معرفی وبلاگ
فعالییت سازمان زنان انقلاب اسلامی در پی انسجام و هماهنگی و شناسایی زنان فعال منطقه بسته به مهارت و توانمندیی انها در جهت رفع نیازمندرهای زنان ان منطقه . خواهرم بسته به نیاز فکری و روحی و مادی خود با ما هم سخن شو بهترین خوبی ها نزد زنان است امام صادق(ع) باهم شویم ،یکی شویم درمانی برای دردی شویم ............ آن لحظه اي كه زن در خانه خود مي ماند و (به امورزندگي و تربيت فرزند مي پردازد)به خدا نزديكتر است.حضرت زهرا (س)
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 2071451
تعداد نوشته ها : 1572
تعداد نظرات : 178
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان



مطالعه و تحليل علل پيروزي سريع انقلاب سال 1357 بدون بررسي شخصيت آيت الله خميني دشوار و حتي ناممكن است. امام خميني در پيروزي انقلاب اسلامي، همان نقشي را ايفا كرد كه لنين در انقلاب كبير روسيه، مائوتسه تونگ در انقلاب چين و فيدل كاسترو، در انقلاب كوبا. با اين تفاوت كه لنين حزب كمونيست را پشت سر خود داشت و پس از پيروزي انقلاب فوريه 1917 وارد لنينگراد شد. مائو رهبر حزب كمونيست چين بود و به نيروهاي مسلح و مجهزي كه ماه ها با ارتش چيانكايچك در بخش هائي از خاك چين جنگيده بودند، فرماندهي داشت، فيدل كاسترو نيز، با هزاران چريك و هواخواه، تجربه سه سال (59 - 1956) مبارزه مسلحانه دشواري را با رژيم باتيستا پشت سرگذاشته بود. در صورتي كه امام خميني هيچ نوع سازمان سياسي و نيروهاي نظامي در اختيار نداشت، ستاد رهبري او، در خارج از ايران بود، از «مسجد» به عنوان سنگر مقاومت و مبارزه استفاده كرد و در اوج انقلاب، وارد ايران شد.
چه عواملي موجبات موفقيت امام خميني را در جلب و بسيج توده ها، تا بدان حد تامين كرد كه با صدور يك پيام، از چند هزار كيلومتري ايران، توده هاي مردم، به خيابان ها مي ريختند و سينه خود را در برابر آتش مسلسل ها قرار مي دادند؟ با اتكاء به چه نيرويي، رهبران كشورهاي غربي و شرقي را، به اتهام مداخله در امور ايران و پشتيباني از محمد رضا شاه به باد انتقاد و حمله مي گرفت، جيمي كارتر، رئيس جمهوري آمريكا را مي كوبيد و به گفته خود، به او «سيلي» مي زد! در مذاكرات با نمايندگان سران دولت هاي ايالات متحده و فرانسه، در نوفل لوشاتو، درباره آينده ايران و سرنوشت شاه، يك قدم از موضع هميشگي خود، عقب ننشست و حرف هميشگي خود را كه «شاه بايد برود!» تكرار مي كرد؟
....


برجسته ترین خصیصه امام خمینی(ره)

برجسته ترین خصیصه امام خمینی، صراحت بیان، بی پروایی و شجاعت فوق العاده و کم نظیرش بود، تا بدان حد، که در میان روحانیون و سیاستگران دو قرن اخیر ایران، هیچ کس به پای او نرسید. در دورانی که محمد رضا شاه، همه مخالفان، اعم از ملیون، چپ گرایان، توده ایها، مالکان بزرگ و نخبگان سنتی را سرکوب کرده و یا از صحنه خارج نموده بود، امام خمینی، یکه و تنها، علیه او قد علم کرد. وی در سخنرانی خرداد 1342 (عاشورا 1383) محمد رضا شاه را با چنان شدت و حدتی به باد سرزنش و حمله گرفت، که تا آن روز سابقه نداشت. در آن سخنرانی تاریخی امام خمینی شاه را «بدبخت!»، «بیچاره!»، «نوکر اسرائیل!» و «فرمانبر آمریکا!» خواند.
زیرکی، هشیاری، موقع شناسی، از خصایص برجسته دیگر ایشان بود.در دورانی که مال اندوزی، تجمل گرایی، فساد و نادرستی، در میان طبقه بالای جامعه، حتی میان برخی از روحانیون، رواج یافته بود، آیت الله خمینی، همان زندگی بسیار ساده و بدون تکلف گذشته را حفظ کرد.در شناسایی جامعه ایران، تبحر خاصی داشت و زمان شروع مبارزه و حمله را به خوبی تشخیص داد. در دوران چهارده ساله تبعید، با ایراد سخنرانی ها، ارسال پیامهای کتبی و شفاهی به وسیله کاست، مردم ایران و جهان را از نقاط ضعف شاه و فساد و بیدادگری رژیم او، آگاه ساخت، همکاری دولت ایران با اسرائیل غاصب، وابستگی اقتصادی، سیاسی و نظامی ایران به غرب، بالاخص به آمریکا، غارت بیت المال، خرید روز افزون جنگ افزار، نابودی کشاورزی، بالا رفتن قیمت ها، کمبود مسکن، تباهی فرهنگ، ثروتمندتر شدن اغنیا و فقیرتر شدن مستضعفان، نقض قوانین حقوق بشر، پایمال کردن قانون اساسی، سانسور مطبوعات، محو آزادی های مردم، سرکوب مخالفان، اوج گیری فساد در همه شئون کشور و...از مواردی بود که در بیانات و پیام های امام خمینی بدان استناد می شد و شاه را عامل همه نابسامانی ها، می دانست و لزوم اتحاد همه قشرهای جامعه را برای ادامه مبارزه تاکید می کرد.
گفته های امام خمینی، انعکاس خواسته ها و نظریات همه احزاب، گروه های سیاسی، با افکار و عقاید گوناگون، از جمله جبهه ملی، نهضت آزادی، گروه های مارکسیستی، حزب توده و گروه های چریکی بود. تامین عدالت اجتماعی، آزادیهای فردی و اجتماعی، آزادی مطبوعات، حکومت مردم بر مردم از طریق انجام انتخابات آزاد...خواسته هایی بود که نیروهای اپوزیسیون، پس از سقوط دولت مصدق در سال 1332، سال ها برای تحقق آن، مبارزه کرده و به نتیجه نرسیده بودند.
نیروهایی که آتش انقلاب را روشن کردند

