گويا واقعه اي رخ داده است
كه بادها اينگونه پريشانند
كه رودها اينقدر بيتابانه ميخروشند،
كه ابرها ناله كنان ميگريند
كه زمين اينقدر احساس غريبي ميكند!
گويا واقعه اي رخ داده است
كه صداي بيتابي و ضجه فرشتگان، در آسمانها پيچيده،
كه اندوه و غم، بر در و ديوارها سايه انداخته،
كه سامرا سر در گريبان حزن فرو برده!
شايد مصيبتي بزرگ، دامنگير خاك شده است.
آه، اي يازدهمين ستاره درخشان عشق!
روشنان حضورت را از آسمان سامرا مگير؛
تاريكي، افقهاي پس از تو را تاب نميآورد.
سايه مهربانيات را از سر دنيا نگير؛
دستهاي يتيمي خاك،
تا ابد به جستجوي وجود بهارانهات،
در به در خواهد شد.
اگرچه سخت ميگذرد برايت،
اگرچه لحظه هايت سرخند و دلگير،
اگرچه دورت حصاري كشيدند
تا فاصلهاي باشد بين تو و دنيا،
اگرچه دستهاي «معتمد»ها،
تو را پنهان كردند از چشمها؛
تنها از ترس حقيقت محضي
كه از خانه تو برخواهد خاست
تا عدالت را در زمين فراگير كند،
كسي كه پاره تن تو بود و وارث بعد از تو!
سايه ات را از سرِ زمين مگير!
هر چند ديوارهاي فاصله «بني عباس» بلندتر ميشد،
عطر حضور آسماني تو بيشتر منتشر ميشد.
هر چه دايره محاصره «معتمد»ها تنگ تر ميشد،
ميدان جاذبه عشق و محبت تو گسترده تر ميشد.
تو در احاطه كينه ها و نفرتها،
در حصار جهل و دشمني گرفتار بودي
و آنگاه، با سرانگشت معجزه و غيب،
بند از پاي گرفتاران ميگشودي.
آه، مولا! ماجراي تو و كودك دلبندت،
آتشي انداخته بود به جان كوردلان كه ميپنداشتند
ميتوانند حقيقت محتوم جهان را عوض كنند.
چه زيبا جانها را به عطر حضور يگانه فرزندت آشنا كردي!
چه زيبا فلسفه غيبت و ظهور موعود را بيان كردي؛
جانها هنوز در آتش انتظار موعود شعله ورند.
و امروز، روز توست؛
روز تشييع غريبانه تو بر بال فرشته ها،
روز رهايي تو از حصار «معتمد»ها.