در احاديث معتبره از حضرت صادق (ع ) منقول است كه زمانى كه حضرت نوح (ع ) به كشتى نشست ، كشتى آمد تا به خانه كعبه و هفت شوط بر دور خانه طواف كرد، پس حق تعالى وحى نمود به او كه از كشتى به زير رو و جسد مبارك آدم (ع ) را بيرون آور و داخل كشتى كن ، پس نوح به زير آمد، آب تا زانوى او بود، تابوتى كه جسد آدم در آن بود بيرون آورد به كشتى برد، چون كشتى به مسجد كوفه رسيد در آنجا قرار گرفت ، حضرت نوح به امر الهى جسد آدم (ع ) را در نجف دفن كرد و در پيش روى حضرت آدم قبرى براى خود ساخت ، و صندوقى براى حضرت اميرالمؤ منين (ع ) تراشيد و براى دفن آن حضرت در پيش سينه خود قرار داد.(456)
(رجال صدقوا) كيانند؟
در يكى از روزها كه حضرت على (ع ) بر بالاى منبر كوفه بود، يكى از حاضران پرسيد آيه (رجال صدقوا...) درباره چه كسانى و در فضيلت كدام يك از مسلمانان نازل شده است ؟
حضرت على (ع ) در پاسخ او، فرمود: اين آيه در شاءن من و عمويم (حمزه ) و پسر عمويم (عبيدة بن حارث بن عبدالمطلب ) نازل شده است ، (عبيدة ) و (حمزه ) به ترتيب در جنگ بدر و احد به شهادت نايل آمدند و به حضور حق تعالى رسيدند و من كه اكنون باقى هستم در انتظار آن هنگامى مى باشم كه بدبخت ترين مردم از جاى برخيزد و محاسن مرا به خون سرم رنگين كند! و اضافه كرد: اين پيش آمد موافق با پيمانى است كه حبيب بن من ، ابوالقاسم (ص ) آن را از من تعهد گرفته است .(333)
زمانى كه اميرالمؤ منين (ع ) از دنيا رفت ، امام حسن (ع ) بر منبر رفت و خطبه اى در نهايت فصاحت و بلاغت ادا نمود و فرمود: از ميان شما مفارقت كرده است مردى كه سبقت نگرفته اند بر او در كمالات پيشينيان .(466)
به روايت ديگر: فرمود: ايها الناس در اين شب قرآن نازل شد، در اين شب عيسى به آسمان بالا رفت ، در اين شب يوشع بن نون شهيد شد، در اين شب پدرم اميرالمؤ منين (ع ) شهيد شد، به خدا سوگند كه سبقت نخواهد گرفت بر او به سوى بهشت احدى از اوصياء كه پيش از او بوده اند و بعد از او خواهند بود، به درستى كه حضرت رسالت (ص ) چون او را به جنگى مى فرستاد، علم خود را به دست او مى داد، جبرييل از جانب راست او مى رفت و ميكاييل از جانب چپ او، بر نمى گشت تا حق تعالى فتح را بر دست او جارى مى كرد، طلا و نقره به ميراث نگذاشته است مگر هفتصد درهم كه از عطاهاى او زياده آمده بود، مى خواست كنيزى از براى اهل خود بخرد.(467)
به روايت ديگر: از براى ام كلثوم بخرد، به درستى كه در مصيبت او اهل مشرق و مغرب صاحب تعزيه اند، از خدا مى طلبند مزد صبر خود را، پس گريه بر آن حضرت غالب شد، و نتواست سخن بگويد، اهل مسجد خروش بر آوردند، پس فرمود: هر كه مرا شناسد شناسد، و هر كه نشناسد منم حسن پسر محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم )، منم پسر بشير، منم پسر نذير، منم پسر داعى به سوى خدا، منم پسر سراج منير، منم پسر آن كسى كه حق تعالى او را براى رحمت عالميان فرستاد، منم از اهل بيتى كه حق تعالى رجس را از ايشان دفع كرده و از گناهان پاك كرده است ايشان را پاك كردنى ، منم از اهل بيتى كه جبرييل بر ايشان نازل مى شد، منم از اهل بيتى كه حق تعالى مودت و ولايت ايشان را واجب گردانيده است چنان چه فرموده : قل لا اءساءلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى و من يقترف حسنه نزد له فيها حسنا (468) اين حسنه مودت ما اهل بيت است .(469)
پس فرمود كه : خبر داد مرا جدم رسول خدا كه بعد از او دوازده امام از اهل بيت و برگزيدگان او خواهند بود كه همه شهيد خواهند شد به شمشير يا به زهر، پس آن حضرت از منبر فرود آمد، مردم با او بيعت نمودند و وفا به بيعت خود نكردند.(470)
466-امالى شيخ طوسى ، 270.