در سالهای آخر دهه 1340، همه گروه های سیاسی مخالف رژیم، سرکوب شده بودند. تنها کانون مقاومتی که در فضای خفقان ایران آن زمان باقی مانده بود، حملات کوبنده آیت الله خمینی در نجف به شاه و رژیم او، سخنرانی های دکتر علی شریعتی در حسینیه ارشاد و صفیر گلوله چریک ها، در مبارزه مسلحانه شان بود.هر یک از این سه کانون، در برگیرنده خواسته و تمایلات بخشی از قشرهای جامعه بود.
شریعتی، به عنوان یک اندیشمند برجسته سیاسی -مذهبی، اسلام شناس مترقی و معلم رادیکالیسم اسلامی، در سخنرانی ها و نوشته های خود، تعریف تازه ای از اسلام شیعه و «شهادت » عنوان کرد و هزاران پسر و دختر جوان دانشجو را با فلسفه سیاسی اش، که ترکیبی از سنت های اسلامی، با افکار انقلابی بود، آشنا ساخت. چریک ها، با مبارزه مسلحانه خود، فضای سیاسی تازه ای ایجاد کردند و با فداکاری و جانفشانی خود، ارزش ها و مفاهیم نوینی را مطرح ساختند. آیت الله خمینی، با مهارت و درایت خاص، عملیات این سه پایگاه را هماهنگ ساخت و در مبارزه علیه رژیم شاه، از آن بهره برد.
طبقه متوسط جامعه، بازرگانان سطح پایین، کسبه، و بازاریان، آیت الله را دشمن آشتی ناپذیر رژیم استبدادی، حامی مالکیت خصوصی و ارزش های اسلامی و سنتی می دانستند. روشنفکران، تحصیل کردگان، و دانشجویان، او را رهبری روحانی می شناختند که قصد دارد مملکت را از وابستگی به انحصارات غرب، و نیز ظلم و ستم و فساد برهاند و عدالت و آزادی را به کشور بازگرداند. کارکنان دولت و کارگران کارخانه ها، آیت الله خمینی را روحانی می دانستند که از میان ملت برخاسته و قصد دارد با پیروی از تعالیم اسلام، قدرت را از اغنیا و زورمندان گرفته و به ملت بازگرداند و عدالت اجتماعی را در سراسر ایران برقرار کند. از دیدگاه کشاورزان، آیت الله شخصیت روحانی مبارز و سخت کوشی است، که پیوسته از منافع قشر زحمت کش دفاع می کند و برای آنها، زمین، آب، مدرسه، جاده و مراکز بهداشت فراهم می سازد.بدین سان قشرهای وسیعی از مردم ایران، آیت الله خمینی را، منادی حق و عدالت، مدافع محرومان و الهام بخش امیدها و آرزوهای خود و احیا کننده آزادی و برابری می دانستند.
ستون فقرات جنبشی که رهبری آن را، امام خمینی به عهده داشت، روحانیون جوان در نهادهای مذهبی، بازاریان و بخشی از قشرهای محروم و متوسط جامعه بودند. اینان در قیام 15 خرداد 1342 وفاداری بی چون و چرای خود را نسبت به رهبر مذهبی خود، به اثبات رسانیده بودند.به نظر آنها، خمینی تجسمی از جرئت، جسارت و مقاومت امام علی علیه السلام در مبارزه علیه معاویه بود.پس از کشتار 15 خرداد، مخالفان میانه رو مذهبی رژیم، و شماری از علما که موافق مداخله روحانیون در امور سیاسی نبودند، به تدریج به سوی او، روی آوردند. بازاریان نیز با دادن کمک های مالی به یاریش شتافتند و با توسعه شبکه های مخفی، و از طریق مساجد، پیام ها و دستورهایش را دریافت و اجرا می کردند.
هر چند بازار و بخشی از روحانیون و نهادهای مذهبی در قم، مشهد، اصفهان و شیراز، به عنوان یک سازمان مخالف رژیم، سالها فعالیت داشتند، اما، طبقه روشنفکر دانشگاهی، در سال های اول دهه پنجاه، مبارزه را از سر گرفتند. نخست نویسندگان، هنرمندان، حقوقدانان، قضات، با انتشار نامه های سرگشاده و اعلامیه هایی، در اعتراض به نبودن آزادی و دموکراسی، خواستار فضای باز سیاسی و اجرای قانون اساسی شدند و جمعیت طرفدار حقوق بشر را سازمان دادند. دانشجویان را به تظاهرات دانشگاهی وا داشتند و بدین سان فریاد اعتراض خود را نسبت به مظالم و ستمگری های رژیم شاه، بلند و بلندتر کردند.
انتشار نامه اهانت آمیز نسبت به آیت الله خمینی در زمستان 1356 در روزنامه اطلاعات، اعتراض شدید مردم و مقتول و مجروح شدن گروهی در شهرستان قم به وسیله نیروهای انتظامی، سپس گسترش دامنه اعتراض ها، در شهرهای دیگر و برخورد مسلحانه نیروهای امنیتی با مردم، جنبش مخالفت مردمی را وسعت و تداوم بخشید. کارمندان دولت، کارکنان بانک ها، گمرکات، سپس کارگران کارخانه ها و صنعت نفت، با اعتراض و اعتصاب خود، اقتصاد کشور را فلج کردند. آنگاه، دانشجویان، دانش آموزان، و نیز مردان و زنان از قشرهای مختلف جامعه با برپایی تظاهرات در شهرها و برخوردهای خیابانی با نظامیان، آتش انقلاب را برافروختند و طی مدت کوتاهی به چنان پیروزیهایی رسیدند که همه را شگفت زده کرد.
اگر طبقات متوسط مذهبی، بازاری و تحصیل کرده، دیوار استوار انقلاب بودند، طبقه کارگر و ده ها هزار تن کشاورزان بدون زمین و بیکار، که در حومه شهرها، با محرومیت زندگی می کردند، نقش نیروی «ضربت » را به عهده داشتند. اینان، همراه با جوانان و نوجوانان ساکنان محلات فقیرنشین جنوب تهران، اکثریت تظاهر کنندگان خیابانی را تشکیل می دادند.بسیاری از کسانی که در زد و خورد با نظامیان، شهید یا زخمی شدند، همین جوانها بودند.
در آغاز بحران، خواسته و هدف تظاهرکنندگان براندازی رژیم سلطنت و استقرار نظام جمهوری اسلامی نبود، معترضین خواستار مهار کردن قدرت مطلقه شاه و اجرای قانون اساسی سال 1288 بودند. در آن دوران تظاهر کنندگان علیه شخص محمد رضا شاه شعار نمی دادند، حتی شرکت کنندگان در راهپیمایی بزرگ بعد از نماز عید فطر (13 شهریور 1357) در قیطریه، در شعارهای خود، به شاه حمله نکردند.
حادثه روز 17 شهریور میدان ژاله و کشتار صدها تن تظاهر کنندگانی که بی خبر، یا با خبر از اعلام حکومت نظامی در آن محل و خیابانهای اطراف، در اعتراض به منع تظاهرات از سوی دولت، اجتماع کرده بودند، خشم مردم را علیه شاه، که او را مسئول و آمر قتل عام آن روز می دانستند، برانگیخت. از آن پس، در تظاهرات و راهپیمایی های خیابانی، شعارهای ضد شاه، به عنوان شعار اصلی به کار گرفته شد.
فلسفه سیاسی امام خمینی رحمت الله علیه

