فرماندار (38) كرمان در رژيم پهلوي در شب (39) عيد غدير مجلس جشني برپا نمود در آن مجلس مردوخ (40) نيز شركت داشت. مداح در ضمن خواندن اشعار و مديحه سرايي درباره ي حضرت اميرمو منان - عليه السلام به جريان بيرون آوردن تير از پاي مبارك آن حضرت در حال نماز و عدم التفات و توجه آن بزرگوار به آن اشاره كرد، جناب آقاي مردوخ كه پاي منبر نشسته بود رو كرد به آقاي شهردار و با صداي بلند فرياد زد: آقاي فرماندار، آيا اين ها افسانه نيست؟!
فرماندار مي گويد: اعتراض او در آن مجلس و در ميان آن جمعيت مثل يك كوه بر سر من فرود آمد، با خود گفتم: شب غدير است خوب است مستبشر و شادمان باشيم، و من پاسخ او را ندهم؛ ولي ديدم اگر جواب ندهم شكست اسلام و مذهب است. از سوي ديگر ديدم او عالم است و من از اهل علم نيستم، تا جواب كافي به او بدهم و يا بحث و مجادله نمايم. در اين لحظه گويا به من الهام شد و يك مرتبه به ذهنم خطور كرد كه بگويم: آقا شما قرآن خوانده ايد؟ گفت: بله، گفتم: درباره ي اين آيه چه مي فرماييد كه خداوند متعال مي فرمايد:
فلما راينه و اكبرنه، و قطعن ايديهن (41)
چون زنان، يوسف - عليه السلام - را ديدند، او را بزرگ انگاشته و دست هاي خود را بريدند.
زنان مصري در مجلس زليخا جمال مخلوقي را ديدند، اين ها كجا و تجلياتي كه براي حضرت امير - عليه السلام - در نماز پيش آمد كجا؟! آن ها با ديدن جمال يوسف - عليه السلام محو ديدار جمال او شدند و بي اختيار دست هاي خود را بريدند، پس جا داشت حضرت اميرمو منان - عليه السلام - هم در حال نماز در برابر تجليات انوار الهي و مشاهده ي جلال و جمال حضرت حق غرق شده و متوجه بيرون آمدن تير از پاي مباركشان نگردد. با اين سخن، كانه القم حجرا.))؛ (گويي سنگ به دهان او انداختند.) لذا سرش را به زير انداخت و ديگر هيچ نگفت.
نقل مي كنند: بيرون آوردن تير از پاي حضرت به ارشاد (42) حضرت امام حسن - عليه السلام - بوده است. (43)
پي نوشت:
38- و يا شهردار كرمان.
39- و يا روز عيد غدير.
40-از علماي عامه.
41-سوره ي يوسف، آيه ي 31.
42-راهنمايي.
43-ر. ك: ارشاد القلوب، ج 2، ص 217. هم چنين اصل جريان در كشف اليقين، ص 118 ذكر شده است.
از پيغمبر اكرم دارد كه فرمودند:
«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَيُبْغِضُ الْمُؤْمِنَ الضَّعِيفَ الَّذِي لَا دِينَ لَهُ»
خدا آن مؤمن ضعيفالنفسي را كه دين ندارد، مبغوض ميدارد.
چه مؤمني است كه دين ندارد؟ «فَقِيلَ لَهُ وَ مَا الْمُؤْمِنُ الَّذِي لَا دِينَ لَهُ»
سؤال كردند چه طور شد؟ مؤمن ضعيفي كه دين ندارد كيست؟
«قَالَ الَّذِي لَا يَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ»كسي كه نهي از منكر نميكند.
اين سخن پيغمبر، اين نكته را مطرح ميكند كه ما به وسيله كارهاي بيروني افراد ميفهميم كه چه كسي دين دارد و چه كسي ندارد.
ممكن است كسي از نظر دروني به كار خلاف و حرام اعتقاد نداشته باشد و خودش هم انجام ندهد، ولي از نظر بيروني وقتي ديگران آن كار را ميكنند، بيتفاوت از كنار آن ميگذرد.
پيامبر ميفرمايد: اين شخص دين ندارد، مؤمن ضعيفي است كه دين ندارد. مؤمن است چون درونش واقعاً اعتقاد دارد، اما دين ندارد چون از نظر ظاهر مبرزي ندارد كه گويا باشد چه دين و آييني دارد.
در اينجا نكتهاي را تذكر ميدهم كه قبلاً به آن اشاره كردهام و الآن هم چون مربوط به بحثم هست، بايد بگويم. منظور از «دين» كه ما ميگوييم، مجموعهاي از اعمال دروني و بيروني است.
اما در مورد اعمال دروني، معلوم نميشود كه در ذهن شما چه ميگذرد يا به چه چيزي اعتقاد داريد.
من در دل شما نيستم و اينها را نميفهمم، شما هم، اعمال دروني من را نميدانيد، نه من درونيات شما را ميبينم و نه شما درونيات من را ميبينيد.
پس ما از كجا ميتوانيم دين يك شخص يا جامعه را كشف كنيم؟
راه شناسايي دين و آيين شخص و جامعه چيست؟
اعمال بيروني است نه دروني. اين كه چه كارهايي را انجام ميدهد و چه كارهايي را ترك ميكند، از اينجا ميتوان فهميد كه شخص يا جامعه چه ديني دارد.
در اينجا امام حسين(ع) ميگويد: اگر امر به معروف و نهي از منكر اقامه شود، اينجا است كه اسلام در جامعه درست پياده شده است، چون ما كه از اعمال دروني افراد چيزي نميفهميم. نه ميفهميم مسلمان است و نه ميفهميم كه كافر است، اسلام و كفر جامعه را هم از اعمال بيروني ميفهميم، يعني امر به معروف و نهي از منكر نسبت به كارهاي بيروني است.
پس درد امام حسين(ع) درد دين است، درد اسلام است، نه درد حكومت. امام دنبال حكومت نبود. او ميدانست كه بني اميه ميخواهند براندازي كنند، اما نه براندازي حكومت، بلكه قصدشان براندازي دين و آيين اسلام بود.
آنها لااباليگري را در جامعه ترويج ميكردند، چون اين كارشان موجب براندازي دين ميشود و امر به معروف و نهي از منكر جلوي اين براندازي را ميگيرد، يعني نميگذارد چنين چيزي در جامعه وارد شود.
گفتيم: امام حسين در وصيتنامهاش كه به برادرش محمدبنحنفيه نوشت و در مدينه به او داد، فرمود: من دارم براي اقامه امر به معروف و نهي از منكر ميروم، قيام من براي رياست و اينها نيست.
در خطبهاي هم كه حضرت خواندند، فرمودند: «أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا يُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَا يُنْتَهَى عَنْه»
خدا آنها را نكوهش ميكند كه چرا اينهايي كه به عنوان چهرههاي مذهبي در جامعه هستند، در مقابل فساد و منكرات اينها نميايستند و نهي از منكر نميكنند.
