سلام اي بانوي مهربانم
سالها بود منتظر اين روز بودم
مرد غريب كوفه امروز ميهمان دارد
چقدر منتظر اين ديدار بود
باز فاطمه
باز عروسش
باز لحظه وصال
چقدر خوشحال است
فاطمه به او لبخند مي زند
او هم با تمام درد به فاطمه لبخند مي زند
چقدر شيرين است طعم انتظار
چقدر اين دو بهم شبيه هستند
وقتي ببيني وصل نزديكتر شده
يكي پهلو شكسته
يكي فرقش شكسته
افسوس كه حا لا او شاد است
فرزندانش غرق در غم و ماتم شدند
خدا حافظ اي تنهاييها
سلام اي بانوي خوبي ها
چه سخته دنياي بي زهرا
واويلا
از تو سر و زمادر من سينه اي شكست
تا صبح حشر بر سر بر سينه ميزنم
جدم كه نيست در بر تو مادرم كه نيست
دارم براي چند نفر سينه ميزنم
من در مدينه ياد گرفتم كه هيچ وقت
زخمي كه شد عميق مداوا نميشود
گر چند ضربه هم زده بودن باز هم
پيشاني تو بيش از اين وا نميشود
گفتند گفته اي كه مرا كوچه ميبرند
مي خواهم از بيان خودت بشنوم بگو
گفتند گفته اي كه تماشام ميكنند
ميخواهم از زبان خودت بشنوم بگو
بابا خودت بگو سر بازار ميروم
بابا خودت بگو كه گرفتار ميشوم
بابا خودت بگو به سرم سنگ ميزنند
بابا بگو بدون علمدار ميشوم
شاعرعلي اكبر لطيفيان
سحرگاه خونين
***
سحر براي دميدن، شتاب ميگيرد
شتاب، از قدم بوتراب ميگيرد
سحر براي مناجاتيان، پر از عبرت
سحر براي ملاقاتيان، پر از حيرت
سحر براي شهيدان، رسيدني زيباست
سحر براي شهادت، دميدني زيباست
سحر براي علي، ليلةالمبيتانه
شدن شهيد تماشا، شبيه پروانه!
سحر براي علي، آشناترين درمان
سحر براي علي، رستن از غم زندان
سحر براي علي، پرتو رخ همسر
سحر براي علي، فتح قلعهي خيبر
سحر براي علي، گفتگوي دل با دوست
سحر براي علي، لحظهاي عجب نيكوست!
*
سحر براي دميدن، شتاب ميگيرد
شتاب، از قدم بوتراب ميگيرد
به آسمان، كه نظر ميكني، پريشان است
به هر كران، كه نظر ميكني، پريشان است!
خداي من! چه مگر اتفاق ميافتد؟!
كدام فتنه، سحر، اتفاق ميافتد؟!
چه اتفاق مگر در كمين شير خداست؟
كه لحظههاي زمين مبتلاي ثانيههاست!
سحر مگر به زمين، آفتاب ميگيرد
و يا كسي، سحر از بوتراب، ميگيرد
چرا نواي علي، جان گداز ميآيد؟!
چرا به ذهن زمان، مثل راز، ميآيد؟!
كسي به غير علي، آگه از خبرها، نيست
كسي به غير علي، آگه از سحرها، نيست
كسي به غير علي، پي نبرده بر دل راز:
كه ميرسد به طلب، عاقبت، ميان نماز!
سحر براي علي، گفتگوي دل با دوست
سحر براي علي، فرصتي عجب نيكوست!
تمام كوچه، تو گويي كه، مست مولا بود
تمام كوچه نگاهش، به دست مولا بود
تمام كوچه از اين پس، به فكر فرداهاست
تمام كوچه، از اين پس، گرفته و تنهاست
گمان نمي كنم اي مرمان كوفه نشين!
كه بعد از او بنشيند، خليفه، روي زمين
امير بنده نوازي، كه فخر عالم بود
براي خيل گدايان، هميشه همدم بود
امير بنده نوازي كه شب نمي آسود
به فكر نان يتيمان دشمن خود بود
**
امير قافلهي عشق، مرد راهت كو؟!
شهيد جاذبهي حضرتِ نگاهت كو؟!
كجاست آن كه چو مالك، فدايي ات باشد؟
فداي عشق هميشه خدايي ات باشد!