افکار و اندیشه سیاسی امام خمینی، بر خلاف ادعای برخی از محافل اپوزیسیون و نیز، بسیاری از روشنفکران داخل و خارج از کشور، ناشناخته و مجهول نبود. سال ها پیش از انقلاب، آیت الله خمینی در دوران اقامت در عراق و تدریس در نجف، پیرامون فلسفه سیاسی و حکومت اسلامی و ولایت فقیه، بحث و سخنرانی کرده بود.شعار «حکومت اسلامی »، در تظاهرات و راهپیمایی ها و اجتماعات، عنوان شده بود. دکتر کریم سنجابی، رهبر جبهه ملی نیز، در دیدار 14 آبان ماه 1357 با امام خمینی در پاریس، بیانیه سه ماده ای معروف را تهیه و امضا کرده بود.[1]
آیت الله خمینی، در جلسه درس مورخ چهارشنبه 13 ذیقعده 1389 (1 بهمن 1348) در نجف، پیرامون چگونگی تدوین قانون اساسی سال 1288 چنین گفته است:
«...گاهی گفته می شود که احکام اسلام ناقص است. مثلا احکام قضا در اسلام آن طور که باید و شاید نیست.انگلیس به دست عمال خود اساس مشروطه را به بازی گرفت و ما را هم - طبق شواهد و اسنادی که در دست است - بازی داد. وقتی می خواستند قانون بنویسند کتابی که مال بلژیکی ها بود از سفارت بلژیک قرض کردند [...] و قانون مشروطه را از روی آن نوشتند و برای تعمیه لت بعض احکام اسلام را ضمیمه کردند، لکن اساس قوانین را از آنها اخذ کردند و به خورد ما دادند...»
آیت الله خمینی در تشریح کیفیت حکومت اسلامی و چگونگی اجرای قوانین اسلام می گوید:
«...اینها (استعمارگران) به نظر ما آوردند که اسلام حکومتی ندارد، تشکیلات حکومتی ندارد. بر فرض اینکه احکامی داشته باشد مجری ندارد و خلاصه اسلام قانون گزار است.این مطلب را عرض کنم، ما که می گوییم پیغمبر اکرم (ص) باید خلیفه تعیین کند آیا برای بیان احکام است؟ بیان احکام خلیفه نمی خواهد، خود آن حضرت بیان احکام می کرد، همه احکام را می نوشتند و در دست مردم می دادند تا عمل کنند. اینکه لازم است خلیفه تعیین کند، برای حکومت است.ما خلیفه می خواهیم تا اجرای قوانین کند. قانون مجری لازم دارد. در همه ممالک عالم این طور است [...] قانون تنها سعادت بشر را تامین نمی کند، پس از تشریع قانون باید قوه مجریه باشد.در یک تشریع، یا در یک حکومت اگر قوه مجریه نباشد نقص وارد است.
اسلام همان طور که جعل قوانین کرده، قوه مجریه هم قرار داده است، ولی امر قوه مجریه قوانین است.اگر پیغمبر اکرم خلیفه تعیین نکند (ما بلغ رسالة) رسالت خود را به پایان نرسانیده است.نصف امر را زمین گذاشته است....
زمان رسول الله، صلی الله علیه و آله و سلم این طور نبود که فقط قانون بگذرانند.دست می بریدند، «حد می زدند» رجم می کردند [...] و خلیفه هم برای این امور است.خلیفه جاعل احکام نیست، خلیفه برای آن است که احکام اسلامی را که رسول اکرم (ص) آورده است و خدای تبارک و تعالی فرستاده است اجرا کند...»
آیت الله خمینی پیرامون معرفی اسلام و لزوم تشکیل حکومت اسلامی تاکید دارد و می گوید:
«درست توجه کنید، همان طور که آنان بر ضد شما اسلام را بد معرفی کردند، شما هم اسلام را آن طور که هست معرفی کنید. فوایدش را بنویسید و منتشر کنید، خودتان را درست کنید.شما باید حکومت اسلامی تاسیس کنید.خیال نکنید ما نمی توانیم.آنها (استعمارگران) از سیصد چهارصد سال پیش زمینه را تهیه کردند.از صفر شروع کردند تا به اینجا رسیدند.شما هم از صفر شروع کنید.»
آیت الله خمینی تفکیک دین از سیاست را نغمه استعمارگران می داند و در توجیه رد این نظریه چنین اظهار می کند:
«اسلام را به مردم معرفی کنید تا بچه های ما گمان نکنند که این آخوندها در گوشه نجف یا قم دارند احکام حیض و نفاس می خوانند.به سیاست چکار دارند! دین از سیاست باید جدا باشد! بی دینها این را می گویند.آنها (استعمارگران) گفتند که باید دین از سیاست جدا باشد! زمان پیغمبر اکرم (ص) سیاست از دین جدا بود؟ زمان خلفای حق یا غیر حق، زمان خلافت حضرت امیر، سیاست از دیانت جدا بود؟ این حرفها را از آنها درست کردند تا دین را از تصرف امور دنیا کنار بزنند.آنها دنیا را می خواهند. اگر ما مسلمین جز نماز خواندن، دعا خواندن و ذکر گفتن کاری نداشته باشیم، آنها هیچ کاری به ما ندارند [...] آن مردک (نظامی انگلیسی در اشغال عراق) گفت: اینکه در بالای ماذنه اذان می گوید، برای سیاست انگلیس ضرردارد؟ گفتند نه. گفت هر چه می خواهد بگوید! [...] شما هر چه می خواهید نماز بخوانید، آنها نفت شما را می خواهند.به نماز شما چکار دارند؟ آنها می خواهد ما آدم نباشیم، از آدم می ترسند [...] هر وقت آدمی پیدا شد، یا کشتند، یا از بینش بردند، یا لکه دارش کردند که سیاسی است! این آخوند سیاسی است...
پیغمبر(ص) هم سیاسی بود.این تبلیغ سوئی است که آنها کردند تا شما را از سیاست کنار بگذارند. از دخالت در امور دولتی کنار بگذارند و خودشان هر کاری می خواهند انجام دهند، هر غلطی می خواهند بکنند..».[2]
آیت الله خمینی در سخنرانیهای خود، اهمیت تبلیغات را در بیدار ساختن مردم و شناساندن حکومت اسلامی تاکید می کند و خطاب به طلاب و روحانیون می گوید:
«آن مطلبی که در اول بحث (حکومت اسلامی) عرض کردم که شما موظفید برای تشکیل حکومت اسلامی جدیت کنید، راه آن در اولین قدم تبلیغات است.از راه تبلیغات پیش بیایید. در همه عالم همیشه همینطور بوده است که دو نفر، چهار نفر، کمتر یا بیشتر با هم می نشستند قرار می گذاشتند و دنبال آن تبلیغات می کردند.کم کم، بر نفرات افزوده می شد و در نتیجه در یک حکومت بزرگ رخنه کرده و آن را ساقط می کردند.محمد علی میرزا را از بین مردم می بردند و حکومت مشروطه تشکیل می دادند. همیشه از اول قشون و قدرتی در کار نبوده است و فقط از راه تبلیغات پیش می رفته اند، قلدری ها و زورگوئی ها را محکوم می کردند. ملت را آگاه می ساختند و به مردم می فهماندند که این قلدری ها غلط است. کم کم، دامنه تبلیغات توسعه می یافت و همه طبقات جامعه را فرا می گرفت. مردم بیدار می شدند و به نتیجه می رسیدند.
شما الآن نه کشوری دارید و نه لشکری، و نه کاری از شما می آید. لیکن تبلیغات دست شماست و در اطراف شما دور می زند.مسائل عبادی را البته یاد بدهید، لیکن مهم، مسائل اسلامی است، مسائل اقتصادی و حقوقی اسلام است، اینها را دیگران محور کار خود قرار داده اند، ما هم باید این مسائل را محور قرار دهیم. ما موظفیم از هم اکنون برای شالوده ریزی یک دولت حقه اسلامی کوشش کنیم، همفکر پیدا کنیم، تبلیغ کنیم تا آنجا که موجب پیدا کند و موجها پدید آید و کم کم، امتی آگاه و وظیفه شناس به وجود آید تا اینکه یک نفر آدم پیدا شود قیام کند و حکومت اسلامی تشکیل دهد»[3]
آیت الله در تشریح حکومت اسلامی به عنوان حکومت قانون می گوید:
«...اسلام در هر مرتبه ای از مراتب، حکومتی است که تبعیت از قانون دارد و قانون حاکم بر جامعه است آنجا هم که اختیاراتی به رسول اکرم(ص) و ولایت داده شده از طرف خداوند است. هر جا حضرت رسول مطلبی را بیان یا حکمی را تعیین فرموده اند به پیروی از قانون الهی بوده است.پس اسلام عبارت از یک سلسله قوانینی است که تمام بشر موظفند به آن عمل کنند و حکومت اسلام نه مشروطه، نه استبداد و نه جمهوری است و نه کسی می تواند در آن دخالتی کند.برابر رئیس و مرئوس حکم الهی متبع است و لزوم تبعیت از رسول اکرم(ص) هم به حکم الهی است که می فرماید: «و اطیعوا الرسول...»[4]
شتاب روند فساد و استبداد