تعليل را دقت كنيد:
«فَبَدَأَ اللَّهُ بِالْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ فَرِيضَةً مِنْهُ لِعِلْمِهِ بِأَنَّهَا إِذَا أُدِّيَتْ وَ أُقِيمَتْ اسْتَقَامَتِ الْفَرَائِضُ كُلُّهَا هَيِّنُهَا وَ صَعْبُهَا»؛
خدا از امر به معروف و نهي از منكر شروع كرده است و آن را واجب كرده است براي اينكه ميداند اگر به فرائضي كه در دين مقدس اسلام وارد شده است عمل شود، احكام الهي به پا داشته ميشود، يعني مردم معروف را انجام ميدهند و از منكر پرهيز ميكنند، همه اينها در صورتي است كه امر به معروف و نهي از منكر انجام شود.
«وَ ذَلِكَ أَنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ دُعَاءٌ إِلَى الْإِسْلَام»
اگر اين كار انجام شود، موجب ميشود كه مردم به اسلام دعوت شوند.
در اينجا حضرت سراغ آيات قرآني در باب امر به معروف و نهي از منكر رفتند. آنها رواياتي جعل كرده بودند كه كسي حق ندارد به امرا اعتراض كند، ولو آنها هر غلطي بكنند و هر كبيرهاي مرتكب شوند، مردم بايد از آنها اطاعت كنند. حضرت به همين افرادي كه در آنجا بودند، يعني صحابه و تابعين خطاب كردند:
«اعْتَبِرُوا أَيُّهَا النَّاسُ بِمَا وَعَظَ اللَّهُ بِهِ أَوْلِيَاءَه» در اين قسمت از خطبه حضار، مخاطب امام نيستند و به عبارتي ديگر «مخاطب» ديگر جنبه صنفي و شخصي ندارد، بلكه مخاطب ايشان، عموم مردم هستند؛ حضرت «يا ايها الناس» را به كار ميبرد كه اي مردم، از پندهاي الهي به اوليائش، پند بگيريد. تعبير «اي حاضرين» يا «اي مؤمنين» نيست.
حتي حضرت، قيدي هم نياورد كه سخنش را منحصر به صحابه و تابعين كرده و به اصطلاح دانه درشتهاي جامعه را مورد خطاب قرار دهد؛ مخاطب حضرت همه مردم هستند.
حالا از اين نكته مسئله بسيار زيبايي به دست ميآيد كه توضيح ميدهم؛ بعد از آنكه حضرت اين جملات را ميگويند، ميفرمايند: «وَ إِنَّمَا عَابَ اللَّهُ ذَلِكَ عَلَيْهِمْ»؛ خدا احبار و ربانيون، يعني چهرههاي مذهبي يهود و نصاري را نكوهش ميكند. خداوند اينها را نكوهش كرده است براي اينكه آنها ظالماني كه كارشان منكرات و فساد بود را ميديدند، اما نهيشان نميكردند. «فَلَا يَنْهَوْنَهُمْ عَنْ ذَلِك» حضرت روي اين مسئله دست ميگذارد و موضوع را سمت دين يهود و نصاري ميبرد؛ اين يعني اينكه شما از يهوديها و نصرانيها هم بدتر هستيد!
حجتالاسلام والمسلمين "احمد عابدي"، استاد درس خارج حوزه علميه و رييس دانشگاه علوم و معارف قرآن كريم در سلسله جلسات سخنراني به نقد و بررسي عرفانهاي نوظهور پرداخته است كه بخش نخست آن در ادامه ميآيد:
تعريف عرفان
عرفان مثل بسياري از اصطلاحات علوم انساني قابل تعريف نيست، يعني نميتوان آن را دقيقاً تعريف كرد، مثل ترس، اضطراب، تهاجم فرهنگي، سرقت، زنا و... و هميشه به صورت تقريبي بيان ميشود نه تحقيقي و يكي از عللي كه علوم انساني از علوم تجربي مشكلتر هستند، همين مسئله است. معناي طلا در همه جا يكي است، ولي براي سرقت نميتوان تعريف جامعي بيان كرد و بلكه عرفان يافتني است و نه دانستني و چون يافتني است، قابل تعريف نيست و وقتي بيايد در كلاس درس خراب ميشود، هر چه بگوييد خوب است، ولي باز خراب شده است؛ يعني عرفان وقتي است كه سكوت باشد، خلوت باشد، نيمه شب باشد و كسي كه آن را مييابد، غيرت داشته باشد و به احدي نگويد، اين عرفان ميشود.
با توجه به اين مطلب اگر بخواهيم تعريف مختصري از عرفان بگوييم ميشود:
«المنصرف بفكره الي قدس الجبروت مستديماً لشروق نورالحق في سرّه يخصّ باسم العارف»، عارف كسي است كه دائماً فكرش متوجه قدس جبروت(1) باشد و منتظر تابش نور خدا در سرش باشد.
من در ميان جمع و دلم جاي ديگر است.
تقسيمبندي عرفانها
عرفان مانند هر چيزي حلال و حرام دارد و نبايد با اصل عرفان مخالف بود، عرفانهايي از قرآن و اهل بيت(ع) گرفته شد و درست و مورد تائيد هستند، عرفانهايي نيز از مسير غير از اهل بيت گرفته شده است و عرفانهايي نيز از ضد مسير اهل بيت گرفته شده است و ما با آن مخالفيم و بايد جلويش را بگيريم.
اما هركدام را بايد در حد خلافشان با آنها برخورد كرد نه بيشتر، يعني افراط و تفريط نبايد كرد، يك درويشهايي هستند كه عيبشان اين است كه مسجد نميروند، تقليد نميكنند، خمس و زكات ندارند، ظاهر شرعي، آداب شرعي را رعايت نميكنند تا اين حد و تا همين حد بايد با آنها بايد مخالفت كرد.
ولي يك درويشهايي مثل پسيخاني و نقطويان هستند كه قطعاً و يقيناً از بتپرستان هندوستان نيز بدتر هستند، يعني با يك چشم نبايد همه آنها را نگاه كنيم، يك افرادي صد در صد كافر و مشرك و بت پرست و نجس هستند و يك افرادي هم در اين حد است كه مسجد نميروند و تقليد نميكنند و ... كه اينها خيلي با هم متفاوت است، از گناه آدم تا گناه ابليس از زمين تا آسمان تفاوت است.(2)
يك نوع عرفان، عرفاني است كه صوفيها و دراويش مدعي آن هستند: اصحاب صفه زمان پيامبر اكرم(ص)، زهاد ثمانيه و خواجه ربيع مشهد تا ابوهاشم صوفي در زمان امام چهارم در كوفه و يا صفيان سوري در زمان امام پنجم و ششم، يعني از زمان پيامبر نيز بوده است و ما با آن مخالفيم و كارهاي خلاف شرع نيز در اين فرقهها نيز وجود دارد.
يك نوع عرفان، عرفان اديان شرقي است، مثلاً عرفان بودايي يا چيني يا هندوئيزم و حتي عرفانهايي الان در سيبري و قطب شمال است، اين نيز نوعي عرفان است كه مال اديان شرقي هندوستان است كه غالباً بت پرستند.(3)
يك نوع عرفان، عرفانهايي است كه در بعضي اديان وجود دارد، مثلاً يهوديها يك نوع عرفان دارد، مسيحيها يك نوع عرفان دارد، همان رهبانيت و ... مثلاً الان در اسپانيا خانقاهي است كه هر 500 سال يكبار در آن باز ميشود و كساني كه به اين خانقاه ميروند تا 500 سال ديگر نميتوانند بيرون بيايند و زاد و ولدشان نيز داخل همان كليساست و از زمان حضرت عيسي تاكنون، فقط چهار بار درب آن باز شده است كه در اروپا اين طور مسايل خيلي است و اين نيز رهبانيتي است كه دين ما ميگويد: «لا رهبانية في الاسلام».
