1- غسل شب قدر
2- نماز دو ركعتي شب قدر
3- خواندن جوشن كبير
4- قران به سر گرفتن
5- نماز صد ركعتي
6- احيا نگه داشتن شب
اعمال مخصوصه اي هم دارد كه بايد مراجعه كند به مفاتيح الجنان
و اينك
امشب شب بيست و سوم ماه رمضان
امشب سومين شب از شب هاي عزيز قدر است
پس امشب را از ان دوشب گذشته بيشتر عزيز بداريد
چون ممكن است ديگر به سال بعد نرسيد
«دريا هنوز به جرعهاي كه تو از چاه خوردهاي حسادت ميكند».
تو تنهايى، در ميان اينهمه مردم روي زمين تنها هستى، ازآنرو كه به هيچكس شباهت ندارى، ازآنرو كه هيچكس را ياراي مانند تو بودن نيست. هيچكس را ياراي پا به پاي تو آمدن نيست. تنهايى، همانگونه كه خدا تنهاست و بيشريك و بيشبيه و بيهمتا.
كاش زخم بر جان تنهايى تو نزنند. كاش اينهمه معصومي چون تو را نيازارند. كاش جهل و كفر سركششان را اندكي در جوار مهر و حقيقت تو مهار كنند تا اينهمه تو را به تأسف و حسرت بر حال خويش واندارند. تا اينهمه قلبت را به درد نياورند. تا اينهمه آه نكشى، اما در اين ميانه خوشا به حال چاه بيصدايي كه بغضهاي تو را دور از چشمان بخيل روزگار در آغوش ميكشد و درد دلهاي تو را ميشنود.
آه، اي راز سر به مهر! چرا پرده از راز خويش برنميدارى؟ بگذار اينهمه مردمان غافل سردرگم بدانند، مردي كه شبها نان تمام شهر را بر دوش ميكشد و سفرههايشان را به بزم رونق ميبرد، همين مردي است كه روزها به طمع بيتالمال، عدلش را سرزنش ميكنند و در تنگناها و فتنهها تنهايش ميگذارند. بگذار بدانند مردي را كه براي جنگهاي ناخواسته، بيدليل نفرينش ميكنند، همين سايه معصومي است كه شبها در خانه بيوهزنان و يتيمان را ميكوبد و لبخند شادي بر رخسار گرسنهشان مينشاند.
اماما! هنوز كه هنوز است، اشك يتيمان را به ياد تو به ياري ميشتابيم و سفرههاي بينوايان را به اقتداي تو ناني انفاق ميكنيم. هنوز هم سجدهگزاران سحرخيز، خدا را با نام تو سوگند ميدهند براي اجابت دعايشان و شببيداران استغفارگو راه و رسم تو را ادامه ميدهند، در تهجد و اشك ريختن نيمهشب.
مردي بود از قبيله آفتاب با دلي به وسعت بي كرانه ها او را نه زمانه مي شناختش، نه زمانيان انديشناك بود بر «قوم خويش » و بر «ابناي روزگار» و بيمناك بر هوسهايي كه چشمهاي بصيرت را به يغما برده بود.
به قدري كه بر سرگذشت پيشينيان آگاه بود، بر سرنوشت آيندگان نيز انديشه مي كرد.
چه شامگاهان كه سر بر بالين آسايش نمي نهاد مگر با قيام و قعود عارفانه اش و چه صبحگاهان كه برنمي خاست جز با كمر بستن به خدمت خلق.
به كه مي مانست كه كسي را با وي مانندي نبود و كه چون او مي دانست كه داناي اسرار مگو او بود
شانه هاي زخمي
علي عليه السلام به انبان نان و خرما، الفتي ديرينه داشت و ايتام و بيپناهان، با طنين گامهاي او مأنوس بودند.
ضربت ابن ملجم، حقيرتر از آن است كه فرق اسطورهاي چون علي عليه السلام را بشكافد! آن زخم عميق كه سينه عاشقان علي عليه السلام را هزار پاره ميكند، جهل و جمودي است كه علي عليه السلام را مظلوم عالم كرده است.
اميرمۆمنان، علي عليه السلام جامع اضداد است؛ فرمانروايي است پرصلابت، درعينحال بردبار، در ميدان جنگ، دلاوري كمنظير و در محراب عبادت، عابدي گريان، با دشمنان قاطع و با يتيمان و بيوهزنان رقيقالقلب، سخاوتمندي بيمانند و سادهپوشي كارگر و كشاورز، حاكميدانا، قاضياي دادگر و دقيقالنظر.
مولا علي عليه السلام دريايي است از خصايص عالي بشري و جامع صفات ممتاز يك انسان برتر و به حقيقت انساني كامل.
طه حسين درباره حضرت علي عليه السلام ميگويد: «من پس از وحي و سخن خدا، سخني پرجلالتر و شيواتر از سخن ايشان نديده و نميشناسم».
جبران خليل جبران ميگويد: «دو طايفه، شيفته روش علي عليه السلام بودند: يكي خردمندان پاكدل و ديگري نيكوسرشتان باذوق».
بر آستانه تمام درها ايستادهاي.
نامت، نوازشگر تمام دريچههاي دنياست.
تكيهزده بر عرش، هيچ گاه كسي ياراي شناختن اعماق وجودت را نخواهد داشت.
