چقدر با دعاي ابو حمزه ثمالي اشنا هستيد
تا به حال خوندينش ؟
مي دونيد مفهومش چيه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اي مردم اي مردم
علي از دنياتون سير
اي مردم اي مردم
علي بي زهرا مي ميره
به خداي كعبه رستگار شدم
مردم با علي چه كرديد ؟؟
كه رازي نشد حتي در مراسم دفنش شما باشيد ؟
سلام ما به ناله هاي ديشبت
سلام ما به اشك چشم زينبت
سلام ما به سوز و اشك و آه تو
سلام ما به خون قتلگاه تو
دل شكسته ي من انس با علي دارد
اميداز همه بگسسته تا علي دارد
در ان محيط كه از دست و پا نيايد كار
دلشكسته بي دست و پا علي دارد
اين چندتا عكس و فرستادم كمي حال و هواي وبلاگ عوض بشه
اما هر كاري كردم عوض نشد
مناجات علي از سوي نخلستان نمي آيد
كوفه چه خاكي برسرت شد
ظرف مقدسي كه تربت اصلي و مقدس حضرت در آن نگهداري ميشود
خاتم انگشتري حضرت رسول
وسايلي كه حضرت با آن وضو ميگرفتند
پرچم منسوب به پيامبر
نامه اي از حضرت رسول به مقوقس پادشاه مصر.
مسجد كوفه حالا دگر تنها شدي
تو بمان و مردم روبه صفت
در دل خاك بلرزد بدنم گر طفلي
گويد اي مسجد كوفه چه شد اخر پدرم
هر چه باشد پسرم خون علي در رگ توست
مهربان باش تو با قاتل من اي پسرم
مسجد كوفه خدا وند نگهدار تو باد
كه دگر نشنوي اواي دعاي سحرم
مسجد كوفه تو در روز جزا شاهد باش
من كه معصوم ترم از همه مظلوم ترم
اكنون كه نيايد ز سفر ماه منيرم
خوب است در اين گوشه ويرانه بميرم
با من نزند حرف كسي چونكه يتيمم
از من نكشد ناز كسي چونكه يتيمم
افتاده ام به گوشه اي از رهگذارتان
اوجم دهيد تا كه شوم خاكسارتان
اصل و اصالت من از اول اصيل بود
اصلا خدا سرشته مرا از غبارتان
هرچند دورم از تو... عجيب است چون دلم
حس مي كند نشسته كناري كنارتان
چيزي براي عرضه ندارم به ساحتت
آقا دل شكسته مي آيد به كارتان؟
خرمافروش كوچه و بازار مي شوم
شايد به جرم عشق شوم سر به دارتان
اي ناشناس نيمه شب كوچه هاي شهر
يك تكه نان به ما بده از كوله بارتان
ميلش دگر به هيچ بهشتي نمي كشد
هركس نشسته كنج بهشت مزارتان
شرمنده ايم بي خبريم اي بزرگوار
از آخرين امانت تان؛ يادگارتان
و جبرييل امين در اسمان ها ندا سر داد
قد قتل مرتضي
اي ماه سر به مهر، سر از سجده برمدار
پشت سرت كسيست كه شق القمر كند . . .
يادآوري حادثه اي سرخ و كبود *
كم كم به علي بال پريدن مي داد*
اي تيغ نيازي به حضور تو نبود
علي جان؛ با آنكه اميد همه هستي تو علي(ع)، بر عرش خدا قائمه هستي تو علي(ع)، آنقدر غريبي كه خدا مي داند، مظلومتر از فاطمه(س) هستي تو علي(ع).
آري! امشب ديگر در كوچههاى تاريك و دور افتاده شهر، صداى پايى به گوش نميرسد، ديگر او نميآيد، امشب چشمان بىرمق اطفال بى پناه تا سپيده دمان ، بر آستانه در به انتظار مى ماند. امشب سفره هاى تهى مانده از غذا، در گوشههاى شهر به انتظار نشسته اند و آن كودك يتيم در كنار مادر، به اميد از راه رسيدن او لحظه شمارى ميكند.
آرى ! امشب على نميآيد، كه او امشب ميهمان پيامبر است و در كنار همسر، اما بى حسن، بى حسين كه اينان نيز يتيم ماندند.
اى على ، اى على ، اى پدر، اى يار بى پناهان، امشب ديگر نخلستانهاى كوفه تو را در كنار خويش نمى بينند، امشب زمين از قعر وجود، از ژرفاى چاه، فريادش، نالهاش بر آسمان بلند است، چرا كه ديگر همنالهاش "على" را نمى بيند.
اى على ، بگو كه امشب چه كسى مشك بيوه زنان شهر را بدوش خواهد كشيد، بگو كه امشب آن كودك بى پدر، آن دخترك يتيم ، چه كسى را در كنار خويش احساس ميكند، آن بيوه زن دردمند شهر، در اوج سكوت و بى ياورى ، به چه كسى پناه آورد؟
على جان؛ بگو كه ديگر محراب مسجد كوفه، جايگاه چه كسى جز تو باشد و بر سجده گاه تو، چه كسى جز تو سر بر سجده گذارد؟ آرى محرابت نيز يتيم شد و سجده گاهت نيز. و راستى، اى كاش على نرفته بود، اى كاش سياهى و ظلمت شب ، مانده بود و اي كاش تيغ سپيده نوزدهم، پرده سياه شب را ندريده بود، اى كاش على آنروز اذان نگفته بود، اى كاش على در آن سحرگاه خوابيدگان مسجد را بيدار نكرده بود، ميخواهم بگويم، بلكه فرياد بزنم كه اى كاش على به نماز نايستاده بود!
اما چه مى توان كرد و چه ميشود گفت؟ او، على است، فرزند ابوطالب، داماد پيامبر، پدر حسن وحسين، همسر فاطمه و عاشق الله است و شيفته شهادت، دلبسته پيوسته معبود و سر گشته دوست كه بگاه شهادت و در هنگامه راز و نياز با او، با آوائى برخاسته از دل ، با بانگى به رسائى رسا بودن ، با فريادى مايه گرفته از ژرفناى وجود، صدا برداشت كه « فزت و رب الكعبه ».
و اما اينك؛ اى على ، در شامگاهى غم انگيز، با حالتى غمگنانه، و با چشمانى غمبار و با دلهائى غمزده و در غم از دست دادنت به سوگ نشستهايم، بدان كه عشق تو با هستيمان عجين گشته است و نام تو در ذره ذره وجودمان حك شده است و اينك ما با عشقى اينچنين و حالتى اندوهگين، شهادت جانگدازت را به فرزند بزرگوارت امام مهدى (عج) تسليت ميگوييم و از پيشگاه احديت طلوع فجر و ظهورش را مسئلت داريم.
براي تنهايي حضرت امير (ع)
اذان سحر را دوست دارم چون عطر نام تو را در جانها ميپراكند.
اما سحري كه تو اذان آن را نگفته باشي، از شام بي ستاره هم سياه تر است.
اي امير!
نام بلند تو با با رويش دلها همراه است.
به راستي چه شد كه زمين تحمل چشمهاي دور انديش تو را نداشت؟
جزاينكه براي هر كوردلي آيينهاي هديه آوره بودي!
بي شك در سراشيبي شب فرو رفت، تيغ بدستي كه فرق ماهت را نشانه رفت.
اي امير با عظمت!
ديروز تو راه شيري را به ما نشان دادي!
و امروز، كودك دلم با ظرفي از شير به بالينت آمده است.
چشمهايت را بر ما مبند!
ما اهل كوفه نيستيم!