موضعگيري ابن زياد در برابر يورش بعضي از مردم كوفه جهت دفاع از اسراي اهل بيت:
ابن زياد به همه اهالي كوفه هشدار داد كه در روز ورود اسراي آل محمد به كوفه ، حق حمل هيچ گونه اسلحه اي را ندارند.
همچنين به ده هزار سرباز فرامن داد كه در اين روز بر بازارها و را ها و خيابان ها چيره شوند و مانع حركت حماسي مردم جهت نجات اسراي اهل بيت شوند ،
چرا كه اين زياد احتما مي داد مردم هنگام ديدن اسرا و سرهاي شهدا تحت تاثير عواطف خويش قرار بگيرند و درصدد قيام بر ضد لشكر بر آيند.
شهر كوفه هنگام ورود اسراي اهل بيت:
راوي مي گويد: وارد شهر كوفه شدم و بازارها را بسته و مغازه ها را تعطيل و برخي از مردم را گريان و برخي ديگر را خندان ديدم و زنان را ديدم كه گريبان چاك ميكردند و موهاي خود را پريشان مي نمودند و بر سر و صورت خود ميزدند.
از فردي پرسيدم: چرا وضعيت مردم اين گونه است؟ آيا اتفاقي افتاده است كه من از آن آگاه نيستم؟ آن مرد ابتدا به شدت گرسيت و سپس گفت:
گريه برخي از مردم به خاطر سپاه كشته اشده حسين بن علي در كربلا و شادي برخي از آنان به خاطر پيروزي سپاه ابن زياد است. او دوباره به شدت گريست.
در اين هنگام ناگهان صداي شيپورها را شيندم و پرچم ها را ديدم كه گرداگرد سپاه عمر بن سعد به اهتزاز در مي آمد و لشكر عمربن سعد با سر بريده امام حسين وارد كوفه شد.
وقتي سر بريده امام حسين را ديدم ، بغض گلويم را گرفت. نزديك اهلي بيت كه شدم امام سجاد را ديدم كه بر روي شتر بي جهاز نشسته بود و از دوپايش خون سرازير مي شد.....
مظلوميت اسراي اهل بيت در كوفه:
مسلم جصاص مي گويد: من در كوفه مشغول گچ كاري بودم كه ناگهان صداي شيون از ضهر كوفه شنيده شد. از خدمت كاري كه ما را پذيرايي مي كرد پرسيديم چه خبر است ؟ گفت :
سر يك خارچي را وارد كردند كه بر يزيد قيام كرده بود.
گفتم اين شورشگر چه كسي است؟ گفت : حسين بن علي....
از قصر بيرون رفتم و خود را به ميدان كوفه رساندم و در آنجا ايستادم ، مردم در اسنتظار اسيران و سرها بودند.
كاروان دشمن به چشم ديده شد. در ميان آن ها زنان و فرزندان فاطمه بودند ، امام چهارم بر شتر بيجهاز سوار بود و خون از پاهايش جاري بود...
در اين ميان ناله و شيون مردم بلند بود. ديدم سرها را مقابل كجاوه حضرت زينب و ديگر اسراي اهل بيت آوردند.
سر حسين جلوي آنها بود و آن سر از همه مردم به پيامبر شبيه تر بود ؛
ريشش خضاب شده ب ، چهره اش چون قرص ماه تابنده بود و باد محاسنش را به چپ و راست مي برد....
حضرت زينب هنگام ديدن سر مبارك امام حسين در كوفه:
وقتي حضرت زينب در كوفه سر مبارك امام حسين را در نزديكي كجاوه خود ديدند ، بي اختيار پيشاني خود را بر لبه كجاوه زدند و خون از مقنعه شان جاري شد.
خطاب جانسوز حضرت زينب به سر بريده امام حسين در كوفه:
حضرت زينب با سوز و گداز خطاب به سر بريده امام حسين گفتند:
اي ماه كامل من ! ناگهان خصوف تو را گرفت و غروب كردي ، هرگز تصور نمي كردم كه روزگار اين چنين برايمان مقدر كرده باشد.
اي برادر! با فاطمه خردسالت سخن بگو كه نزديك است قلبش ذوب شود.
اي پاره تنم! كاش حال پسرت ، علي ؛ را هنگام اسارت و يتيمي ميديدي كه چگونه بر جايش خشك شده است و هرگاه دشمن او را با تازيانه مي زد ، تو را از صميم قلب فرا مي خواند.
اي برادر مراقب او باش و او را آرام ساز.
غربت و آوارگي اهل بيت در شهر كوفه:
زمان يكه كاروان اسراي اهل بيت نزديك كوفه شد ، همه مردم كوفه دور اهل بيت جمع شدند و به تماشاي وضعيت اسرا پرداختند.
در اين هنگام زني از بالاي بام خانه اش هنگام ديدن پوشش اسرا شگفت زده شد و از هويت اسرا پرسيد و زمان يكه فهميد آنان از خاندان نبودي هستند ، بسيار متاثر شد
و بدون درنگ به طبقه پايين خانه خود رفت و شروع به جمع آوري لباس و مقنعه براي اهل بيت كرد.
گله شديد حضرت زينب از اهالي كوفه:
حضرت زينب پس از ورود به كوفه و ديدن تجمع مردم گرداگرد اهل بيت سرشان را از كجاوه بيرون آوردند و خطاب به كوفيان فرمودند:
اي اهل ظلم و جور! عهد و پيمان خود را شكستيد و به وعده خود عمل نكرديد ؛ از نصرت و ياري بردادرم كه نامه هاي فراوان و پي در پي مشا او را به اينجا خواند ، سرباز زديد و از دشمنانمان حمايت كرديد.