يك نوع عرفان، عرفاني است كه معلول ترس از جنگ بوده است، زماني كه جنگهاي آتن و اسپارت رخ داد، يك عده از جنگ ميترسيدند و به همين خاطر جلوه مقدسي به خود گرفتند، چيزي كه در همين هشت سال دفاع مقدس خودمان نيز بود، آدمهايي بودند كه از جنگ ميترسيدند، ولي رويشان نميشد بگويند و ميگفتند ما جنگ را قبول ندارم.
آدمهايي بودند كه گاهي از صدام هم دفاع ميكردند و به هر طريقي جبهه و رزمندگان و .. را تضعيف ميكردند و از دشمن تعريف ميكردند كه اينها از دو سه هزار سال قبل سابقه دارند و وقتي از جنگ ميترسيدند، ميگفتند: دارم دعا ميكنم و يك چله دارم ميترسم بهم بخورد و جبهه نميروم.
عرفانهايي نيز در اين چند سال اخير پيدا شده است: عرفانهاي اوشو، اكنكا، كريشنامورتي، شيطان پرستي، عرفانهاي سرخپوستي و...
علت جذاب بودن عرفان
علت اين است كه عرفان جاذبههاي فراواني دارد، مثلاً اگر شما بخواهيد به كشور دوردستي كه غير مسلمان غلبه دارد سفر كنيد، درسهاي كه در حوزه خوانده ميشود(فقه و اصول)، را نميتوان بيان كرد، ولي عرفان اسلامي را در هر جاي دنيا، براي بيدين و ديندار جاذبه دارد، چون هر كسي عطش معنوي دارد، چه مسلمان چه غير مسلمان، كمونيست هم كه باشد عطش معنوي دارد. خمرهاي سرخ وقتي كه در كامبوج قدرت در دستشان بود، بيش از 2 ميليون آدم را سربريدند، اما مردم به خاطر مسايل عرفاني مقاومت ميكردند با اينكه مسلمان نبودند، ولي هركسي عطش معنوي دارد، در عين حال كه فقه و اصول براي ما بسيار مهم است و ارزش دارد ولي به جنبههاي معنوي خيلي بايد توجه كنيم.
امام خميني كه فقيه به تمام معنا بود، يك عارف به تمام معنا نيز بود و تا آخر عمرش نيز عرفان را رها نكرد.
هندوستان 150 ميليون مسلمان دارد كه به خاطر يك عارف (خواجه نظام الملك)، 150 ميليون نفر مسلمان شدند، يعني عرفان اينقدر تاثير گذار است،
فلذا ما هيچ وقت نبايد با عرفان مخالفت كنيم، بلكه بايد آن را پيرايش و پالايش كنيم و با اين كارهاي صوفيها و دراويش و حرفهاي نادرست و مكاشفات دروغين مخالفت كنيم و جلويش را بگيريم، ولي اصل عرفان چيز خوبي است، فقط بايد جلوي انحرافات را گرفت تا واردش نشويم.
عرفانهاي نوظهور از اساس بر امر باطلي است، ولي ادعاها، ادعاهاي قشنگي است.
پينوشتها:
1- جبروت پائين و بالا دارد كه قدس جبروت يعني بالاي آن و نگاه و فكر عارف به قدس جبروت است.
2- در آينده نظرات فقها و مراجع را درباره آنها خواهيم گفت.
3- حتي فرقه نعمتاللهيها، تصوفشان به معصوم عليشاه دكني ميرسد و در قرن 9 از دكن حيدرآباد هندوستان به ايران آمد، ابتدا به شيراز و بعد به اصفهان و بعد به گناباد منتقل شد.
منبع: خبرگزاري فارس/ عقيق
شرافت انسان به نزاهت اوست
حضرت علي ( عليه السلام ) كلامي دارند كه در آن كلام شرافت انسان را به نزاهت او مي دانند ، اما آيا تا به حال اين واژه (نزاهت) به گوش شما خورده است؟ نزاهت چيست كه حضرت شرافت آدمي را بدان دانسته ؟ چگونه نزاهت حاصل مي شود؟
معناي نزاهت:
نزاهت به معناي دوري از بدي ، خالي بودن از نادرستي و ناپاكي و طهارت در امور مختلف است.
مفهوم و جايگاه نزاهت:
نزاهت از جمله كمالات انساني است كه گذشته از ارزش ذاتي، بستر ديگر كمالات محسوب مي شود يعني تفكر ، گفتار و كردار آدمي در زمينه آن به بار مي نشيند. و زمين پاك گياهانش به اذن پروردگارش بر مي آيد و آن زمين كه نا پاك است جز حاصلي ناچيز و بي فايده بر نمي آورد. سخن و عمل پاك زمين پاك مي خواهد . اگر امام وجود كه قلب است پاك شود انديشه و سخن و عمل نيز منزه مي شود. حضرت علي (عليه السلام) مي فرمايند: قلبت را به اندرز زنده دار به پاسايي بميران و به يقين نيرو بخش به حكمت روشن گردان و به ياد مرگ رامش ساز. ( نهج البلاغه، نامه 31 ) چرا كه اگر قلب نزاهت يابد راه نزاهت ديگر اعضا و جوارح و وجوه مختلف انسان هموار مي شود . نزاهت از چنان مرتبه ايي در رشد و تعالي آدمي برخوردار است كه امام مي فرمايند: ارزش مرد جهادگر كشته شده در راه خدا بيشتر نيست از انسان پارسا كه معصيت كردن را تواند ، ليكن پارسا ماند و چنان است كه گويي پارسا فرشته ايي از فرشته هاست.( همان، حكمت 474)
دين و نزاهت:
بناي دين در اين است كه آدميان به كمالات شايسته خود برسند . پاك شدن از پستي ها ، اتصاف به زيبايي ها ، نيكي ها و خوبي ها از بهترين اهداف نظام هاي ديني و اخلاقي ا ست. ساختار دين به تمامي ساختاري نزاهت آور است . اگر بپذيريم كه بزرگترين آفت جان و حقيقت انسان شرك و كبر است ، ساختار دين در جهت منزه ساختن انسان از اين دو خصيصه است . حضرت علي ( عليه السلام ) ساختار دين را چنين معرفي مي كنند: خداوند ايمان را براي پاكي از شرك ورزيدن و نماز را براي پرهيز از خود بزرگ بيني واجب كرده است . ( همان، حكمت 252)
انساني كه درك درست از زندگي و جايگاه خويش در نظام هستي داشته باشد بنا را بر نزاهت در همه امور قرار مي دهد و طهارت نفس را بر همه چيز مقدم قرار مي دهد چنانكه حضرت امير مي فرمايند: نزاهت از خصلت هاي نفوس پاك است و اگر از گناهان پاكيزگي جوييد خداوند شما را دوست مي دارد.
بستر نزاهت:
هرچه انسان بهره بيشتري از كمال آزادگي و حكمت و رحمت داشت باشد ، آمادگي اش براي به بار نشستن نزاهت بيشتر خواهد بود. انساني كه در قيد و بند دنيا و در اسارت خواسته هاي دنيايي و حيواني نيست و از نور علم ، حكمت و معرفت بر خوردار است و ديگران نيز از سعه وجودي او بهره مند هستند به نزاهت و طهارت درون و برون دست خواهد يافت و او فردي است كه مورد لطف و رحمت خداوند حكيم قرار گرفته است.