اگر چه لايق عشقت نِه ايم، ميدانيم
در اين سلوك نرفته، ز راه ميمانيم!
توجهي : كه اجابت كني دعاهامان
تفقدي: كه شود، دردهايمان، درمان !
**
اولين شب قدر بر ما گذشت در حالي كه همه يا اكثريت احيا نگه داشتيم
يعني شب رو يا توي مسجد و حسينيه ها بيدار مانديم
يا توي خونه دور خانواده
چقدر گفتيم خدايا اشباه كرديم مارو ببخش
چقدربه نواي سو زناك مداحان گريه كرديم و الهي العفو گفتيم
اما چه قدر به اين احياي ديشب پا بنديم
يعني واقعا تاحالا رو حر فتو ن بوديد
اگه بوديد كه خدا رو شكر
اما اگه نبوديد و از امروز دوباره رو همون روال داري
غيبت مي كنيد
و دورغ مي گيد
و به خاطر هزار تومان حقوق بيشتر حق همكارتون رو ضايع مي كني
يا به خاطر خود شيريني پيش ريس تون پشت همكارتون حرف مي زنيد
واقعا درباره خودتون چي فكر ميكنيد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
شايد تافردا نرسيد ها
بيشتر فكر كن
درباره كارهاي كه مي كنيد
مهماني كه به اجبار مانده بود
مهمانتـرين كس بود علي(ع)
مثـل هُما در بيـن كركس بود علي(ع)
يك عشق آمد پرسه زد در كوفه ي خالي ز مـرد
ديد اهل حق را يار و همرس بود علي(ع)
بر آسمان بس بود علي(ع)
*
شب روز را پيمود، آه
بعد از تو شد مردانگي نابود، آه
بر ريش هايت ياعلي(ع)! زنهاي ظاهر ريشدار،
از بي حيــائي قـرنـها افزود، آه
انصاف را بدرود ، آه
شاعر: دادا بيلوردي
وباباز هم غم در سينه زينب (س)
دردي تمام بال و پرم را گرفته است
آهم فضاي هر سحرم را گرفته است
عزمم به رفتن است و دلم تنگ فاطمه
گر چه كلونِ در كمرم را گرفته است
دنيا به كام من به خدا مثل زهر بود
از آن زمان كه همسفرم را گرفته است
از آن زمان كه پهلوي او تير مي كشيد
دردي تمامي جگرم را گرفته است
از من گرفت فاطمه را دشمنم، از او
در بين كوچه ها پسرم را گرفته است
تيغي كه وقت سجده سرم را شكاف داد
از من توان مختصرم را گرفته است
ديگر صداي شكستن شنيده شد
مسجد عزاي پشت درم را گرفته است
دور از نگاه دختر من بال جبرئيل
زخم عميق فرق سرم را گرفته است
شاعر:مسعوداصلاني
و بامداد امروز صداي فزت و رب الكعبه در مسجد كوفه پيچيد
اقايي كه چند سال منتظر نشسته
اقايي كه بار ها فرموده دنيا از دست تو دل گيرم
اقايي كه خود فرموده دنيا من تورا سه طلاق كردم
اقاي خوبي ها
اقاي نيمه شبهاي كوفه
امروز به مراد خود رسيد .....................
بعد از فاطمه سالهاست كه درانتظار است
چه قدر تلخ است عزيز از دست دادن
ان هم چه عزيزي
فاطمه سالهاست علي را تنها گذاشته
و علي سالهاست در انتظار ديدار دوباره فاطمه است
و امروز ............................
يادم افتاد كه فردا شب قدرشب نوزدهم
دلم گرفت
ياد اول ماه رمضان افتادم
چه زود رسيديم به لحظه هاي تلخ تنهايي
تا امروز امام مون سالم بود و خودش دست فقرا و بچه هاي يتيم و زنان بي سرپرست رو مي گرفت .
ولي از روز نوزدهم ديگه كسي نيست به ديدن اين ها بره
از روز نوزدهم مولا زمين گير مي شه
ديگه اون پدر مهربان امت نمي تونه به بچه هاش سر بزنه
تازه مردم مي فهمن كه چه كسي بهشون لطف مي كرده
اقاي خوبم دلم گرفته
دست منم بگير