467-امالى شيخ صدوق ، 262.
468-شوراى /23
469-امالى شيخ طوسى ، 270
470-3.تاريخ چهارده معصوم ، ص 371 - 370.
ابن شهاب زهرى مى گويد: در زمان عبدالملك بن مروان در هنگامى كه نيت جنگ داشتم در بين راه وارد دمشق شدم تا بر او سلام كنم .
عبدالملك را در قبه اى نزديكى قائم يافتم كه در روى فرشى گسترده و در زير او دو قاليچه بود. من بر او سلام كردم و پس از آن در نزد او نشستم .
گفت : اى پسر شهاب ! چاشتگاه روزى كه على بن ابى طالب (ع ) كشته شد، آيا مى دانى كه در بيت المقدس چه اتفاق افتاده بود؟ گفتم : آرى ! گفت : برخيز با من بيا!
من برخاستم و از پشت مردم مى رفتم تا اينكه به پشت قبه رسيدم ، عبدالملك در حالى كه از روى مهر و عطوفت ، صورت خود را به طرف من نموده بود، گفت : بگو ببينم چه واقعه اى حادث شده بود؟ من گفتم : هيچ سنگى را از زمين بيت المقدس بر نمى داشتند مگر آن كه در زير آن خون بود.
او به من گفت : از افرادى كه از اين واقعه خبر دارند غير از من و تو كسى باقى نمانده است ؛ ديگر از اين پس نبايد كسى اين قضيه را از تو بشنود.
من نيز اين داستان راتا وقتى كه عبدالملك زنده بود براى كسى نقل نكردم .(464)
464-مستدرك حاكم ، ج 3 ص 113
لطفا مراجعه شود به اين ادرس
http://kanizesamera.blogfa.com
http://zananeenghelabmoniri.tbyan.net
التماس دعا
1- غسل شب قدر
2- نماز دو ركعتي شب قدر
3- خواندن جوشن كبير
4- قران به سر گرفتن
5- نماز صد ركعتي
6- احيا نگه داشتن شب
اعمال مخصوصه اي هم دارد كه بايد مراجعه كند به مفاتيح الجنان
عليٌ إشتُقَّ مِن العَلي
علي مشتق شده از خداست
و اينك
امشب شب بيست و سوم ماه رمضان
امشب سومين شب از شب هاي عزيز قدر است
پس امشب را از ان دوشب گذشته بيشتر عزيز بداريد
چون ممكن است ديگر به سال بعد نرسيد
«دريا هنوز به جرعهاي كه تو از چاه خوردهاي حسادت ميكند».
تو تنهايى، در ميان اينهمه مردم روي زمين تنها هستى، ازآنرو كه به هيچكس شباهت ندارى، ازآنرو كه هيچكس را ياراي مانند تو بودن نيست. هيچكس را ياراي پا به پاي تو آمدن نيست. تنهايى، همانگونه كه خدا تنهاست و بيشريك و بيشبيه و بيهمتا.
كاش زخم بر جان تنهايى تو نزنند. كاش اينهمه معصومي چون تو را نيازارند. كاش جهل و كفر سركششان را اندكي در جوار مهر و حقيقت تو مهار كنند تا اينهمه تو را به تأسف و حسرت بر حال خويش واندارند. تا اينهمه قلبت را به درد نياورند. تا اينهمه آه نكشى، اما در اين ميانه خوشا به حال چاه بيصدايي كه بغضهاي تو را دور از چشمان بخيل روزگار در آغوش ميكشد و درد دلهاي تو را ميشنود.