در بهار سال 1357 روند اعتراض ها، در حدی نبود که به انقلاب منجر شود. در بسیاری از کشورهایی که رژیم استبداد و دیکتاتوری بر آنها حاکم است، تظاهرات اعتراض آمیز رفاهی - سیاسی روی می دهد، بی آنکه به شورش و انقلاب منتهی گردد.
رژیم های خودکامه و دست نشانده، عموما دارای دو خصلت «استبداد و فساد» می باشند. استبداد و فساد، لازم و ملزوم یکدیگرند.اما هنگامی که «فساد» از «استبداد» پیشی گرفت، و خواسته های مشروع و منطقی قشرهای وسیعی از جامعه، با بی اعتنائی روبه رو شد، فریاد اعتراض توده ها، به حرکت تبدیل می شود و چنانچه این «حرکت » به وسیله مردان شایسته و مورد اعتماد مردم رهبری گردد، به پیروزی منتهی می گردد.
تظاهرات مردم ایران، در ماه های اول سال 1357 نخست جنبه اعتراض به روش کلی رژیم شاه داشت، سپس به خواسته های رفاهی -سیاسی تبدیل شد، آنگاه به حرکت توده ای درآمد و با رهبری آیت الله خمینی به شورش و انقلاب انجامید و با چنان شتابی به پیروزی رسید که مردم ایران و جهانیان را شگفت زده کرد.
رژیم شاه، در اوایل دهه 1350 ظاهر استوار و نیرومندی داشت، ولی از درون خراب بود و بسان سد خاکی می ماند، که دیر یا زود در برابر فشار امواج دریا، فرو می ریخت. فساد، با ابعاد وحشتناکی در آن ریشه دوانده بود. انتقاد، نارضائی و سرخوردگی حتی در میان نخبگان سیاسی و دست اندرکاران اداره مملکت ظاهر شده بود. پرویز راجی، سفیر «شاهنشاه آریامهر» در لندن، در گفتگو با امیر اصلان افشار، که او نیز سالها در آمریکا و کشورهای اروپا سفیر بوده است، از بیدادگری رژیم انتقاد می کند و می گوید:
«...چرا هر جا، نام ایران به میان می آید، بلافاصله کلماتی مانند «ساواک »، «شکنجه » و «فساد» به دنبال آن گفته می شود. من از مشاهده این اوضاع احساس حقارت می کنم و نمی دانم تا چه حد در مقابل این گونه انتقادها، می توان خاموش ماند...» پرویز راجی، در جای دیگر می گوید:
«شایع است شاه هفته ای سه بار، بعد از ظهرها به منزل یکی از دوستان نزدیک خود می رود و تریاک می کشد..»[5]
امیر عباس هویدا، وزیر دربار، در دیدار خصوصی که روز 12 مرداد 1357 با پرویز راجی داشته است، با لحنی تنفرانگیز، از گستردگی فساد در میان طبقه سطح بالای ساواک، امرای ارتش و بعضی از افراد خانواده سلطنتی یاد می کند و می گوید:
«...با مشاهده این وضع، گاه احساس می کنم که مقاومتم به پایان رسیده و دیگر توان ادامه کار ندارم...»[6]
اوری لوبرانی[7]نماینده سیاسی اسرائیل در تهران، پس از ملاقاتی که با محمد رضا شاه در جزیره کیش داشت داستان زیر را نقل کرده است:
«پس از ملاقات شاه، با یکی از بلند پایگان رژیم، که مشاور نزدیک شاه نیز بود، برخورد کردم. وی از من پرسید: از دیدار اعلیحضرت می آیید؟
گفتم: آری.
گفت: آیا به درستی سمبل زوال و انحطاط ایرانی را در آنجا دیدی؟
آنچه از زبان او شنیدم، برایم باور کردنی نبود، منظور وی اشاره به وضع درون و ریشه دستگاه فاسدی بود که شاه بر آن تکیه داشت.»[8]
فساد از استبداد پیشی گرفت

