افتاده ام به گوشه اي از رهگذارتان
اوجم دهيد تا كه شوم خاكسارتان
اصل و اصالت من از اول اصيل بود
اصلا خدا سرشته مرا از غبارتان
هرچند دورم از تو... عجيب است چون دلم
حس مي كند نشسته كناري كنارتان
چيزي براي عرضه ندارم به ساحتت
آقا دل شكسته مي آيد به كارتان؟
خرمافروش كوچه و بازار مي شوم
شايد به جرم عشق شوم سر به دارتان
اي ناشناس نيمه شب كوچه هاي شهر
يك تكه نان به ما بده از كوله بارتان
ميلش دگر به هيچ بهشتي نمي كشد
هركس نشسته كنج بهشت مزارتان
شرمنده ايم بي خبريم اي بزرگوار
از آخرين امانت تان؛ يادگارتان
و جبرييل امين در اسمان ها ندا سر داد
قد قتل مرتضي
اي ماه سر به مهر، سر از سجده برمدار
پشت سرت كسيست كه شق القمر كند . . .
يادآوري حادثه اي سرخ و كبود *
كم كم به علي بال پريدن مي داد*
اي تيغ نيازي به حضور تو نبود
علي جان؛ با آنكه اميد همه هستي تو علي(ع)، بر عرش خدا قائمه هستي تو علي(ع)، آنقدر غريبي كه خدا مي داند، مظلومتر از فاطمه(س) هستي تو علي(ع).
آري! امشب ديگر در كوچههاى تاريك و دور افتاده شهر، صداى پايى به گوش نميرسد، ديگر او نميآيد، امشب چشمان بىرمق اطفال بى پناه تا سپيده دمان ، بر آستانه در به انتظار مى ماند. امشب سفره هاى تهى مانده از غذا، در گوشههاى شهر به انتظار نشسته اند و آن كودك يتيم در كنار مادر، به اميد از راه رسيدن او لحظه شمارى ميكند.
آرى ! امشب على نميآيد، كه او امشب ميهمان پيامبر است و در كنار همسر، اما بى حسن، بى حسين كه اينان نيز يتيم ماندند.
اى على ، اى على ، اى پدر، اى يار بى پناهان، امشب ديگر نخلستانهاى كوفه تو را در كنار خويش نمى بينند، امشب زمين از قعر وجود، از ژرفاى چاه، فريادش، نالهاش بر آسمان بلند است، چرا كه ديگر همنالهاش "على" را نمى بيند.
اى على ، بگو كه امشب چه كسى مشك بيوه زنان شهر را بدوش خواهد كشيد، بگو كه امشب آن كودك بى پدر، آن دخترك يتيم ، چه كسى را در كنار خويش احساس ميكند، آن بيوه زن دردمند شهر، در اوج سكوت و بى ياورى ، به چه كسى پناه آورد؟
على جان؛ بگو كه ديگر محراب مسجد كوفه، جايگاه چه كسى جز تو باشد و بر سجده گاه تو، چه كسى جز تو سر بر سجده گذارد؟ آرى محرابت نيز يتيم شد و سجده گاهت نيز. و راستى، اى كاش على نرفته بود، اى كاش سياهى و ظلمت شب ، مانده بود و اي كاش تيغ سپيده نوزدهم، پرده سياه شب را ندريده بود، اى كاش على آنروز اذان نگفته بود، اى كاش على در آن سحرگاه خوابيدگان مسجد را بيدار نكرده بود، ميخواهم بگويم، بلكه فرياد بزنم كه اى كاش على به نماز نايستاده بود!
اما چه مى توان كرد و چه ميشود گفت؟ او، على است، فرزند ابوطالب، داماد پيامبر، پدر حسن وحسين، همسر فاطمه و عاشق الله است و شيفته شهادت، دلبسته پيوسته معبود و سر گشته دوست كه بگاه شهادت و در هنگامه راز و نياز با او، با آوائى برخاسته از دل ، با بانگى به رسائى رسا بودن ، با فريادى مايه گرفته از ژرفناى وجود، صدا برداشت كه « فزت و رب الكعبه ».
و اما اينك؛ اى على ، در شامگاهى غم انگيز، با حالتى غمگنانه، و با چشمانى غمبار و با دلهائى غمزده و در غم از دست دادنت به سوگ نشستهايم، بدان كه عشق تو با هستيمان عجين گشته است و نام تو در ذره ذره وجودمان حك شده است و اينك ما با عشقى اينچنين و حالتى اندوهگين، شهادت جانگدازت را به فرزند بزرگوارت امام مهدى (عج) تسليت ميگوييم و از پيشگاه احديت طلوع فجر و ظهورش را مسئلت داريم.
براي تنهايي حضرت امير (ع)
اذان سحر را دوست دارم چون عطر نام تو را در جانها ميپراكند.
اما سحري كه تو اذان آن را نگفته باشي، از شام بي ستاره هم سياه تر است.
اي امير!
نام بلند تو با با رويش دلها همراه است.
به راستي چه شد كه زمين تحمل چشمهاي دور انديش تو را نداشت؟
جزاينكه براي هر كوردلي آيينهاي هديه آوره بودي!
بي شك در سراشيبي شب فرو رفت، تيغ بدستي كه فرق ماهت را نشانه رفت.
اي امير با عظمت!
ديروز تو راه شيري را به ما نشان دادي!
و امروز، كودك دلم با ظرفي از شير به بالينت آمده است.
چشمهايت را بر ما مبند!
ما اهل كوفه نيستيم!
از زبان دشمن
مدارا با اسير
از هدايت به ضلالت
نوزده رمضان، از منظري ديگر
مدعيان حق و حق كشي
سبك بار و بي قرار
از صحنه كارزار تا ديدار پروردگار
اوج جنايت بشري
از خلافت تا شهادت
چشم انتظار ديدار پروردگار
اين كوچه ها مهتاب بارانند، با تو
آرامش ماقبل طوفانند، با تو
از "حمد" تا "والناس" را مرغان شبخوان
در چارده تحرير مي خوانند، با تو
"انا اليه راجعون" مي ريزد از شب
آيات رحمان رو به پايانند، با تو
اين قوم خواب آلود، غير از نارفيقي
رفتار و كرداري نمي دانند، با تو
شرح غدير و شام هجرت يادشان رفت
هرچه محمد(ص) نهي كرد، آنند با تو
در چلچراغ شام نه، در شمع كوفه
عدل و مروت با تو تابانند، با تو
حالا كه داري مي روي مسجد، ملائك
"فزت و رب الكعبه" مي خوانند، با تو