر است.
تو را براي عالم ديگر خلق كرده اند.
گفتار و رفتار تو كنترل مي شود.
تمامش حساب دارد، هر كه ميخواهي باش...»
برگرفته از كتاب «باران فيض»- صفحه ۳۷
اعمال ماه ربيع الاول
اعمال ماه ربيع الاول |
تقويم ماه |
ماه صفر سال 1432تمام شد
خدايا خودت همه يمارو تا سال بعد و محرم و صفر بعد زنده نگه دار