آه، اي راز سر به مهر! چرا پرده از راز خويش برنميدارى؟ بگذار اينهمه مردمان غافل سردرگم بدانند، مردي كه شبها نان تمام شهر را بر دوش ميكشد و سفرههايشان را به بزم رونق ميبرد، همين مردي است كه روزها به طمع بيتالمال، عدلش را سرزنش ميكنند و در تنگناها و فتنهها تنهايش ميگذارند. بگذار بدانند مردي را كه براي جنگهاي ناخواسته، بيدليل نفرينش ميكنند، همين سايه معصومي است كه شبها در خانه بيوهزنان و يتيمان را ميكوبد و لبخند شادي بر رخسار گرسنهشان مينشاند.
اماما! هنوز كه هنوز است، اشك يتيمان را به ياد تو به ياري ميشتابيم و سفرههاي بينوايان را به اقتداي تو ناني انفاق ميكنيم. هنوز هم سجدهگزاران سحرخيز، خدا را با نام تو سوگند ميدهند براي اجابت دعايشان و شببيداران استغفارگو راه و رسم تو را ادامه ميدهند، در تهجد و اشك ريختن نيمهشب.
«اتَّقِ اللهَ فِي كُلِّ صَبَاح وَمَسَاء، وَخَفْ عَلَى نَفْسِكَ الدُّنْيَا الْغَرُورَ، وَلاَ تَأْمَنْهَا عَلَى حَال، وَاعْلَمْ أَنَّكَ إِنْ لَمْ تَرْدَعْ نَفْسَكَ عَنْ كَثِير مِمَّا تُحِبُّ، مَخَافَةَ مَكْرُوه سَمَتْ بِكَ الاَْهْوَاءُ إِلَى كَثِير مِنَ الضَّرَرِ فَكُنْ لِنَفْسِكَ مَانِعاً رَادِعاً، وَلِنَزْوَتِكَ عِنْدَ الْحَفِيظَةِ وَاقِماً قَامِعاً.»
ترجمه
در هر صبح و شام تقواى الهى را پيشه كن. از دنياى فريبنده بر خويشتن خائف باش و در هيچ حال از آن ايمن مشو. بدان كه اگر خويشتن را از بسيارى از امورى كه آن را دوست مى دارى به علت ترس از ناراحتى هاى ناشى از آن باز ندارى، هوا و هوس ها تو را به سوى زيان هاى فراوانى خواهد كشاند، بنابراين در مقابل نفس سركش، مانع و رادع و به هنگام خشم و غضب بر نفس خويش مسلّط و غالب باش و ريشه هاى هوا و هوس را قطع كن.
امام(عليه السلام) در اين عبارات كوتاه و بسيار پرمعنا به «شريح بن هانى» چهار اندرز مهم مى دهد: نخست مى فرمايد: «در هر صبح و شام تقواى الهى را پيشه كن» (اتَّقِ اللهَ فِي كُلِّ صَبَاح وَمَسَاء).
تقوا همان چيزى است كه طليعه همه نصايح و در برگيرنده كليّه فضايل و بازدارنده از تمام رذايل است. به همين دليل بسيارى از نامه ها و خطبه ها با ياد كردى از تقوا شروع مى شود.
در دومين اندرز مى فرمايد: «از دنياى فريبنده بر خويشتن خائف باش و در هيچ حال از آن ايمن مشو»; (وَخَفْ عَلَى نَفْسِكَ الدُّنْيَا الْغَرُورَ، وَلاَ تَأْمَنْهَا عَلَى حَال).
اين اندرز نيز در بسيارى از نامه ها و خطبه ها آمده است، زيرا طبق آن حديث معروف، سرچشمه تمام گناهان حبّ دنياست: «حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَة»(1)و اگر انسان لحظه اى غافل بماند ممكن است زرق و برق دنيا چنان او را بفريبد كه بازگشت از آن مشكل باشد.
در سومين نصيحت مى فرمايد: «بدان كه اگر خويشتن را از بسيارى از امورى كه آن را دوست مى دارى به علت ترس از ناراحتى هاى ناشى از آن باز ندارى، هوا و هوس ها تو را به سوى زيان هاى فراوانى خواهد كشاند» (وَاعْلَمْ أَنَّكَ إِنْ لَمْ تَرْدَعْ نَفْسَكَ عَنْ كَثِير مِمَّا تُحِبُّ، مَخَافَةَ مَكْرُوه; سَمَتْ(2) بِكَ الاَْهْوَاءُ إِلَى كَثِير مِنَ الضَّرَرِ).