از پشت نخلستانهاي كهن، ميشنومت؛ نجواي جاريات را بر زبان چاه، هاي هاي گريههاي شبانهات را در گوش بادهاي سرگردان، سكوت ناگزيرت را از لايههاي عميق تاريخ ميشنوم.
مثل ابري فشرده بر سجادههاي نيايش خويش تكه تكه ميشوي؛ باران شديدتر ميشود.
دستت به طاقچههاي آسمان ميرسد؛ اما هيچ دستي به ياريات نه ...!
كوفه، خواب مظلوميتت را ميبيند، هيولاي ظلمت بر گرده خاك چنگ انداخته است.
كجايي تا ذوالفقارت، شبهاي بيفانوس خاك را بشكافد؟
شقاوت از در و ديوار تاريخ ميبارد، زخم چركين ناسپاسي در خاك دهان باز كرده است؛ كجايي كه دستهاي عدالتت، شبهاي تاريك اين حوالي را در هم بريزد؟
كجايي تا صورت درخشان زندگي را از قابهاي فرسوده مرگ بيرون بكشي؟
كجايي تا سرنوشتِ چشمهايم را به تو بسپارم؟
بزرگمرد!
هنوز تاريخ، خوابِ گامهاي تو را ميبيند و هنوز درهاي نيمه بسته در بوي نان و خرماي دستهاي تو نفس ميزنند.
كجايي كه ظلمت بر خاك چيره شده است؟
صداي ضجّه تاريخ را ميشنوم.
شبهاي بيمهتاب، عميقتر شدهاند، از هر دريچه صداي سكوت و سياهي طنين انداز شده است؛ كجايي؟
كدام سپيده روشن در چشمهايت عميق بنگرم تا در خويش فرو بريزم؟
پاي كدام نخل ايستادهاي و نماز ميخواني؟
دردهاي نهانت را در گوش كدام چاه به نجوا نشستهاي كه صدايت را ميشنوم و نميشنوم؟
در نازكاي نور كدام سپيده گام زدهاي كه خورشيد هر طلوع بر پيشاني بلندت ميدرخشد، آن گاه قصد نور افشاني ميكند؟
در توفانهاي داغ ميتازم.
تاريخ، دنبال تكيه گاهي چون تو ميگردد.
ذو الفقارت را به دست كدام آينهپوش سپردهاي؟
راهيام كن به جذبه خويش.
از تو مينويسم و از بهار آويختهام.
نفسي نيست تا فريادي از جگر برآورم.
بايد گامهايم را محكمتر بردارم.
هنوز با هر نسيم، عطر تو را ميشنوم و صدايت را.
هنوز شبهاي يتيمان، به اميدِ دستهاي سرشارت از بوي نان و خرما صبح ميشود.
لايقم كن به شناختت كه بزرگيات آن چنان است كه زبان در دهان نميگردد، به وصف و قلم در صفحات، به شرح
سلام ما به ناله هاي ديشبت
سلام ما به اشك چشم زينبت
سلام ما به سوز و اشك و آه تو
سلام ما به خون قتلگاه تو
دل شكسته ي من انس با علي دارد
اميداز همه بگسسته تا علي دارد
در ان محيط كه از دست و پا نيايد كار
دلشكسته بي دست و پا علي دارد
اين چندتا عكس و فرستادم كمي حال و هواي وبلاگ عوض بشه
اما هر كاري كردم عوض نشد
مناجات علي از سوي نخلستان نمي آيد
كوفه چه خاكي برسرت شد
مسجد كوفه حالا دگر تنها شدي
تو بمان و مردم روبه صفت
در دل خاك بلرزد بدنم گر طفلي
گويد اي مسجد كوفه چه شد اخر پدرم
هر چه باشد پسرم خون علي در رگ توست
مهربان باش تو با قاتل من اي پسرم
مسجد كوفه خدا وند نگهدار تو باد
كه دگر نشنوي اواي دعاي سحرم
مسجد كوفه تو در روز جزا شاهد باش
من كه معصوم ترم از همه مظلوم ترم
اكنون كه نيايد ز سفر ماه منيرم
خوب است در اين گوشه ويرانه بميرم
با من نزند حرف كسي چونكه يتيمم
از من نكشد ناز كسي چونكه يتيمم
افتاده ام به گوشه اي از رهگذارتان
اوجم دهيد تا كه شوم خاكسارتان
اصل و اصالت من از اول اصيل بود
اصلا خدا سرشته مرا از غبارتان
هرچند دورم از تو... عجيب است چون دلم
حس مي كند نشسته كناري كنارتان
چيزي براي عرضه ندارم به ساحتت
آقا دل شكسته مي آيد به كارتان؟
خرمافروش كوچه و بازار مي شوم
شايد به جرم عشق شوم سر به دارتان
اي ناشناس نيمه شب كوچه هاي شهر
يك تكه نان به ما بده از كوله بارتان
ميلش دگر به هيچ بهشتي نمي كشد
هركس نشسته كنج بهشت مزارتان
شرمنده ايم بي خبريم اي بزرگوار
از آخرين امانت تان؛ يادگارتان
مدارا با اسير
از هدايت به ضلالت
نوزده رمضان، از منظري ديگر
مدعيان حق و حق كشي
سبك بار و بي قرار
از صحنه كارزار تا ديدار پروردگار
اوج جنايت بشري
از خلافت تا شهادت
چشم انتظار ديدار پروردگار