حضرت فرموده ، ميوه حمت پاكيزگي جستن از دنيا و شيفتگي به جنت المأوي است.
راه دستيابي به نزاهت:
تا نگاه و فهم شرك آلود آدمي درست نشود و انسان درنيابد كه در عالم وجود يك حقيقت بيشتر نيست و جز خداي قادر متعال را حول قوه ايي نيست، ديدگاه، رفتار و سلوك انسان اصلاح نمي شود. با اصلاح نشدن رفتار آدمي انسان نيز به نزاهت دست نخواهد يافت.
آداب و آيين ديني نيز در همين سمت و سو قرار دارند چنانكه از مهمترين نقش هاي پنج وعده نماز واجب در شبانه روز و روزه گرفتن در ماه مبارك رمضان و ساير قوانين ديگر ، ايجاد نزاهت و طهارت همه جانبه است. در سفارش گوناگون امير مومنان (عليه السلام)، به اين حقيقت اشاره شده كه راه نزاهت در پرتو معرفت به حق، خداترسي، پرواپيشگي و خود نگهداري، روشن و هموار مي شود . به همين خاطر است كه حضرت فراوان به تقواي الهي توصيه مي كنند تا انسان بدين وسيله به نزاهت و طهارت شايسته خود برسد ؛ چنانكه فرموده است: داروي درد دل ها تقواي الهي است ، تقواي الهي موجب بينايي درون كور شماست، در حال بيماري كالبدهايتان زاييده فساد سينه هايتان است، پليدي جان هايتان را پاك كننده و تاريكي ديده هايتان را روشني بخشنده است. ( نهج البلاغه ، خطبه 198) همچنين مي فرمايند: پرهيزگاري و خودنگهداري ، فراهم آورنده نزاهت و عفت است.
تقواي الهي و پرواپيشگي حقيقتي نزاهت آور است و اين تقوا ، تقواي بصيرت و دانايي و مصونيت است نه جهل و محدوديت. تقواي الهي جان و تن آدمي را پاك مي سازد ؛ يعني وجودي كه نزاهت در همه چيزش يعني انديشه ، نيت، اراده ، سخن و عمل جاري است . كمال آدمي در اين است كه نزاهتش همه جانبه باشد يعني نزاهت بايد در همه ابعاد فردي ، اجتماعي، خانوادگي، سياسي،و ... نمايان باشد.
بنابراين براي حاصل شدن نزاهت بايد دو راه را پيشه خود قرار داد؛ يكي راه علم و معرفت است كه در پناه دانايي، انسان معترف به يگانگي خدا مي گردد و شرك و كبر را از ياد مي برد و ديگري از طريق عمل به احكام و حدود الهي مي باشد و اين دو در كنا هم نتيجه بخش خواهند بود.
منابع:
1. نهج البلاغه ترجمه دشتي
2.طاير فرخ پي، مصطفي دلشاد تهراني، نشر دريا
3.تفسير موضوعي نهج البلاغه ، مصطفي دلشاد تهراني ، نشر معارف
دانستن ويژگي ها و ساز و كار منبر و آگاهي از شيوه وعظ و خطابه از مباحثي است كه هر منبري بايد آن را بداند و براي موفقيت خود به آنها عمل كند.
چند توصيه از آيت الله بهجت در خصوص قيام به عزاداري حضرت سيد الشهدا (ع) و توجه به رسالت خطير منبر را مي خوانيد.
يك مستحب و هزار واجب!
معلوم مى شود نماز شب مستحبى است نظير روضه خوانى، كه وقتى در زمان رضاخان منع كردند، يكى از اصحاب و اطرافيان حاج شيخ عبدالكريم حايرى (رحمةالله) به ايشان عرض كرد: چيزى نيست ، روضه خوانى يك عمل مستحب است كه پهلوى آن را منع كرده است. حاج شيخ (رحمةالله) فرمود: بله مستحبى كه هزار واجب در آن است.
خدا مى داند كه چه قدر احكام واجب و چه چيزهايى از حالات ، سيره و كلمات سيدالشهدا و ساير معصومين (عليهم السلام) كه در مقدمه روضه نقل مى شود، سبب تقويت دين و موجب افزايش ايمان مردم است !
افضل مستحبات
حجت الاسلام سيد محمد باقر شفتى (رحمةالله) به نماز شب بسيار معتقد بود و بيش از ساير مستحبات به آن اهميت مى داد، به خلاف مرحوم سيد بحرالعلوم كه صبر مى كرد تا هوا مقدارى روشن شود و آن گاه نماز صبح را مى خواند. حجت الاسلام سيد محمد باقر شفتى (رحمةالله) در اصفهان درست اول فجر نماز صبح را به جماعت اقامه مى نمود با اين كه اگر نماز جماعت را به تأخير مى انداخت، افراد بيشترى حاضر مى شدند؛ ولى ايشان دستور مى داد دو عادل بالاى مناره بروند و پس از مشاهده طلوع فجر، بلافاصله اذان صبح بگويند. به ايشان گفتند: چرا مقدارى صبر نمى كنيد تا جمعيت زيادى براى درك فيض جماعت حاضر شوند؟ در جواب فرمودند: در ميان مستحبات افضل از نماز شب سراغ ندارم . لذا ايشان براى اين كه مردم نماز شب را به جا آورند، اين چنين چاره انديشى نموده بود كه به دو نفر شخص عادل دستور داده بود تا به طور دقيق وقت فجر تعيين شود و كسانى كه در نماز جماعت حاضر مى شوند، پيش از فجر بيدار شوند و نماز شب بخوانند بدين ترتيب، قطعا كسانى كه در نماز جماعت ايشان شركت مى كردند، نماز شب را هم مى خواندند و با اين كار مردم را به نماز شب وادار مى كرد.
بنده خيال مى كنم فضيلت بكا بر سيدالشهدا بالاتر از نماز شب باشد؛ زيرا نماز شب عمل قلبى صرف نيست بلكه كالقلبى است، ولى حزن و اندوه و بكا عمل قلبى است به حدى كه بكا و دمعه از علايم قبولى نماز وتر است.
عملكرد علماى سابق
وسايل زندگى علماى سابق از ما كمتر بود، ولى حركتشان براى تبليغ و دعوت و هدايت مردم بيشتر و سريع تر و نتيجه كارشان از ما زيادتر بود. ما در اين زمان با هواپيما، اتوبوس و... به تبليغ و دعوت و منبر مى رويم ولى چه قدر در مردم اثر مى گذاريم و چه قدر اصلاح مى كنيم؟
آن ها وقت زيادتر در مسير راه صرف مى كردند، اما مردم زمانشان چه قدر رو به راه تر از زمان ما بودند! علماى سابق از مال و ثروت و لوازم خانگى به مختصر و كم قانع بودند، ولى پركارتر و پر بركت تر بودند، اما مصرف زندگى ما زياد، ولى كار و نتيجه كارمان كم است!