اشاره به اينكه بسيارى از خواسته هاى نفس، خواسته هاى زيان بار است كه انسان به هنگام اشتياق به آن، زيان ها را نمى بيند و لذا امام به او هشدار مى دهد كه در عاقبت خواسته هاى نفس هميشه انديشه كند مبادا گرفتار زيان هاى فراوان آن شود.
مال و مقام و لذات مادى و امثال آن داخل در اين بخش از خواسته هاست و اگر اين خواسته ها تحت قيادت عقل قرار نگيرد ضررهايش جبران ناپذير است.
در چهارمين توصيه براى نتيجه گيرى مى فرمايد: «بنابراين در مقابل نفس سركش، مانع و رادع و به هنگام خشم و غضب بر نفس خويش مسلّط و غالب باش و ريشه هاى هوا و هوس را قطع كن»; (فَكُنْ لِنَفْسِكَ مَانِعاً رَادِعاً، وَلِنَزْوَتِكَ(3)عِنْدَ الْحَفِيظَةِ(4) وَاقِماً(5) قَامِعاً(6).
مردي بود از قبيله آفتاب با دلي به وسعت بي كرانه ها او را نه زمانه مي شناختش، نه زمانيان انديشناك بود بر «قوم خويش » و بر «ابناي روزگار» و بيمناك بر هوسهايي كه چشمهاي بصيرت را به يغما برده بود.
به قدري كه بر سرگذشت پيشينيان آگاه بود، بر سرنوشت آيندگان نيز انديشه مي كرد.
چه شامگاهان كه سر بر بالين آسايش نمي نهاد مگر با قيام و قعود عارفانه اش و چه صبحگاهان كه برنمي خاست جز با كمر بستن به خدمت خلق.
به كه مي مانست كه كسي را با وي مانندي نبود و كه چون او مي دانست كه داناي اسرار مگو او بود
شانه هاي زخمي
علي عليه السلام به انبان نان و خرما، الفتي ديرينه داشت و ايتام و بيپناهان، با طنين گامهاي او مأنوس بودند.
ضربت ابن ملجم، حقيرتر از آن است كه فرق اسطورهاي چون علي عليه السلام را بشكافد! آن زخم عميق كه سينه عاشقان علي عليه السلام را هزار پاره ميكند، جهل و جمودي است كه علي عليه السلام را مظلوم عالم كرده است.
اميرمۆمنان، علي عليه السلام جامع اضداد است؛ فرمانروايي است پرصلابت، درعينحال بردبار، در ميدان جنگ، دلاوري كمنظير و در محراب عبادت، عابدي گريان، با دشمنان قاطع و با يتيمان و بيوهزنان رقيقالقلب، سخاوتمندي بيمانند و سادهپوشي كارگر و كشاورز، حاكميدانا، قاضياي دادگر و دقيقالنظر.
مولا علي عليه السلام دريايي است از خصايص عالي بشري و جامع صفات ممتاز يك انسان برتر و به حقيقت انساني كامل.
طه حسين درباره حضرت علي عليه السلام ميگويد: «من پس از وحي و سخن خدا، سخني پرجلالتر و شيواتر از سخن ايشان نديده و نميشناسم».
جبران خليل جبران ميگويد: «دو طايفه، شيفته روش علي عليه السلام بودند: يكي خردمندان پاكدل و ديگري نيكوسرشتان باذوق».
بر آستانه تمام درها ايستادهاي.
نامت، نوازشگر تمام دريچههاي دنياست.
تكيهزده بر عرش، هيچ گاه كسي ياراي شناختن اعماق وجودت را نخواهد داشت.
از پشت نخلستانهاي كهن، ميشنومت؛ نجواي جاريات را بر زبان چاه، هاي هاي گريههاي شبانهات را در گوش بادهاي سرگردان، سكوت ناگزيرت را از لايههاي عميق تاريخ ميشنوم.
