فرماندار (38) كرمان در رژيم پهلوي در شب (39) عيد غدير مجلس جشني برپا نمود در آن مجلس مردوخ (40) نيز شركت داشت. مداح در ضمن خواندن اشعار و مديحه سرايي درباره ي حضرت اميرمو منان - عليه السلام به جريان بيرون آوردن تير از پاي مبارك آن حضرت در حال نماز و عدم التفات و توجه آن بزرگوار به آن اشاره كرد، جناب آقاي مردوخ كه پاي منبر نشسته بود رو كرد به آقاي شهردار و با صداي بلند فرياد زد: آقاي فرماندار، آيا اين ها افسانه نيست؟!
فرماندار مي گويد: اعتراض او در آن مجلس و در ميان آن جمعيت مثل يك كوه بر سر من فرود آمد، با خود گفتم: شب غدير است خوب است مستبشر و شادمان باشيم، و من پاسخ او را ندهم؛ ولي ديدم اگر جواب ندهم شكست اسلام و مذهب است. از سوي ديگر ديدم او عالم است و من از اهل علم نيستم، تا جواب كافي به او بدهم و يا بحث و مجادله نمايم. در اين لحظه گويا به من الهام شد و يك مرتبه به ذهنم خطور كرد كه بگويم: آقا شما قرآن خوانده ايد؟ گفت: بله، گفتم: درباره ي اين آيه چه مي فرماييد كه خداوند متعال مي فرمايد:
فلما راينه و اكبرنه، و قطعن ايديهن (41)
چون زنان، يوسف - عليه السلام - را ديدند، او را بزرگ انگاشته و دست هاي خود را بريدند.
زنان مصري در مجلس زليخا جمال مخلوقي را ديدند، اين ها كجا و تجلياتي كه براي حضرت امير - عليه السلام - در نماز پيش آمد كجا؟! آن ها با ديدن جمال يوسف - عليه السلام محو ديدار جمال او شدند و بي اختيار دست هاي خود را بريدند، پس جا داشت حضرت اميرمو منان - عليه السلام - هم در حال نماز در برابر تجليات انوار الهي و مشاهده ي جلال و جمال حضرت حق غرق شده و متوجه بيرون آمدن تير از پاي مباركشان نگردد. با اين سخن، كانه القم حجرا.))؛ (گويي سنگ به دهان او انداختند.) لذا سرش را به زير انداخت و ديگر هيچ نگفت.
نقل مي كنند: بيرون آوردن تير از پاي حضرت به ارشاد (42) حضرت امام حسن - عليه السلام - بوده است. (43)
پي نوشت:
38- و يا شهردار كرمان.
39- و يا روز عيد غدير.
40-از علماي عامه.
41-سوره ي يوسف، آيه ي 31.
42-راهنمايي.
43-ر. ك: ارشاد القلوب، ج 2، ص 217. هم چنين اصل جريان در كشف اليقين، ص 118 ذكر شده است.