منبع: آينه حقيقت، (امام حسين عليه السلام در كلام آيةالله بهجت)
از آيت الله بهجت پرسيدند: داستان ها و قضايايى از كسانى كه پيوسته زيارت عاشورا مى خواندند و به اين صورت، متوسل مى شدند، گردآورى و چاپ شده است. نظر حضرت عالى در اين باره چيست؟
ايشان پاسخ داده اند كه: متن زيارت عاشورا، بر عظمت آن گواه است؛ خصوصا با ملاحظه آنچه در سند زيارت رسيده است كه حضرت صادق (عليه السلام) به صفوان مى فرمايد: اين زيارت و دعا را بخوان و بر آن مواظبت كن. به درستى كه من چند چيز را بر خواننده آن تضمين مى كنم: 1. زيارتش قبول شود. 2. سعى و كوشش وى مشكور باشد 3. حاجات او هرچه باشد، برآورده شود و نااميد از درگاه خدا برنگردد.
اى صفوان! اين زيارت را با اين ضمان، از پدرم يافتم و پدرم از پدرش...تا اميرالمؤمنين (عليه السلام) و حضرت امير نيز از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از جبرئيل و او هم از خداى متعال نقل مي كند و هركدام اين زيارت را با اين ضمان، تضمين كرده اند و خداوند به ذات اقدس خود قسم ياد نموده كه: هركس اين زيارت و دعا را بخواند، دعا و زيارت وى را بپذيرم و خواسته اش هر چه باشد، برآورده سازم.
و از سند او استفاده مى شود كه زيارت عاشورا از احاديث قدسى است و همين مطالب، سبب شده است كه علماى بزرگ ما و استادان ما - با آن همه مشغوليت هاى علمى و مراجعاتى كه داشتند - به خواندن آن مقيد بودند تا جايى كه استاد ما، مرحوم حاج شيخ محمد حسين اصفهانى، از خداوند خواسته بودند كه در آخر عمرشان، زيارت عاشورا را بخوانند و سپس قبض روح شوند و دعايشان هم مستجاب شد و پس از پايان اين زيارت، درگذشتند.
تقيد شيخ صدرا بادكوبه اي به زيارت عاشورا
شيخ صدرا بادكوبه اى با تبحرش در علوم عقلى و نقلى، آنچنان مقيد به زيارت عاشورا بود كه به هيچ عنوان، آن را ترك نكرد و كسى باورش نمى آمد كه ايشان، اين چنين پاى بند به عبادات و زيارت عاشورا باشد.
يكى از بزرگان هم نقل مى كردند روزى به قبرستان وادى السلام رفتم، در مقام حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) ديدم پيرمردى نورانى، مشغول زيارت عاشورا است و از حالات او معلوم شد كه زائر است. نزديك او رفتم ؛ حالت كشف براى من نمودار شد و حرم امام حسين (عليه السلام) و زائران آن حضرت را كه مشغول رفت و آمد و زيارت بودند، مشاهده كردم! (شرح زيارت عاشوراء و داستان هاى شگفت آن: 33-36.)
سبب آستان بوسي اهل بيت (ع) از سوي شيخ انصاري
مسلمانان در شان اهل بيت (عليه السلام) در غايت اختلاف اند، چنان كه در مورد قرآن نيز چنين هستند. برخى آن قدر ضعيف هستند كه در بوسيدن ضريح آن ها شك و اعتراض دارند.
آقايى ظاهرا به مرحوم شيخ انصارى كه حرم يا ضريح را بوسيد، اعتراض كرد كه آقا شما هم؟! برعكس مرحوم دربندى به ايشان گفت: آقا كار شما براى مردم حجت است، وقتى به حرم مى روى، ضريح حرم حضرت ابوالفضل (عليه السلام) را ببوس. شيخ در جواب فرمود: عتبه درب را مى بوسم كه گرد و خاك پاى زوار است! در يكى از زيارت حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) آمده است:
ثم قبل الضريح من اءربع جوانبه.
بحار الانوار 98: 336؛ اقبال الاعمال: 712.
آينه حقيقت امام حسين عليه السلام در كلام آيت الله بهجت - رحمتى
خبرگزاري حوزه
فلسفه حرف مي آورد و عرفان سكوت.
آن عقل را بال و پر مي دهد و اين عقل را بال و پر مي كند.
آن نور است و اين نار.
آن درسي بود و اين در سينه.
از آن دلشاد شوي و از اين دلدار.
از آن خداجو شوي و از اين خداخو.
آن به خدا كشاند و اين به خدا رساند.
آن راه است و اين مقصد.
آن شجر است و اين ثمر .
آن فخر است و اين فقر .…
آن كجا و اين كجا.
هزار و يك نكته، علامه حسن زاده آملي
فلسفه حرف مي آورد و عرفان سكوت.
آن عقل را بال و پر مي دهد و اين عقل را بال و پر مي كند.
آن نور است و اين نار. آن درسي بود و اين در سينه. از آن دلشاد شوي و از اين دلدار. از آن خداجو شوي و از اين خداخو.
آن به خدا كشاند و اين به خدا رساند. آن راه است و اين مقصد، آن شجر است و اين ثمر آن فخر است و اين فقر، آن كجا و اين كجا.
هزار و يك نكته، صفحه 128
بر پايه اين كنوانسيون كشورهاي عضو يونسكو، ميتوانند آثار تاريخي، طبيعي و فرهنگي كشور خود را نامزد ثبت بهعنوان ميراث جهاني كنند. حفاظت از اين آثار پس از ثبت در عين باقي ماندن در حيطه حاكميت كشور مربوطه، به عهده تمام كشورهاي عضو است. به گزارش شيعه آنلاين به نقل از فارس، عليرغم تبليغات متعدد براي جمعآوري امضاهاي اينترنتي به منظور ثبت جهاني قبرستان بقيع در يونسكو، يك مقام رسمي در ثبت ميراث فرهنگي اعلام كرد: ثبت جهاني آثار در يونسكو با اين روش غيرممكن است.
چند روزي است كه يك متن مشترك از طريق ايميل يا پيامك در بين مردم كشورمان در حال رد و بدل شدن است، پيامكي با اين عنوان كه «براي ثبت بقيع در يونسكو، به ثبت و تأييد 50000 نفر نياز است. شما هم مي توانيد براي شركت در اين طرح و كمك به ثبت اين مكان عظيم جهان تشيع همين الآن به آدرس اينترنتي dar-alhuda.net برويد و ثبتنام كنيد.»
اين متن اگر چه در نگاه نخست دل هر مسلمان عاشقي را به غليان مي اندازد تا هر چه سريع تر كمكي باشد براي ثبت آن در ميراث جهاني اما آيا يونسكو (سازمان آموزشي، علمي و فرهنگي سازمان ملل متحد) با تأييد 50 هزار نفر از مردم عادي، هر اثر تاريخي را ثبت مي كند؟
اگر ثبت آثار در فهرست ميراث جهاني يونسكو به اين سهولت، قابل انجام است چرا يونسكو براي هر كشوري سهميه سالانه حداكثر 2 اثر را اعلام كرده است؟ و چرا براي ثبت هر اثر در يونسكو سال ها كارشناسان براي جمع آوري پرونده آن تلاش مي كنند و در اجلاس سالانه يونسكو براي ثبت اثر، چانه زني ها بالا مي گيرد؟
يونسكو ضابطه دارد/ از اين حركت متعجبم!
آتوسا مومني، مديركل دفتر ثبت آثار و حفظ و احياي ميراث فرهنگي كشور از مسئولاني است كه سال ها در تهيه و تنظيم پرونده هاي ثبت ملي و پرونده هاي ثبت جهاني در يونسكو مشاركت داشته است.