در سال 50- 1349 درآمد نفت 1200 میلیون دلار بود. این درآمد در سالهای 56- 1353 ناگهان افزایش یافت و به 38 میلیارد دلار بالغ گردید که تنها 20 میلیارد دلار از این درآمد مربوط به سال 55 - 1354 می باشد و با مقایسه درآمد ده ساله 1343 تا 1353 که جمعا 13 میلیارد دلار بود این افزایش چشمگیر مشخص می شود. به بیان دیگر طی 13 سال درآمد نفت صادراتی دولت ایران 51 میلیارد دلار بوده که 38 میلیارد آن طی سه سال 1353 تا 1356 بوده است.[9]
بخش عمده این درآمد، صرف اجرای برنامه های رفورم «انقلاب شاه و مردم » گردید. محمد رضا شاه، با ابداع طرحهای جاه طلبانه، قصد داشت ظرف مدت کوتاهی ایران را به یک قدرت صنعتی مدرن تبدیل کند، بی آنکه در صحنه سیاسی و آزادسازی قدم بردارد.
در این دوران، همه قدرتها در دست شاه بود، توسعه و پیشرفت، تمایل و امر شخصی شمرده می شد و «رسالت » یک فرد بود.طرح ها و برنامه ها، تابع خواسته ها و هوس های او قرار داشت.مشاورانش تکنوکرات هایی بودند که اوامر «ارباب » را، بی چون و چرا، اجرا می کردند. به نظر «شاهنشاه آریامهر» جامعه ایران ابزاری بود که باید در دست های او، به عنوان یک «شخصیت تاریخی » شکل می گرفت و در جهت «تمدن بزرگ » برای او و رژیمش، افتخار ابدی تضمین می کرد. خواسته و نظر مردم و مشارکت آنها در امور مملکت و برنامه توسعه و پیشرفت، اهمیت نداشت. ملت را باید به «زور» در جهتی که او انتخاب کرده بود، پیش راند. هر چند بخشی از درآمدهای حاصل از فروش نفت، صرف اجرای برنامه توسعه و پیشرفت شد و در زمینه تولیدات صنعتی و رشد اقتصادی، خدمات، نوسازی و آموزش و پرورش و ایجاد مدارس عالی، موفقیت هایی به دست آمد، ولی بخش عمده آن به مصرف خرید جنگ افزارهای مدرن، که تهیه آن برای برخی از کشورهای عضو «ناتو» دشوار بود، رسید. صدها میلیون دلار نیز حیف و میل شد و یا به جیب دست اندرکاران رفت.
از دستگاه برنامه ریزی کشور یک خوان یغما ساخته شده بود، هر کسی به شاه و دربار، دسترسی بیشتری داشت، بیشتر از آن برخوردار بود. مجریان و دست اندرکاران برنامه ها، منابع مالی مملکت را، دارایی شخصی خود می دانستند. خیل مقاطعه کاران خارجی و داخلی، دلالان و رابطین آنها، که با افراد خانواده سلطنتی و مقامات ذی نفع ارتباط برقرار کرده بودند، از این خوان یغما، بهره فراوان بردند. تعجب نداشت که بزرگترین موارد فساد، سوای اعضای خانواده سلطنتی، در میان کسانی دیده می شد، که به شاه و دربار نزدیکتر بودند. فساد، از استبداد سبقت گرفته بود!
حدود یک دهه و نیم پس از اعلام «انقلاب سفید» در ایران طبقه ای ثروتمند، حریص، بی عاطفه، و فاسد به وجود آمد که تنها هدف آن نزدیک شدن به مرکز قدرت و مال اندوزی، تا حد غارت مملکت بود.این طبقه، تخم فساد، بی ایمانی و نادرستی را در میان جامعه پراکنده و بارور ساخت و در نهایت، رژیمی را که به آن وابسته بود، بیش از پیش ضعیف و بی اعتبار کرد.
ضعف و بی کفایتی شاه

بسیاری از آگاهان به مسائل سیاسی ایران معتقدند که محمد رضا شاه، بر خلاف پدرش مرد ضعیف، زبون و نامصمم بود. اینان برای اثبات ادعای خود و ارائه شخصیت شاه، کودتای سال 1332 و فرارش را از کشور و چگونگی بازگشت وی را مثال می آورند و می گویند محمد رضا در سایه قدرت و شایستگی پدرش به سلطنت رسید ولی در طی دوران پادشاهی، همواره در برابر بحرانها، ضعف نشان داد. این گروه، بر خورد او را با رویدادهای سالهای 1356 و 1357، که منجر به شورش و انقلاب گردید، نشانه بارز ضعف و بی کفایتی او می دانند.
گری سیک، معاون برژینسکی، در شورای امنیت ملی کاخ سفید می گوید: «...من از بی اعتمادی شاه نسبت به خود در سال 1977، هنگام آخرین دیدارش از آمریکا، شگفت زده شدم.»[10]
ویلیام سولیوان نیز شاه را مردی ضعیف و ناتوان معرفی می کند. نظریه آخرین سفیر آمریکا در رژیم پیشین درباره او، بدین شرح است:
«....شاه در بحران سال 1953 (1332) در برابر نخست وزیر وقت، دکتر مصدق، ضعف و بی ارادگی از خود نشان داد [...] از نظر من، که در ماههای بحرانی آخر سلطنتش هفته ای چند بار او را ملاقات می کردم، چهره واقعی شاه، بکلی با چهره یک سلطان مقتدر و مستبد، که درباریان، یا مخالفان از او ساخته بودند، متفاوت بود. خلاصه آنکه، او زمامداری نبود که توانایی و قابلیت رهبری کشورش را در شرایط بحرانی داشته باشد....»[11]
محمد رضا شاه، با چنین نهاد و شخصیتی، سعی داشت خود را مقتدر و مصمم بنمایاند. او، چند بحران سیاسی را پشت سر گذاشته بود، از دو سوء قصد جان به در برده بود. در مبارزه علیه مالکان بزرگ و مخالفان سیاسی، و نیز گروههای اپوزیسیون، مانند جبهه ملی، نهضت آزادی و حزب توده، با توسل به زور، پیروز شده بود. قیام 15 خرداد 1342 و جنبش چریکی را با خشونت سرکوب کرده بود، و با چنین شیوه ای و برخورداری از پشتیبانی آمریکا مدت سی و هفت سال سلطنت کرده بود، اما، از اوایل دهه پنجاه علائم آشکاری از پیچیدگی و مشکلات در اجرای برنامه های رفورم اقتصادی و اجتماعی، که انتظار آن را نداشت، ظاهر شده بود، تحقق اهداف «انقلاب شاه و مردم » و سپس رؤیای «تمدن بزرگ » در معرض تهدید قرار گرفته بود. فرمان ایجاد حزب رستاخیز ملی، به منظور باز کردن «دریچه اطمینان » نشانه بارز نابسامانی اوضاع سیاسی و درماندگی رژیم بود.از آن پس همه تلاش ها، صرف تبلیغات نمایشی، وعده و فریب همراه با تهدید، برای جلوگیری از «بن بست » کامل گردید.
عامل مهم دیگری که در ضعف و ناتوانی شاه، در جریان بحران ماههای آخر سلطنتش تاثیر داشت، وضع سلامتی او بود، خود خواهی، خود بزرگ بینی و سماجت نابخردانه اش در ادامه فرمانروائی، موجب شد که بیماری مهلکی را که از سال 1353 دچار آن شده بود، از همه، حتی همسرش مخفی نگاه دارد.
همه شخصیت های سیاسی خارجی و نیز نزدیکان و مشاوران شاه که در دو سه سال آخر سلطنتش با او دیدار و ملاقات داشته اند و یا در تماس بوده اند، متوجه تغییر حال و رفتار او شده بودند. وی در گفتگو با وزیران، بر سر مسائل مملکتی، اغلب خشمگین می شد، آنها را به سختی ملامت می کرد، تا جایی که به آنها می گفت: «شماها، مثل «یابو» هستید! اگر رکاب بزنم از جای می کنید، اگر آرام بمانم، حرکت نمی کنید.»[12]
یک بار، هنگامی که عبد الحسین مجیدی، رئیس سازمان برنامه و بودجه، مسئله کاهش عواید نفت و صورت حساب های مربوط را در حضور شاه عنوان کرد، پاسخ «خفه شو!» تحویل گرفت.[13]
شاه مخلوع، در روزهای آخر زندگی، با یادآوری گذشته ها، به اشتباهات دوران سلطنتش اعتراف می کند و می گوید:
«...در این روزها نیز، در اندیشه رویدادهای گذشته و حال میهنم بودم. در آن دوران به طور قطع اشتباهاتی مرتکب شده بودم، اما باور نداشتم که آن خطاها، اساس و پایه سقوط مرا فراهم سازد...»[14]
آمریکا و انقلاب ایران

