حضرت سكينه عليها السلام مي گويد:
در يكي از شب ها كه در شام بودم، خوابي ديدم طولاني. در آخر آن خواب، زني را مشاهده كردم كه دست بر سر نهاده و نالان است. پرسيدم: اين بانو كيست؟ گفتند: فاطمه دختر محمّد رسول خدا و مادرِ پدر تو است! گفتم: به خدا، نزد او مي روم و از آنچه با ما كردند، به وي شكايت مي كنم. پس نزد او رفته، مقابلش ايستادم و گريستم و گفتم: مادرجان! حقّ ما را منكر شدند، جمع ما را از هم جدا كردند و حُرمت ما را نگه نداشتند! مادرجان! به خدا، پدرم حسين را كشتند!
پس آن بانو به من فرمود:
سكينه جان! ديگر سخن مگو كه دلم را سخت لرزاندي و قلبم را پاره كردي! اين پيراهن پدر تو است، آن را نگه داشته ام تا زماني كه خدا را ملاقات كنم!(23)