مومني درباره ارسال پيام هاي جمع آوري امضاهاي اينترنتي در جهت ثبت جهاني «بقيع» در يونسكو به خبرنگار فارس مي گويد: واقعاً از اين موضوع متعجب هستم چون ثبت آثار در يونسكو يك ضابطه كلي دارد.
وي ادامه مي دهد: هر كشوري آثار متعلق به خود را مي تواند براي ثبت جهاني به يونسكو معرفي كند كه نيازمند طي مراحل و مقدماتي است و اين گونه نيست كه ما پيشنهاد بدهيم يك اثر تاريخي در يك كشور ديگر، توسط يونسكو ثبت شود.
مردم نمي توانند اثري را در يونسكو ثبت كنند
مديركل دفتر ثبت آثار و حفظ و احياي ميراث فرهنگي كشور درباره اينكه آيا حمايت تعداد زيادي از مردم براي ثبت يك اثر تاريخي در يونسكو تأثيري دارد يا خير؟ اين گونه پاسخ مي دهد كه طبيعتاً خير.
مومني مي افزايد: مردم و سازمان هاي مردم نهاد شايد بتوانند كمك فكري يا پيشنهاد دهنده براي ثبت جهاني يك اثر به مسئولان كشورشان باشند اما هيچ گاه يك سازمان بين المللي تنها بر اساس پيشنهاد آنها اقدامي انجام نمي دهد.
هر اثري متعلق به يك كشور است/ خود آن كشور بايد اقدام كند
وي تأكيد مي كند كه در يونسكو هر اثري به نام يك كشوري ثبت مي شود و خود آن كشور بايد براي ثبت جهاني ميراث فرهنگي پا پيش بگذارد.
به گفته مومني ميراث فرهنگي در كشورهاي مختلف، متولي گوناگوني دارد اما مهم اين است كه يونسكو پرونده هاي ثبت جهاني آثار را از همان متولي آن كشور مي پذيرد.
بقيع؛ ميراث اسلامي مشترك
مديركل دفتر ثبت آثار و حفظ و احياي ميراث فرهنگي كشور درباره اينكه به هر حال قبرستان بقيع متعلق به تمام مسلمانان جهان است و ثبت جهاني آن خواسته تمام مسلمانان است، مي گويد: شايد بتوان قبرستان بقيع را تحت عنوان پرونده مشترك كشورهاي اسلامي در يونسكو مطرح و به ثبت رساند اما اين موضوع هم نيازمند آن است كه كشوري كه اين ميراث فرهنگي در آن وجود دارد ابتدا اقدام كند و سپس ساير كشورها به آن اضافه شوند.
ميراث جهاني يونسكو چيست؟
اما ميراث جهاني يونسكو يا World Heritage Sites چيست؟ نام عهدنامهاي بينالمللي است كه در تاريخ 16 نوامبر 1972 ميلادي به تصويب كنفرانس عمومي يونسكو رسيده است و موضوع آن حفظ آثار تاريخي، طبيعي و فرهنگي بشر است كه اهميت جهاني دارند و متعلق به تمام انسانهاي زمين، فارغ از نژاد، مذهب و مليت خاص است.
بر پايه اين كنوانسيون كشورهاي عضو يونسكو، ميتوانند آثار تاريخي، طبيعي و فرهنگي كشور خود را نامزد ثبت بهعنوان ميراث جهاني كنند. حفاظت از اين آثار پس از ثبت در عين باقي ماندن در حيطه حاكميت كشور مربوطه، به عهده تمام كشورهاي عضو است.
بقيع باز هم در غربت
قبرستان بقيع كه حتي در زمان پيامبر اكرم (ص) نيز زيارتگاه بوده است سال هاست كه در گير و دار حيله هاي متعدد وهابيون سعودي اسير شده است.
به طوري كه نخستين تخريب قبور مطهر ائمه بقيع به دست وهابيون سعودي در سال 1220 هجري يعني زمان سقوط دولت اول سعوديها توسط حكومت عثماني روي داد، پس از اين واقعه تاريخي - اسلامي با سرمايهگذاري مسلمانان شيعه و به كاربردن امكانات ويژهاي، مرقدهاي تخريب شده به زيباترين شكل بازسازي شد و با ساخت گنبد و مسجد، بقيع به يكي از زيباترين مرقدهاي زيارتي و در واقع مكاني زيارتي - سياحتي براي مسلمانان تبديل شد.
در هشتم شوال سال 1344 هجري قمري پس از اشغال مكه، وهابيون به سركردگي عبدالعزيز بن سعود روي به مدينه آوردند و پس از محاصره و جنگ با مدافعان شهر، سرانجام آن را اشغال و مأموران عثماني را بيرون كردند و براي دومين بار به تخريب قبور ائمه بقيع و ديگر قبور چون قبر ابراهيم فرزند پيامبر اكرم (ص)، قبور همسران آن حضرت، قبر ام البنين مادر حضرت اباالفضل العباس(ع)، قبر عبدالله پدر پيامبر، اسماعيل فرزند امام صادق(ع) و بسياري قبور ديگر پرداختند.
با اين تفاسير، واضح و مبرهن است كه با جمع آوري امضاهاي اينترنتي، گامي براي ثبت جهاني قبرستان بقيع در بونسكو برداشته نمي شود اما اينكه در راستاي چه اهدافي چنين پيام هايي از سمت يك سايت غيررسمي و بي هويتي در حال انتشار است هنوز مشخص نيست.
از سوي ديگر، پيگيري رسمي ثبت جهاني بقيع در يونسكو توسط عربستان نيز در شرايط فعلي اين كشور كه هنوز وهابيون بر آن سلطه دارند بعيد به نظر مي رسد.
چه كسي راز عدد 12 را ميداند؟
لا اله الّا الله 12 حرف؛
محمّد رسول الله 12 حرف؛
النّبيّ المصطفي 12 حرف؛
خليفه انبياء = خاتم الوصيّين 12 حرف؛
هؤلاء الاطهار 12 حرف؛
ساد\ أهل الجنّـ[ 12 حرف؛
محبّهم مؤمن تقي 12 حرف؛
عدوّهم كافر شقي 12 حرف؛
و من و تو انشاءالله شيعه 12 امامي هستيم.
در محضر عارف دولابي
اگرجلونرفتي،بدان درموقف هستي وخداميدانداين موقف هاچقدر براي سالك مفيداست. بايدصبركني تا از آن ردشوي.
استغفاركن تا از آن بگذري
اما اگر داري ميروي،صلوات بفرست
مغفرت ، مهم ترين حاجت
سؤال 545: در فرازى از مناجات شعبانيه مى خوانيم :
الهى ، ما اظنك تردنى فى حاجه قد افنيت عمرى فى طلبها منك .
معبودا، گمان نمى كنم كه مرا كه عمرم را در راه درخواست يك حاجت از تو، تلف كردم - محروم كنى .
منظور چه حاجتى است كه يك عمر مورد طلب قرار گرفته است ؟
جواب : مقصود طلب مغفرت است .
( مغفرت دامنه ى وسيع دارد و شامل رفع حجاب نيز مى شود از اين رو در آيه ى 15، سوره محمد (47) يكى از نعمت هاى بهشتى شمرده شده است .)