گری سیک می گوید:
«هیچ کس آماده مواجه شدن با انقلاب ایران نبود. دولت کارتر نیز در برابر اوجگیری انقلاب و فروپاشی سریع رژیم شاهنشاهی ایران غافلگیر شد [...] شاه و اطرافیانش نیز از آنچه در ماه های آخر سال 1978 (1357 شمسی) در ایران روی داد، تصور درستی نداشتند، حتی تا چند هفته پس از پیروزی انقلاب، نتوانستند درباره علل سقوط رژیم، تحلیل منطقی به عمل آورند [...] برای ما، قبول این نکته، که در برابر انقلاب غافلگیر شدیم، محتملا دشوار است. تعارض عمیق، بین واقعیت وانتظارات ما، بر پایه گزارشات، برآورد و تحلیل هایی بود که معمولا بدان متکی بودیم...»[15]
آمریکایی ها، عدم موفقیت سازمانهای «سیا»، «موساد» را در بر آورد صحیح از اوضاع ایران یکی از عوامل غافلگیر ماندن خود می دانند. همچنین ناتوانی آژانس های اطلاعاتی ایالات متحده، در برقراری تماس با اپوزیسیون، بی خبر ماندن از فعالیت های مدارس مذهبی و مساجد و ضبط و مطالعه سخنرانی های آیت الله خمینی در دوران تبعید، از عوامل مهم دیگر این غافلگیری به حساب آمده است.
به روایت سیک:
«حتی پس از آنکه معلوم شد سازماندهی جنبش، در مساجد به نام [آیت الله] خمینی صورت می گیرد و انقلاب توده ها را در بر گرفته است، ناظران پیش بینی می کردند که هدف نیروهای مذهبی، برکناری شاه است و پس از آن فعالیت آنها در قلمرو سیاسی بسیار محدود خواهد شد و اهمیت نقش «مسجد» که به منزله «تسمه انقلاب » بود، کاهش خواهید یافت...»[16]
در پیام نوامبر 1978 (آذر 1357) سولیوان به واشینگتن، تحت عنوان «فکر کردن به آنچه فکر نکردنی است » گفته شده بود که آیت الله خمینی پس از بازگشت به ایران، نقشی نظیر «گاندی » را خواهد داشت و توجه چندانی به امور سیاسی و اینکه چه کسی قدرت را به دست گیرد، نخواهد نمود.[17]
جمیز بیل، نویسنده و محقق آمریکایی در آذر 1357 (دسامبر 1978) در مقاله ای تاکید کرده بود که «روحانیون مستقیما در ساختار دولت، مشارکت نخواهند کرد» وی در تحلیل 20 صفحه ای خود پیرامون انقلاب ایران و روند آن، تنها یک بار، از آیت الله آن هم در مورد تبعید وی در سال 1343، نام برده بود و اشاره ای به جمهوری اسلامی نکرده بود.[18]
ریچارد فالک، استاد سرشناس دانشگاه آمریکایی پرینستون، یکی از فعالان سازمان حقوق بشر، که در اوایل ژانویه 1979 به ایران سفر کرده بود و سپس در پاریس با امام خمینی ملاقات نمود.[19]در مقاله ای که در نیویورک تایمز انتشار یافت آیت الله خمینی و جنبش او را مورد ستایش قرار داد و بر این نکته تاکید کرد که آیت الله و اطرافیانش افراد میانه رو و مترقی هستند. بخصوص در زمینه اصول و حقوق بشر و پیشرفت های اقتصادی و اجتماعی ایران علاقه و توجه خاص دارند. فالک در پایان گفته بود «انتظار می رود ایران به صورت یک رژیم نمونه مردمی در میان کشورهای جهان سوم درآید.»[20]
سه سال بعد، ریچارد فالک در یک گفت و شنود دانشگاهی، رژیم جمهوری اسلامی را، بدترین رژیم تروریستی بعد از دوران هیتلر دانست.[21]
تحلیل های عوام پسندانه

