در تذكرة الشهداء، تأليف ملاحبيب الله كاشاني ماجراي جالبي از ديدار امام حسين(ع) با سلطان هندوستان، آن هم فقط چند ساعت قبل از شهادت ايشان آمده كه بي شك به معجزهاي ميماند.
در سرزمين هندوستان، سلطاني بود كه «قيس» نام داشت و از محبان حضرت سيدالشهدا(ع) بود. وي در روز عاشورا به قصد شكار به صحرا رفت و آهوئي نظرش را جلب كرد و در پي آن از همراهانش جدا شد تا به دره اي رسيد و آهو از نظرش ناپديد شد و ناگه شير عظيمي در مقابلش حاضر شد و راه او را بست. قيس كه حيران شده بود و از طرفي نيز خبر نداشت كه امام حسين (ع) در كربلا است، روي به مدينه كرد و عرض نمود: يا اباعبدالله، مرا درياب.
آن حضرت در همان حال كه مشغول جنگ بود، به چشم برهم زدني خود را به سلطان قيس رسانيد و آن شير را از او دفع نمود، سپس قيس نگاه كرد و بزرگواري را ديد كه چهرهاش مانند خورشيد ميدرخشيد ولي بدنش از فراواني جراحات جاي سالمي نداشت، عرض كرد: جانم فدايت تو كيستي كه مرا نجات دادي؟ حضرت فرمود: منم حسين بن علي ابي طالب كه به او پناه بردي و استغاثه كردي.
سپس قيس عرض كرد: اين زخمها چيست بر بدنتان؟ حضرت بطور خلاصه ماجراي كربلا را براي وي نقل نمودند. قيس كه بسيار متأثر شده بود عرض كرد: سرور من؛ مرا چندين هزار لشگر است، اجازه فرما تا به ياري شما بياييم. حضرت فرمودند: اي قيس؛ به وعده شهادت من بيش از چند ساعت نمانده... و سپس حضرت از مقابل سلطان قيس ناپديد گرديدند.