در محضر علامه طباطبايى
نويسنده : محمد حسين رخشاد
براي درمان ياس و نااميدي از درگاه خداوند چه كارهايي بايد بكنيم؟
يأس و نوميدي از رحمت و مغفرت الهي از بزرگترين گناهان است؛ زيرا آنچه سبب يأس از رحمت و مغفرت پرودگار عالم مي شود، ضعف اعتقاد به قدرت و كرم و رحمت بي پايان اوست و قرآن مجيد آن را از صفات كفار قرارداده است و مي فرمايد:(وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ، و از رحمت خدا مأيوس نشويد؛ كه تنها گروه كافران، از رحمت خدا مأيوس ميشوند!)«1»
هر شخصي كه مرتكب گناهي مي شود تا وقتي مأيوس نباشد در صدد توبه بر آمده و با استغفار آمرزيده مي شود ولي شخص مأيوس آمرزيده شدني نيست زيرا اميدي به آمرزش و مغفرت الهي ندارد تا توبه نمايد.
خداوند تبارك و تعالي خودش را در قرآن به قبول كننده توبه توصيف مي فرمايد:(وَ هُوَ الَّذي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَعْفُوا عَنِ السَّيِّئاتِ وَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ، او كسي است كه توبه را از بندگانش مي پذيرد و بدي ها را مي بخشد، و آنچه را انجام مي دهيد مي داند.) «2»
و اسماء شريفه تواب، غفار، غفور، غافرالذنب، قابل التوب را از اسماء خود قرار داده است و به طور عموم گناهكاران را به سوي خود دعوت فرموده و آنها را امر به توبه كرده و براي علاج يأس در اين مورد تامل در مفاد اين آيه شريفه كافي است كه فرمود: (قُلْ يا عِبادِيَ الَّذينَ أَسْرَفُوا عَلي أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ، بگو: اي بندگان من كه بر خود اسراف و ستم كرده ايد! از رحمت خداوند نوميد نشويد كه خدا همه گناهان را مي آمرزد، زيرا او بسيار آمرزنده و مهربان است) «3»
براي درمان ياس و نااميدي از درگاه خداوند چكارهايي بايد كنيم؟
انسان همواره بايد از گذشته هاي سو نگران و نسبت به آينده خود نيز بيمناك باشد در عين حال اين خوف و اندوه هرگز نبايد به گونه اي باشد كه انسان را مايوس و نااميد سازد. كه اين خود گناهي كبيره و دام شيطان مي باشد. خداوند منان رحمتي بي پايان دارد و از همه بندگان گنهكار خود دعوت نموده است كه به او التجا نموده و به سوي رحمت بيكرانش دست نياز بگشايند و وعده داده است كه اگر توبه نموده و دست از زشتي ها بشويند همه گناهان را خواهد بخشيد و آنان را مشمول لطف و كرم بي منتهاي خود خواهد كرد ..
از امام باقر عليه السلام روايت است : ( ليس من عبد مومن الا و في قلبه نوران نور خيفه و نور رجالو وزن هذا لم يزد علي هذا ولو وزن هذا لم يزد علي هذا؛
هيچ بنده مومني نيست جز آنكه در ضميرش دو نور تابان است: ( نور خوف ) نسبت به كرده هاي پيشين و فرجام پسين و ( نور اميد ) به فضل و رحمت پروردگار كه اگر هر يك با ديگري سنجيده شود هيچ يك فزوني نخواهد يافت ) «4»
بنابراين بايد با حفظ حالت التجا و تضرع دايمي در برابر خداوند اميد و رجا به عنايات واسعه خداي رحمان و بنده نواز را نيز در دل بالا برد و رجا را همسان در دل جاي دهيم. نكته ديگر اين كه اساساً يأس از رحمت خدا ناشي از نقصان معرفت و يقين است. با تقويت اين دو انسان هرگز گرفتار يأس و نوميدي نخواهد شد.
.................................
1-سوره يوسف آيه 87 .
2-سوره شورا آيه 25.
3-سوره زمر آيه 53.
4-وسايل ، ج 2، ص 488.
عبدي كوفي ميگويد: زنم به من گفت: «از ملازمت امام صادق عليهالسلام محروم شدهام، اگر به حج ميرفتم و به خدمت آن حضرت ميرسيدم، سعادت عظيمي بود.» به او گفتم: «به خدا قسم كه در دست من هيچ مالي نميباشد.» گفت: «من مقداري زيور آلات و رخت زيادي دارم، آنها را ببر و بفروش.» پس من آنها را فروختم و اسباب سفر را مهيا كردم و حركت كرديم. چون به مدينه رسيديم او بيمار شد و روزي كه داخل مدينه شديم به مردن نزديك شده بود. من خانهاي گرفتم و زنم را به آن حال گذاشته و به خدمت امام صادق عليهالسلام رفتم. چون سلام كردم از حال او پرسيد. گفتم: «او در حال احتضار بود كه من به خدمت شما آمدم و شايد كه الان مرده باشد.» امام صادق عليهالسلام تاملي نموده و فرمود «آيا بخاطر اين موضوع ناراحت هستي؟» گفتم: «بلي اي فرزند رسول خدا.» حضرت فرمود: «ناراحت نباش! حق تعالي او را شفا داد.» پس به خانه برگشتم و ديدم كه صحيح و سالم نشسته است. به او گفتم: «بر تو چه گذشت؟» او گفت: «وقتي كه تو رفتي من وقت مرگم شده بود، كه ناگهان شخصي آمد و از من پرسيد: «حالت چگونه است؟» گفتم: «اينك ملك الموت به قبض روح من آمده است.» گفت: «يا ملك الموت!» ملك الموت در جواب او گفت: «لبيك اي امام من!» او فرمود: «مگر حق تعالي به تو امر نكرده است كه فرمانبردار ما باشي؟» ملك الموت گفت: «بلي! چنين است.» فرمود: «پس من به تو امر مينمايم كه بيست سال ديگر به او مهلت بدهي.» ملك الموت گفت: «شنيدم و اطاعت كنندهام.» بعد هر دو از نزد من بيرون رفتند و آن شخص دو جامه و عمامهاي با مشخصات چنين و چنان پوشيده بود.» و نشانههاي امام صادق عليهالسلام را در آن موقعي كه من در خدمت آن حضرت بودم را بيان كرد. پس ماجراي خود را با امام صادق عليهالسلام و صحبتهاي آن حضرت را به او گفتم و معلوم شد كه آن لحظهاي كه حضرت تامل كرد و بعدش فرمود كه خداي تعالي او را شفا داد، مشغول صحبت با ملك الموت بوده است. (60)
پي نوشت:
60) خرايج.
منبع: كتاب عجايب و معجزات شگفتانگيزي از امام صادق عليهالسلام
آيتالله محمدعلي جاودان در ادامه سلسله جلسات اخلاق خود، بحثي درباره «انواع قلب» مطرح كرد كه مشروح آن در پي ميآيد.
*انواع قلب
حضرت باقر (ع) ميفرمايند كه «القـُلوب ثَلاثَة»، قلبها سه دستهاند، ما سه نوع قلب داريم.
-قلبٌ مَنكوسٌ
منكوس؛ يعني معكوس، «لا لشيءٍ منَ الخَير» هيچ چيز از خير نميفهمد، قلب آن است كه خير و شر را ميفهمد، اگر شما آمدي پشت سر من نماز خواندي بايد بفهمي من عادلم يا نه، اگر نفهميدي شما عيب داري، يك دسته قلبهايي هستند كه هيچ چيز نميفهمند، «وَهُوَ قلبُهُ الكافر» از خير يك ذره هم نميفهمد.