پس از رفتن شاه و برقراری رژیم جمهوری اسلامی، بسیاری از تحصیل کردگان و روشنفکران، بخصوص ایرانیانی که به عناوین مختلف به کشورهای غربی و بخصوص آمریکا مهاجرت کردند، در تحلیل های مربوط به سقوط رژیم سلطنت و پیروزی انقلاب و ایجاد جمهوری اسلامی، همان نغمه پیشین را، مبنی بر اینکه هیچ نوع تغییر و تحولی در ایران بدون خواسته و نظر خارجیان انجام شدنی نیست، ساز کردند و رفتن شاه و تغییر رژیم ایران را، طرح و نقشه از پیش تهیه شده انگلیس و آمریکا دانستند و این فکر پوچ و بی محتوا را در میان عوام الناس تبلیغ کردند.
اشرف پهلوی، خواهر شاه، در یک مصاحبه رادیویی گفت:
«من مطمئن هستم که ملاها تنها نبودند. این حرکت هماهنگ شده ای بود که خارجیان نیز در آن دست داشتند. همین وضع درباره پدرم صدق می کند.با برادرم نیز به همین منوال عمل کردند.بیگانگان می دیدند که ایران دارد خیلی قدرتمند می شود [...] ده سال دیگر، ایران ژاپن دیگری می شد، آنها نمی توانستند ژاپن دیگری را در آسیا تحمل کنند.»[22]
برای اشرف و بسیاری دیگر، القاء این اندیشه بین مردم، که انقلاب ایران ساخته و پرداخته بیگانگان می باشد، آسان تر است از اینکه درصدد درک و علل فروپاشی رژیم پهلوی و پیروزی انقلاب برآیند، دوستان و دشمنان واقعی خود را بشناسند، و میلیونها مردم ایران را تحقیر نکنند.
اگر باور داشته باشیم که بیگانگان در تعیین سرنوشت ما، و تغییر رژیم ایران دست داشته اند و بنا بر گفته اشرف قدرتمند شدن ایران به زیان خارجیان بود و سقوط شاه، در راستای منافع آنها قرار داشت، بلافاصله این سئوال مطرح می شود که غرب با ساقط کردن رژیمی که از جنبه های اقتصادی، سیاسی و نظامی با آن وابستگی تام و تمام داشت و متحد نیرومند نظامی و سیاسی و حافظ منافع استراتژیکی او، در خاورمیانه و خلیج فارس بود، چه سودی می برد و با حذف شاه و برقراری نظام جمهوری اسلامی چه نتیجه ای به دست آورد؟
پاسخ این سئوال را می توان به آسانی، با بررسی پیامدهای بعد از پیروزی انقلاب و نتایج دراز مدت آن بر منافع غرب و ایالات متحده آمریکا به دست آورد، خارج شدن ایران از جرگه متحدین آمریکا، قطع روابط سیاسی، اقتصادی و نظامی با آن کشور، برچیده شدن پایگاه های اطلاعاتی آمریکا از شمال ایران، گروگانگیری، درگیری نظامی در خلیج فارس...اهم نتایج سقوط شاه و برقراری رژیم جمهوری اسلامی بود.
سایروس ونس وزیر خارجه دولت کارتر می گوید:
«خارج شدن ایران از جرگه متحدین آمریکا و اداره کشور به وسیله رژیمی که دوست ما نیست، به منافع سیاسی، امنیتی و استراتژیکی ما، در جنوب غربی آسیا، سخت لطمه وارد ساخت....»[23]
زبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیتی کارتر، سقوط شاه را برای رئیس جمهوری آمریکا، مصیبت بزرگی دانسته که نتایج سیاسی موافقت نامه کمپ دیوید (قرارداد صلح مصر و اسرائیل) را خنثی کرد. کوشش های او را در عادی ساختن روابط آمریکا با چین بی اثر ساخت و به شخصیت سیاسی پرزیدنت کارتر به عنوان یک رهبر جهانی، در اواسط اولین دوره ریاست جمهوری او لطمه وارد کرد و سرانجام به گروگان گرفته شدن آمریکایی ها، موجبات شکست سیاسی او را فراهم نمود.[24]
پرزیدنت جیمی کارتر، رئیس جمهوری آمریکا پس از شکست در مبارزان انتخاباتی دور دوم چنین می گوید:
«این نکته بسیار جالب توجه است که سرنوشت یک رئیس جمهوری در مبارزات سخت انتخاباتی، با رقیب آمریکایی اش نه در میشیگان یا پنسیلوانیا و یا در نیویورک، بلکه در ایران، تعیین شود!»[25]
آمریکایی ها، شاه را بیش از هر کس مسئول وخیم تر شدن بحران ایران می دانند و در توجیه ادعای خود می گویند، او هر نوع تغییر و تصحیح در روند سیاسی را مشکل می پنداشت. وی با سی و هفت سال تجربه، سرنوشت آینده کشورش را در معرض «قمار» گذاشته بود و همه امید و آرزوهایش را در توسعه و پیشرفت سریع و قدرتمند کردن بنیه نظامی خلاصه کرده بود.در نتیجه، شکست این سیاست به حساب او گذاشته شد و به بهای نارضایتی شدید مردم و سقوط او انجامید...[26]
شاه، در اوایل سال 1355 دریافت که برنامه «انقلاب » او با مشکل روبه رو شده و کارها «روبه راه » نیست. در این موقع سعی کرد روند طرحهای پیشرفت اقتصادی را کند نماید و در زمینه ایجاد فضایی باز سیاسی اقداماتی انجام دهد، اما انجام این کارها، نیاز به تجدید نظر کلی در استراتژی بود که طی بیست سال برای آن سرمایه گذاری کرده بود، از سوی دیگر بیمار بود و بنیه و توانایی او، برای مقابله با مشکلات، به پایان رسیده بود.بررسی اقدامات و تصمیم گیریهای ضد و نقیض شاه طی پانزده ماه آخر زمامداریش نشان می دهد که برای انتخاب سیاست جدیدی در جهت تغییر ساختار سیاسی کشور توانایی نداشت. وی در چهار دیوار کاخ نیاوران، در محاصره مشاوران ناصالح و مطیع و بله قربان گویی بود که با احساس خطر، در صدد انتقال اموال و دارایی خود، به خارج، و فرار از کشور بودند.
به رغم تظاهرات گسترده در بهار و تابستان 1357 شواهد موجود حاکی است که شاه پس از فاجعه 17 شهریور در میدان ژاله به عمق نارضایی و مخالفت عمومی علیه رژیم خود پی برد، ولی در آن موقع فرصت برای حل بحران سیاسی از دست رفته بود، و کنترل زد و خوردهای خیابانی، به شیوه معمول، به وسیله نیروهای انتظامی نیز، کاربرد نداشت. در این موقع شاه با مسئله بسیار دشواری روبه رو بود، یا باید در ساختار سیاسی که طی بیست و پنج سال گذشته، برای ایجاد آن بهای گزافی پرداخته بود، به کلی تجدید نظر کند و یا برای حفظ آن به خونریزی متوسل شود. شاه در آن موقع توانایی و تمایل به انتخاب هیچ یک از این دو راه حل را نداشت، در نتیجه، چند ماه آخر را، به امید تغییر اوضاع به دفع الوقت و مانورهای ضد و نقیض پرداخت.
بحران، ابعاد وسیعتری پیدا می کرد و کل سیستم را در بر گرفته بود.ادعای کسانی که می گویند سیاست حقوق بشر دولت کارتر، قدرت مانور شاه را در مقابله با بحران فلج کرده بود، وارد نیست، هر چند او از مطرح کردن و به کارگیری سیاست حقوق بشر ناراضی و ناراحت بود، ولی در هیچ یک از مصاحبه ها و گفتگوهایش، این موضوع را، عامل سقوط رژیم خود ندانست.
راهی که به بن بست می رسید

واکنش واشنگتن در برابر بحران ایران ناچیز نبود، حفظ و دفاع از منافع امنیتی در خلیج فارس، از مسائل مهم و مورد توجه پرزیدنت کارتر و مشاوران سیاسی او به شمار می رفت، ولی آنها به تدریج وسعت و عمق خطر را درک کردند و هنگامی که به اهمیت آن پی بردند، روش تصمیم گیری آنها، هماهنگی و نظم و ترتیب نداشت.
این مسئله ناشی از چند عامل به شرح زیر بود:
1. دولت کارتر، وارث سیاست دولت های گذشته بود، تصمیمات ریچارد نیکسون و هنری کیسینجر در سال 1351 (1972) در سپردن مسئولیت حفظ منافع امنیتی آمریکا در خلیج فارس به شاه، امری بی سابقه، مهم و غیر قابل توجیه بود.به بیان دیگر، آزادی عمل دولت ایالات متحده، در این بخش از جهان، با اوضاع و تحولات داخلی ایران و قوت و ضعف رژیم شاه ارتباط داشت. این سیاست، میراث پنج سال گذشته بود و تا انتقال حکومت به کارتر، بدون برخورد با مشکل قابل توجهی ادامه یافت.
2. اعتماد به شاه، ایالات متحده را از کسب اطلاعات سرویسهای مستقل اطلاعاتی آمریکا، و در نتیجه اوضاع داخلی ایران محروم کرده بود، همچنین درگیری واشینگتن با مسائل سیاسی جهانی، بخصوص، مذاکرات صلح مصر و اسرائیل در کمپ دیوید، موجب غافل ماندن دولت آمریکا، از چگونگی بحران ایران گردید.
3. اختلاف نظر وزارت امور خارجه، با شورای امنیت ملی در کاخ سفید، بر سرتصمیم گیری درباره ایران و نیز، گزارشات خوشبینانه ویلیام سولیوان سفیر آمریکا، تا دو ماه پیش از رفتن شاه از عوامل دیگر ناهماهنگی در تصمیم گیریها بود.
برژینسکی تحت تاثیر نظریات اردشیر زاهدی، سفیر ایران در واشینگتن بود، زاهدی و پدرش سرلشکر فضل الله زاهدی، از عوامل اصلی کودتای خائنانه انگلیسی - آمریکایی 28 مرداد 1332، در براندازی دولت ملی مصدق بودند. اردشیر زاهدی، در اوج انقلاب ایران، رؤیای کودتای دیگری را در سر داشت و تا بدان حد از واقعیات دور بود که محمد رضا شاه نیز او را مردی نادان و سبکسر دانست و در یک مورد به سولیوان توصیه کرد به واشینگتن اطلاع دهد که زاهدی اوضاع داخلی ایران را درک نمی کند و با واقعیات، میانه ای ندارد.[27]
زاهدی طرفدار حل بحران ایران از طریق نظامی یا دولت نظامی، و در صورت لزوم، کودتای نظامی بود.در میان فرماندهان و سران ارتش ایران، افسرانی بودند که اگر به آنها «چراغ سبز» نشان داده می شد، از اعمال خشونت و خونریزی ابا نداشتند، ارتشبد غلامعلی اویسی و سرلشکر منوچهر خسروداد، از این گروه بودند.زاهدی در اواخر پاییز 1357 با موافقت برژینسکی به تهران آمد و پیوسته شاه را به اجرای سیاست سرکوب تشویق می کرد و با برژینسکی ارتباط تلفنی منظم داشت.
پس از رفتن شاه (26 دی 1357) بحث درباره کودتا، همچنان ادامه داشت.برژینسکی با تکیه بر گزارشهای خوشبینانه نسبت به ارتش ایران از جنبه قابلیت تاکتیکی، حتی پس از پیروزی انقلاب، اصرار در راه حل نظامی داشت!
کارتر و بحران ایران

