..
عمري به عبث در ره مقصود دويديم
يك عمر دويديم و به مقصد نرسيديم
چون طاير آوارهي تشويش گرفته
هر لحظه از اين شاخ به آن شاخ پريديم
از خلق جهان خير نديديم از اين روي
در گوشهي تنهايي و خلوت بخزيديم
بوديم يكي آهوَك رام و ليكن
گرگان به كمينگاه چو ديديم، رميديم
شهد لبن كودكي از خاطر ما برد
زهري كه از اين كاسهي وارونه چشيديم
چون دست اجل رخت حيات از تن ما كند
در بستر خواب ابدي رخت كشيديم
هم خاك شود باز، گرفتم كه دگر بار
چون سبزهي نوخاسته از خاك دميديم
گيتي است (سنا) گلشني آراسته ليكن
ما جز علف هرزه از اين باغ نچيديم
در جلوه بود يار به هر سوي په ديدار
گر كور نبوديم چرا يار نديديم!
..