گريان روضه ايم و عزادار فاطمه
عمري اسير كوچه و بازار فاطمه
جبران لطف مادريش را كجا توان
تا بي نهايتيم بدهكار فاطمه
روز ازل خريده مرا او براي خويش
اكنون اگرشديم خريدار فاطمه
هركس اسير مشغله اي گشته است و ما
شاعر شديم شاعر دربار فاطمه
.................
با رفتنت تمام بلاها شروع شد
درد فراق و غصه ي زهرا شروع شد
بعد از بهار ، هيزم دلهاي كينه اي
شعله كشيد و نوبت سرما شروع شد
وقتي غروب عمر تو را جار مي زدند
آغاز كار غربت دريا شروع شد
از اين به بعد كلبه ي احزان دخترت
فرياد وامحمدا و خدايا شروع شد
ابري سياه بر سر كوچه كمين نمود
صحبت زباغ هاي فدك تا شروع شد
از روز رفتنت و تا روز رفتنم
ايام درس زينب كبري شروع شد
جايي كه سوخت در آن بيت مرتضي
آتش زدن به كرببلاها شروع شد
.............................
حرمت شكسته اند و نوشتند ملال نيست
كشتند اهل خانه و گفتند قتال نيست
اصحاب هر كدام به دنبال خويشتن
حتي به گوش شهر صداي بلال نيست
از كوچه از حسن و بغض در گلوش
خانم بيا بگو كه ديگر مجال نيست
حرف اهالي است در اين هفته اخير
زهرا به گردن علي آيا وبال نيست؟
حوراي آسماني خاكي نشين تورا
با اين همه سپاه توان جدال نيست
وقتي كه بيت وحي به آتش كشيده شد
آتش زدن به خيمه زينب محال نيست
........................
در بين راه تا گذرم را گرفته اند
از دست كوچه ها پسرم را گرفته اند
مي خواستند پر نزنم در هواي او
دل را شكسته اند و پرم را گرفته اند
يك ضربه ليك چه آورده بر سرم ؟
پهلو و بازو و كمرم را گرفته اند
مي خواستند در شب تيره به سر برند
خانه نشانده و قمرم را گرفته اند
ديدي فدك به قيمت جانم تمام شد
با سيلي هديه ي پدرم را گرفته اند
مردم چقدر منتظر رفتنم شدند
لحظه به لحظه ها خبرم را گرفته اند
...........................
آتش گرفت اين در و آتش گرفت دل
افتاده بود مادر و آتش گرفت دل
در حيرتم دوزخ و درب بهشت ، نه
مي سوخت قلب حيدر و آتش گرفت دل
بعد از گذر زكوچه كه افتاد مادرم
افتاد بين بستر و آتش گرفت دل
آن موقعي كه پيرهن دست باف را
مي داد دست دختر و آتش گرفت دل
شعله وسيع تر شد و رفت كربلا
آنجا كه سوخت معجر و آتش گرفت دل
ياسر مسافر