-قلبٌ فيهِ نُكتة ٌسَوداء
يك قلبهايي هستند كه يك بخش سياه در آن است، «فالخيرُ وَالشـّر فيهِ يَعتلِجان»، خير و شر در آنها دائماً در جنگ هستند، يك لحظاتي جانب خير است، يك لحظاتي جانب شر، اين نوع قلبها به ما ميخورد، «فأيّهُما كانت مِنهُ غـَلبَ عَليه» هر كدام قوت يافتند، بر اين آدم غلبه ميكنند.
گاهي يك حال خوبي پيدا ميكند و دنبال كار خوب ميرود، گاهي هم خسته و بيحال است، از لحاظ جسمي خسته نيست، اما از لحاظ روحي و قلبي بيحال و خسته است، حال نماز و دعا ندارد.
-قلبٌ مَفتوحٌ فيه مَصابيح
يك قلبهاي باز هستند كه در آنها مصابيح، است، مصابيح جمع مصباح است، يعني قلبهايي هستند كه در آنها چراغ هدايت است.
چراغ هدايتي كه «وَلا يُطفـَأ نُورُهُ إلي يَوم القِيامَة» اين يك چراغي است كه اگر روشن شد تا روز قيامت ديگر خاموش نميشود، اگر شما به صراط مستقيم رسيدي ديگر بيرون نميآيي، دقت كنيد اگر به صراط مستقيم رسيدي، ديگر بيرون نميآيي، راهت عوض نميشود.
خوب! بين اينجا و آنجا چقدر فرق است؟ در قلبهاي مؤمنان يك چراغ نيمه روشن و نيمه تاريكي هست، اگر خدا بخواهد اين چراغ را روشن كند، كارهايي انجام ميشود و اين قلبي است كه خاموشي بردار نيست همواره روشن است و درخشندگي ميكند.
گفته شد كه آقا ما خدمت شما ميآييم، محضر شما مينشينيم، «فما نخرُج مِن عِندِك حتـّي ترقَّ قـُلوبُنا و تصلوا أنفسَنا» ما از محضر شما بيرون نميرويم تا اينكه اين نيم ساعت، يك ساعت، سه ربع كه نشستيم قلبمان رقيق ميشود. نرم ميشود، دلهامان از دنيا جدا ميشود.
*حالتي كه انسان حال و بعد جلسه اخلاق پيدا ميكند
بقيه در ادامه مطلب .....
حسادت؛ عامل سقوط
حسادت يكي از ريشه هاي دين گريزي است و مي توان آن را از شعبه هاي دنيادوستي به شمار آورد، تا جايي كه امام صادق(ع) آن را ريشه كفر دانسته و فرموده است: «وَ اِيَّاكُمْ اَنْ يَحْسُدَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً فَاِنَّ الْكُفْرَ اَصْلُهُ الْحَسَد؛ مبادا برخي از شما نسبت به ديگري حسودي كند؛ زيرا ريشه كفر حسادت است.»[2]
قبل از بعثت پيامبر اسلام(ص)، يهود، در انتظار ظهور پيامبري بود كه آنها سيادت اجتماعي آينده خود را در سايه وي مطرح كنند؛ از اينرو به كفار مي گفتند كه در آينده نزديك ما با قبول پيامبري خاتم بر شما پيروز خواهيم شد؛ ولي همين كه پيامبر(ص) مبعوث شد، از پذيرش دعوت آن حضرت امتناع كردند و به بهانه جويي پرداختند؛ چنانچه قرآن كريم در اين زمينه مي فرمايد: «وَ لَمَّا جَاءَهُمْ كِتَابٌ مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ وَ كاَنُواْ مِن قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَليَ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَلَمَّا جَاءَهُم مَّا عَرَفُواْ كَفَرُواْ بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَليَ الْكَفِرِين»؛[3] « و هنگامي كه از طرف خداوند، كتابي براي آنها آمد كه موافق نشانه هايي بود كه با خود داشتند، و پيش از اين، به خود نويد پيروزي بر كافران مي دادند [كه با كمك آن، بر دشمنان پيروز گردند. با اين همه،] هنگامي كه [اين كتاب، و] پيامبري را كه از قبل شناخته بودند نزد آنها آمد، به او كافر شدند. لعنت خدا بر كافران باد!»
در اين آيه صحنه اي ديگر از لجاجتها و هواپرستيهاي يهود را مطرح مي كند كه آنها بر اساس بشارتهاي تورات، منتظر ظهور پيامبر بودند و حتّي به همديگر نويد پيروزي مي دادند و يكي از دلايل اقامت آنها در مدينه اين بود كه آنها مي دانستند آن شهر، محلّ هجرت پيامبر است و به همين سبب از پيش در آنجا سكنا گزيده بودند؛ ولي بعد از ظهور پيامبر اسلام(ص)، با آنكه نشانه هاي وي را موافق با آنچه در تورات بود يافتند، كفر ورزيدند.[4]
و در آيه بعدي، علت كفر يهود را اين گونه بيان مي كند: «بِئْسَمَا اشْترََوْاْ بِهِ أَنفُسَهُمْ أَن يَكْفُرُواْ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ بَغْيًا أَن يُنزَِّلَ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ عَليَ مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ فَبَاءُو بِغَضَبٍ عَليَ غَضَبٍ وَ لِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ مُّهِينf ؛[5] « ولي آنها در مقابل بهاي بدي، خود را فروختند كه به ناروا، به آياتي كه خدا فرستاده بود، كافر شدند. و معترض بودند، چرا خداوند به فضل خويش، بر هر كس از بندگانش بخواهد، آيات خود را نازل مي كند؟! از اين رو به خشمي بعد از خشمي [از سوي خدا] گرفتار شدند. و براي كافران مجازاتي خواركننده است.»
در اين زمينه گزارشهايي نيز وجود دارد كه ما به دو نمونه اشاره مي كنيم:
الف. وقتي بحيرا، راهب مسيحي، رسول خدا(ص) را در كودكي شناخت، ابوطالب را از ادامه سفر به شام منع كرد و گفت:او را از يهود برحذر دار! چون او عرب است و يهود مي خواهد پيامبر موعود از بني اسرائيل باشد و به او حسادت مي كند.[6]
ب. مورخان و مفسران به نقل از ابن عباس آورده اند كه يهود، پيش از اسلام به اوس و خزرج مي گفتند: به واسطة پيامبر خاتم يا موعود بر شما غلبه خواهيم كرد؛ اما پس از مبعوث شدن آن حضرت، سخن خود را انكار كردند. «معاذ بن جبل» و «بشر بن براء» به آنان گفتند: تقوا پيشه كنيد و اسلام آوريد! چون خود شما در زماني كه ما مشرك بوديم، محمد(ص) را براي ما وصف مي كرديد و مي گفتيد كه مبعوث خواهد شد و به واسطة او بر ما پيروز خواهيد شد. «سلام بن مشكم» يهودي گفت: كسي كه از او سخن مي گفتيم، محمد(ص) نيست و چيزي كه براي ما شناخته شده باشد، نياورده است.
در اينجا آية 89 سورة بقره نازل شد.[7]