مثل ابري فشرده بر سجادههاي نيايش خويش تكه تكه ميشوي؛ باران شديدتر ميشود.
دستت به طاقچههاي آسمان ميرسد؛ اما هيچ دستي به ياريات نه ...!
كوفه، خواب مظلوميتت را ميبيند، هيولاي ظلمت بر گرده خاك چنگ انداخته است.
كجايي تا ذوالفقارت، شبهاي بيفانوس خاك را بشكافد؟
شقاوت از در و ديوار تاريخ ميبارد، زخم چركين ناسپاسي در خاك دهان باز كرده است؛ كجايي كه دستهاي عدالتت، شبهاي تاريك اين حوالي را در هم بريزد؟
كجايي تا صورت درخشان زندگي را از قابهاي فرسوده مرگ بيرون بكشي؟
كجايي تا سرنوشتِ چشمهايم را به تو بسپارم؟
بزرگمرد!
هنوز تاريخ، خوابِ گامهاي تو را ميبيند و هنوز درهاي نيمه بسته در بوي نان و خرماي دستهاي تو نفس ميزنند.
كجايي كه ظلمت بر خاك چيره شده است؟
صداي ضجّه تاريخ را ميشنوم.
شبهاي بيمهتاب، عميقتر شدهاند، از هر دريچه صداي سكوت و سياهي طنين انداز شده است؛ كجايي؟
كدام سپيده روشن در چشمهايت عميق بنگرم تا در خويش فرو بريزم؟
پاي كدام نخل ايستادهاي و نماز ميخواني؟
دردهاي نهانت را در گوش كدام چاه به نجوا نشستهاي كه صدايت را ميشنوم و نميشنوم؟
در نازكاي نور كدام سپيده گام زدهاي كه خورشيد هر طلوع بر پيشاني بلندت ميدرخشد، آن گاه قصد نور افشاني ميكند؟
در توفانهاي داغ ميتازم.
تاريخ، دنبال تكيه گاهي چون تو ميگردد.
ذو الفقارت را به دست كدام آينهپوش سپردهاي؟
راهيام كن به جذبه خويش.
از تو مينويسم و از بهار آويختهام.
نفسي نيست تا فريادي از جگر برآورم.
بايد گامهايم را محكمتر بردارم.
هنوز با هر نسيم، عطر تو را ميشنوم و صدايت را.
هنوز شبهاي يتيمان، به اميدِ دستهاي سرشارت از بوي نان و خرما صبح ميشود.
لايقم كن به شناختت كه بزرگيات آن چنان است كه زبان در دهان نميگردد، به وصف و قلم در صفحات، به شرح
اي مردم اي مردم
علي از دنياتون سير
اي مردم اي مردم
علي بي زهرا مي ميره
به خداي كعبه رستگار شدم
مردم با علي چه كرديد ؟؟
كه رازي نشد حتي در مراسم دفنش شما باشيد ؟
سلام ما به ناله هاي ديشبت
سلام ما به اشك چشم زينبت
سلام ما به سوز و اشك و آه تو
سلام ما به خون قتلگاه تو
دل شكسته ي من انس با علي دارد
اميداز همه بگسسته تا علي دارد
در ان محيط كه از دست و پا نيايد كار
دلشكسته بي دست و پا علي دارد
اين چندتا عكس و فرستادم كمي حال و هواي وبلاگ عوض بشه
اما هر كاري كردم عوض نشد
مناجات علي از سوي نخلستان نمي آيد
كوفه چه خاكي برسرت شد
مسجد كوفه حالا دگر تنها شدي
تو بمان و مردم روبه صفت
در دل خاك بلرزد بدنم گر طفلي
گويد اي مسجد كوفه چه شد اخر پدرم
هر چه باشد پسرم خون علي در رگ توست
مهربان باش تو با قاتل من اي پسرم
مسجد كوفه خدا وند نگهدار تو باد
كه دگر نشنوي اواي دعاي سحرم
مسجد كوفه تو در روز جزا شاهد باش
من كه معصوم ترم از همه مظلوم ترم
اكنون كه نيايد ز سفر ماه منيرم
خوب است در اين گوشه ويرانه بميرم
با من نزند حرف كسي چونكه يتيمم
از من نكشد ناز كسي چونكه يتيمم