و اينك امشب ....
پدر
پسر
عشق
مهر و وفا
محبت پدري
علي اكبر
حسين
علي جان تو اذان بگو
اي شبح پيامبر
اي نور ديده من
علي اكبر اماده جنگ شد
مي گويند كه او اولين نفر از بني هاشم بود
به جنگ رفت
چه زيبا نبرد كرد
عطش بر او غلبه كرد
به سمت پدر امد
پدر
اب
عطش
و دوباره ميدان
جنگ با دشمن خدا
اين بار علي اكبر ......
بر روي اسب افتاد
وخون جلوي چشمان اسب را گرفت
اسب راه را گم كرد
و اسب به جاي خيمه به سمت دشمن تاخت
واي من
واي من
علي اكبر ......
ولدي علي
حسين خودرا به بالاي سر علي اكبر رساند
ولدي علي
خواست بدن بي جان علي را به خيمه بياورد
اما ...........
شايد اين جا بود كه فرمود
جوانان بني هاشم بياييد
بدن علي اكبر تكه تكه شده بود
خواهر به دادش رسيد
بدن را در عبا جمع كرد
واي برمن
واي بر من