به طوری که گفتیم، پرزیدنت کارتر طراح روابط استراتژیکی ایالات متحده و ایران نبود. او، وارث سیاستی بود که سال ها پیش آمریکا از جنبه استراتژیکی با رژیم شاه مربوط کرده بود. وی همواره نسبت به این سیاست ناخشنود بود.کارتر، نتایجی را که با سقوط شاه، نصیب ایالات متحده گردید، پذیرفت. اما در همان زمان، تعهدی را که در پشتیبانی از انورسادات رئیس جمهوری مصر به عهده گرفته بود، نسبت به حفظ شاه نداشت. به گفته گری سیک «روش کارتر در طول بحران ایران، بیشتر جنبه وظیفه و تکلیف داشت تا احساس تعهد.»[28]
کارتر ذاتا مردی صلح جو، ترقی خواه و اصلاح طلب بود و در این راه، از هیچ کوششی دریغ نمی کرد. مسئله بحران ایران، برای ایالات متحده آمریکا، موضوع استراتژی نظامی و موازنه قدرت بود، موضوعی که رئیس جمهوری تمایل درگیر شدن با آن را نداشت. تلاش طراحان استراتژی نظامی در دولت، مانند برژینسکی و شلزینگر برای متقاعد ساختن او، در حمایت از موضع آمریکا در قبال ایران و قبول خطر، بی ثمر ماند.
پرزیدنت کارتر، در طول بحران ایران، آن طور که مسائل دیگر سیاسی را رسیدگی می کرد مسائل ایران را، به طور جدی، و روزانه پیگیری نمی کرد.وی در چند مورد با صراحت خاطرنشان ساخت که نقش ایالات متحده، کمک به شاه برای نجات او می باشد ولی از قبول مسئولیت در تصمیم گیری هایی که شاه، آماده برای انجام آن نبود، امتناع داشت، همچنین با سیاستهایی که منجر به مداخله نظامی ایالات متحده می گردید، مخالف بود.[29]
ایالات متحده آمریکا، از نتایج سقوط رژیم شاه آسیب فراوان دید.ماهیت ضد آمریکایی انقلاب ایران، بحران گروگانگیری و برخوردهای نظامی در خلیج فارس در جنگ تحمیلی از جمله پیامدهای ناشی از روابط گذشته دو کشور بود. بدون تردید، نتایج انقلاب ایران سالیان دراز بر منافع آمریکا و غرب خودنمایی خواهد کرد.

پی نوشت ها:
[1] متن مواد 2 و 3 بیانیه ای که کریم سنجابی امضا کرد و جبهه ملی آن را منتشر ساخت، بدین شرح بود:
بند (2) -جنبش ملی اسلامی ایران نمی تواند با وجود بقاء نظام سلطنتی غیر قانونی، با هیچ ترکیب حکومتی موافقت بنماید. بند (3) -نظام حکومت ملی ایران باید بر اساس موازین اسلام و دموکراسی و استقلال، به وسیله مراجعه به آراء عمومی تعیین گردد.

[2] درس هایی از مرجع معظم جامعه شیعه، پیرامون مسئله ولایت فقیه، 13 ذیقعده 1389 (1 بهمن 1348)، صفحات 1 تا 9.

[3] درس هایی از مرجع معظم جامعه شیعه، پیرامون ولایت فقیه، درس پنجم، 19 ذیقعده 1389 (7 بهمن 1348، صفحات 34- 33.

[4] همان، درس سوم 17 ذیقعده 1389 (5 بهمن 1348)، صفحه180.

[5] . RadJi,parviz;in the Service of the peacock Throne (London,Hamish Hamilton,1983) , pp.52 and 118

[6] . RadJi;Ibid.,p.47

[7] . Uri Lubrani

[8] مصاحبه در برنامه رادیو بی.بی.سی، تحت عنوان: سقوط شاه که در تاریخ 16 و 23 مارس 1983 اجرا شد.

[9] سازمان برنامه و بودجه 1356 و بانک توسعه صنعتی و معادن، گزارش سالانه، 1356.

[10] . Sick;op.cit.,p.163

[11] . Sullivan;op.cit.,p.44

[12] چهل سال در صحنه، خاطرات دکتر جلال عبده، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1368، صفحه 604.

[13] پرویز راجی، در خدمت تخت طاووس، دوشنبه 20 دی 1355 (10 ژانویه 1977) این کتاب زیر عنوان، خدمتگذار تخت طاووس به وسیله ح.ا.مهران، در سال 1364 به فارسی ترجمه شده است.

[14] .pahlavi;op.cit.,p.34

[15] . Sick;Ibid.,pp.157 -162

[16] . Sick;ibid.,p.164

[17] . Sick;p.165

[18] . Foreign Affairs,winter 1978 -1979,pp.323 -324

[19] شرح این ملاقات در بخش دیدار شخصیت های خارجی با امام خمینی آمده است.

[20] . trusting Khomeini,New York Times,Feb.16,197

[21] Sick;Ibid.,p.166.

[22] نقل از مصاحبه اشرف در رادیو بی.بی.سی، 16 و 23 سپتامبر 1982.

[23] vance;Hard choices.p,374

[24] Brzezinski;power and principle,p.398

[25] Hamilton Jordan;crisis.p.362.

[26] Sick;op.cit.,p.169.

[27] Sullivan;op.cit.,p,193

[28] Sullivan;op.cit.,p.193

[29] Sick;Ibid.,174

منابع : کتاب تاریخ سیاسی بیست و پنج ‏ساله ایران، ج

دسته ها :
شنبه بیست و یکم 11 1391 1:11
X